کلمه جو
صفحه اصلی

together


معنی : با هم، بایکدیگر، یکجا، با همدیگر، بطور دسته جمعی، بضمیمه
معانی دیگر : دور هم، به هم، درهم، رویه هم، جمعا، متفقا، همزمان، یکباره، آزگار، متوالی، (پس از: add یا join و غیره) برای تاکید به کار می رود، بی وقفه، پشت سرهم، به دنبال هم، باضافه

انگلیسی به فارسی

با، باهم، بایکدیگر، متفقا، با همدیگر، بضمیمه،باضافه


با یکدیگر، با هم، با همدیگر، یکجا، بایکدیگر، بطور دسته جمعی، بضمیمه


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in or into one gathering, group, mass, or place.
متضاد: individually

- She mixed the ingredients together.
[ترجمه ن] تی ایز فور تو مارو بگ تو گدر
[ترجمه ترگمان] اون مواد اولیه رو با هم قاطی کرد
[ترجمه گوگل] او مواد تشکیل دهنده را با هم ترکیب کرد

(2) تعریف: in or into association or cooperation with one another.
متضاد: separately

- Their children brought them back together.
[ترجمه Moon] بچه هاشون دوباره اونا رو به هم برگردوندند. ( مثلا فرض کنید که والدین بچه ها دعوا کردن و قصد دارن که از هم طلاق بگیرن و بچه هاشون والدین رو دوباره پیش هم برگردوندند )
[ترجمه سوس ماست] بچه ها برای طلاق نگرفتن والدین آنها را آشتی دادند و به خانه برگشتند
[ترجمه ترگمان] بچه هاشون همه شون رو با هم آوردن
[ترجمه گوگل] بچه های آنها آنها را با هم جمع کردند

(3) تعریف: one against or with another.
متضاد: separately

- three theories considered together
[ترجمه ترگمان] سه نظریه با هم در نظر گرفته شدند
[ترجمه گوگل] سه نظریه در نظر گرفته شده با هم

(4) تعریف: simultaneously.
متضاد: individually, singly

- They arrived together on the train.
[ترجمه Alireza] انها با قطار آمدند
[ترجمه Asal] آنها باهم با قطار رسیدند
[ترجمه Est] آنها با هم سوار قطار شدند
[ترجمه ترگمان] با هم سوار قطار شدند
[ترجمه گوگل] آنها در قطار آمدند

(5) تعریف: in uninterrupted succession.

- The play went on for several hours together.
[ترجمه ترگمان] بازی چند ساعتی ادامه داشت
[ترجمه گوگل] این بازی برای چند ساعت با هم ادامه داشت

(6) تعریف: in agreement or harmony.

- Can't we work together?
[ترجمه محمدمهدی] آیا ما نمی توانیم با هم دیگر کار کنیم
[ترجمه ترگمان] آیا ما نمی توانیم با هم کار کنیم؟
[ترجمه گوگل] نمی توانیم با هم کار کنیم؟
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) emotionally stable.

- a together personality
[ترجمه ترگمان] یک شخصیت با هم داشته باشند
[ترجمه گوگل] شخصیت با هم

• cooperatively, simultaneously
if people do something together, they do it with each other.
if two things happen together, they happen at the same time.
if things are joined or fixed together, they are joined or fixed to each other.
if things or people are together, they are next to each other.
if people are together on an issue, they have the same attitude towards it.
you use together when considering the total amount that two or more things spend, produce, or are worth.
if you say that things go together, you mean that they fit or suit each other or can both happen at the same time or in the same place without causing problems.

مترادف و متضاد

با هم (قید)
altogether, vis-a-vis, in toto, together, simultaneously

بایکدیگر (قید)
together, each other

یکجا (قید)
outright, entirely, together, holus-bolus

با همدیگر (قید)
together

بطور دسته جمعی (قید)
together

بضمیمه (قید)
together

composed


Synonyms: calm, cool, in sync, stable, well-adjusted, well-balanced, well-organized


Antonyms: imbalanced, unstable, upset, worried


as a group; all at once


Synonyms: all together, as one, at one fell swoop, closely, coincidentally, collectively, combined, commonly, concertedly, concomitantly, concurrently, conjointly, contemporaneously, en masse, hand in glove, hand in hand, in a body, in concert, in cooperation, in one breath, in sync, in unison, jointly, mutually, on the beat, side by side, simultaneously, synchronically, unanimously, unitedly, with one accord, with one voice, with the beat


Antonyms: apart, individually, separately


in a row


Synonyms: consecutively, continually, continuously, in succession, night and day, one after the other, on end, running, successively, unintermittedly, without a break, without interruption


Antonyms: separately


جملات نمونه

1. together let's get on with the job of rebuilding our economy
بیایید با هم کار بازسازی اقتصادمان را پی گیری کنیم.

2. together they were able to lift the sack of rice
آنها توانستند با هم کیسه ی برنج را بلند کنند.

3. together with
1- به همراه،همراه با،با هم،به اتفاق

4. all together 30 thousand volunteers were mustered
جمعا سی هزار داوطلب گردآمدند.

5. bound together by vows of marriage
وابسته به هم از طریق سوگند ازدواج

6. all together
1- همه با هم،جمعا 2- کلا،کاملا

7. bring together
دور هم جمع کردن،به توافق رساندن،آشتی دادن

8. call together
فراخواندن،فراخوان کردن،(برای گردهمایی) دعوت کردن

9. club together
(انگلیس) پول روی هم گذاشتن،دنگی دادن

10. come together
1- دور هم جمع شدن،گرد آمدن 2- به هم رسیدن

11. draw together
1- متحد کردن

12. get together
1- جمع آوری کردن،گرد آوردن،انباشتن 2- تجمع کردن،گردهم آمدن 3- (عامیانه) توافق کردن

13. get together
1- دور هم جمع شدن،گرد آمدن 2- توافق کردن

14. go together
1- به هم خوردن (رنگ یا لباس) 2- (پسر و دختر) فقط با هم بیرون رفتن

15. hang together
متحد بودن یا شدن،همبستگی خود را حفظ کردن،از هم پشتی کردن

16. hang together
1- به هم جور شدن،متناسب بودن 2- متحد شدن،تشریک مساعی کردن

17. hold together
خراب یا فروریخته نشدن،کامل باقی ماندن،به هم چسبیده باقی ماندن

18. knock together
1- برهم کوفتن،به هم کوبیدن،موجب تصادم دو چیز شدن 2- به هم خوردن،به هم کوفته شدن

19. pig together
با هم مثل خوک زندگی کردن،در کثافت زیست کردن

20. plot together
تبانی کردن،توطئه چیدن

21. put together
پهلوی هم گذاشتن،ترکیب کردن،ساختن

22. throw together
1- (با شتاب و بی دقتی) ساختن،سر هم بندی کردن 2- (با هم) آشنا کردن

23. he crossed together two flowers and came up with this flower
او دو گل را با هم پیوند زد و این گل را به وجود آورد.

24. he glued together layers of wood and held them in a clamp to dry
لایه های چوب را به هم چسب زد و در قید گذاشت تا خشک شود.

25. he pieced together parts of the torn paper money
او بخش های اسکناس پاره را به هم چسباند.

26. planks joined together with metal clamps
تخته هایی که با بست فلزی به هم وصل شده اند

27. shots fired together
تیرهایی که هم زمان شلیک شدند

28. the family together earned nine hundred dollars a week
آن خانواده روی هم هفته ای نهصد دلار درآمد داشت.

29. the tribe together with its allies could field a large army
آن قبیله به اتفاق متحدانش می توانست قشون بزرگی را به رزمگاه بیاورد.

30. they clapped together a makeshift house for them
(با عجله) برای آنها خانه ای موقتی سر هم بندی کردند.

31. they fought together in the war
طی جنگ در کنار همدیگر جنگیدند.

32. they spoke together with heat
آنان با تندی با یکدیگر حرف زدند.

33. they walked together with locked arms
آنها بازو در بازو مشغول قدم زدن بودند.

34. they worked together in harmony
آنان با هماهنگی با هم کار می کردند.

35. to piece together parts of an engine
قطعات موتور را سر هم کردن

36. to piece together the truth
به حقیقت پی بردن

37. we traveled together from tehran to tabriz
از تهران تا تبریز با هم سفر کردیم.

38. your beauty together with your charm conquered the world. . .
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت. . .

39. pull oneself together
به خود آمدن،خود را جمع و جور کردن،عنان اختیار را از کف ندادن

40. take counsel together
با هم مشورت (کنکاش) کردن

41. among us, getting together on fridays had become a family institution
در میان ما گردهمایی روز جمعه یک سنت خانوادگی شده بود.

42. bind the dollars together in bundles of one hundred
دلارها را صد تا صد تا به هم ببند.

43. friends must stick together
دوستان باید هوای همدیگر را داشته باشند.

44. he had held together his torn sleeve with a few pins
آستین پاره ی خود را با چند سوزن ته گرد به هم وصل کرده بود.

45. his eyebrows bushed together
ابروهای پرپشت او به هم وصل بودند.

46. let us worship together
بیا با هم نیایش کنیم.

47. men were lumped together according to height
مردان را برحسب قدشان دسته بندی می کردند.

48. patriotism drew them together
میهن دوستی آنان را متحد می کرد.

49. rubbing two stones together produces sparks
به هم مالیدن دو سنگ جرقه تولید می کند.

50. students and faculty together presented their demands
دانشجویان و استادان خواسته های خود را تواما ارائه کردند.

51. the students room together in the dormitory
دانشجویان با هم در خوابگاه زندگی می کنند.

52. they were fastened together by pins
با سنجاق به هم وصل شده بودند.

53. this machine clamps together sheets of cardboard
این دستگاه صفحات مقوا را به هم بست می زند.

54. we are knitted together by common interests
علایق مشترک ما را پیوند می دهد.

55. we have joined together to form a party
گرد هم آمده ایم تا حزبی تشکیل بدهیم.

56. we must hang together or we will hang separately!
(بنجامین فرانکلین) اگر متحد نشویم تک تک از دار آویخته خواهیم شد!

57. get one's act together
(عامیانه) بهتر عمل کردن

58. get one's shit together
(خودمانی) امور خود را سامان دادن،کارها را مرتب کردن

59. ali hit his hands together
علی دستانش را به هم زد.

60. detectives tried to piece together the details of the crime
کارآگاهان کوشیدند از جزئیات جنایت نتیجه گیری کنند.

61. he knotted the ropes together
او طناب ها را به هم گره زد.

62. he tossed the ropes together and they got kinked
او طناب ها را روی هم ریخت و آنها درهم گیر کردند.

63. husband and wife stand together both in prosperity and misfortune
زن و شوهر هم در سعادت و هم در فلاکت با یکدیگر می مانند.

64. its pieces were screwed together with long screws
قطعات آن با پیچ های بلند به هم پیچ شده بودند.

65. let's put our heads together
بیا با هم مشورت و همفکری کنیم.

66. our heads were close together
سرهایمان به هم نزدیک بودند.

67. raindrops run and pool together
قطره های باران جاری می شوند و حوضچه تشکیل می دهند.

68. several yarns are twisted together to make a cord
برای ساختن ریسمان چندین نخ بهم تابیده می شود.

69. she joined her hands together in the indian fashion and gave a little bow
او به سبک هندی ها دست هایش را به هم چسباند و تعظیم کوتاهی کرد.

70. the eggs are fecundated together
تخم ها با هم زادمند (یا بارور) می شوند.

a picnic to bring the whole family together

یک پیک‌نیک برای دور هم جمع کردن همه‌ی فامیل


He folded and pressed the papers together.

او کاغذها را تا کرد و به هم فشرد.


Ali hit his hands together.

علی دستانش را به هم زد.


They were fastened together by pins.

با سنجاق به هم وصل شده بودند.


He won more money than all the others together.

او از همه‌ی پولی که دیگران برده بودند بیشتر برد.


The family together earned nine hundred dollars a week.

آن خانواده روی هم هفته‌ای نهصد دلار درآمد داشت.


Students and faculty together presented their demands.

دانشجویان و استادان خواسته‌های خود را با هم ارائه کردند.


A husband and wife live together.

زن و شوهر با هم زندگی می‌کنند.


Together they were able to lift the sack of rice.

آن‌ها توانستند با هم کیسه‌ی برنج را بلند کنند.


They fought together in the war.

طی جنگ در کنار همدیگر جنگیدند.


shots fired together

تیرهایی که هم‌زمان شلیک شدند


He refused to talk for weeks together.

هفته‌های متوالی از حرف‌زدن خودداری کرد.


She cried for three nights together.

او سه شب آزگار گریه می‌کرد.


to add the numbers together

شماره‌ها را (با هم) جمع بستن


The son gathered his father's writings together and published them.

پسر نوشته‌های پدرش را گردآوری کرد و به چاپ رساند.


the child who can't even put a simple sentence together

کودکی که نمی‌تواند حتی یک جمله‌ی ساده بسازد


The tribe together with its allies could field a large army.

آن قبیله به اتفاق متحدانش می‌توانست قشون بزرگی را به رزمگاه بیاورد.


your beauty together with your charm conquered the world...

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت...


اصطلاحات

all together

1- همه‌با‌هم، جمعاً 2- کلاً، کاملاً


bring together

دور هم جمع کردن، به توافق رساندن، آشتی دادن


call together

فراخواندن، فراخوان کردن، (برای گردهمایی) دعوت کردن


come together

1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- به هم رسیدن


get together

1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- توافق کردن


hang together

1- به هم جور شدن، متناسب بودن 2- متحد شدن، تشریک مساعی کردن


put together

پهلوی هم گذاشتن، ترکیب کردن، ساختن


together with

1- به همراه، همراه با، با هم، به اتفاق


together with

2- علاوه‌بر


پیشنهاد کاربران

self - confident, level - headed, or well organized

باهم ، در کنار هم
Be kind and sincere together
I owe it to myself to respect you
با هم مهربانی و صمیمیت داشته باشیم
احترام به شما برمن واجب است

Reach4
جمله پیشنهادی: My friend and i usually walk to school tigether
معنی:with each other
باهم

( ادبی تر ) : دوشادوش هم

همگی

دسته جمعی، گروهی

دورهمی

این کلمه در زبان های مختلف معنا های مختلفی می دهد اما معنی اصلی ورایج آن به معنای همگانی وبا همدیگر است

به صورت شریکی

با هم ، با یکدیگر
with each other

گروهی یا دسته جمعی

پشت سر هم

منسجم

دوتایی . باهم . یکجا

بایک دیگر، با هم، همزمان

با یکدیگر

به علاوه

With each other!

With each other توی کتاب supplementary

با هم . . با همدیگر. . همگی . . شریکی. .

باهم
کنارهم
= )

Each other با همدیگر

با هم. با یکدیگر .
defenition of this word in Supplementary book = with each other

گروهی/دسته جمعی
with each other

همراه با هم ( دو نفر یا چند نفر )

در حقوق: به علاوه

با هم
together for ever
باهم برای همیشه

در مجموع

With each other
کانون زبان ایران
ترم:reach 4
معنی: باهم دیگر

باهمدیگر
lets practice together
بیا با همدیگر تمرین کنیم


همگی - باهم

باهم
Together , alongside each other
The empire works In tandem with exploitation


باهم
همگی

With each other
با هم 👭

با هم

With or near to sb/sth else

صفت: منظم
بابرنامه
با اعتماد به نفس
کاردرست
( adjective, informal )
organized, confident of your abilities, and able to use them to achieve what you want

with each othe
با هم, با یکدیگر

Reach 4
معنی=به طور دسته جمعی👫با هم👫با یکدیگر
جمله ی پیشنهادی=we used to go to aerobics together

سر راه هم، یا معنای همگانی ( با هم ) می دهد.

معنی فارسی : با یکدیگر
With each other
Reach 4

مثال
We'll go to theater together.

🌹ممنون میشم جمله هم باهاش بگید

Being united with each other
متحد بودن

قید together به معنای با هم
معادل قید together در فارسی با هم است.
- وقتیکه در نزدیکی یا کنار چیزی یا کسی عملی انجام شود. مثال:
. we grew up together ( ما با هم [در کنار هم] بزرگ شدیم. )
. together they climbed the dark stairs ( با هم [در کنار هم] از پله های تاریک بالا رفتند. )
یا وقتیکه دو فرد با هم در رابطه ای دوستانه یا عاشقانه باشند. مثال.
. they split up after ten years together ( آنها پس از 10 سال با هم بودن، از هم جدا شدند. )
- وقتیکه دو یا چند چیز با هم در تماس یا آمیخته و ترکیب شوند. مثال:
. mix the sand and cement together ( ماسه و سیمان را باهم مخلوط کن. )
- این قید گاهی اوقات بیانگر همزمانی دو عمل است. مثال:
. they both spoke together ( آنها هر دو با هم ( همزمان ) صحبت کردند. )

منبع: سایت بیاموز

Let's go to the restaurant cafe together at night
شب رو باهم کافه رستوران برویم

together in Adjective form:

someone who is together is confident, thinks clearly, and does things in a sensible

organized way. used to say approval


کلمات دیگر: