کلمه جو
صفحه اصلی

attendant


معنی : سرپرست، همراه، ملازم، وابسته
معانی دیگر : پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب

انگلیسی به فارسی

سرپرست، همراه، ملازم، مواظب، وابسته


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who attends or waits on another person.
مترادف: aid, aide, assistant, companion, escort, servant
مشابه: au pair, chaperon, flunky, gofer, guide, lackey, sitter, usher, waiter, waitress

(2) تعریف: one who is present.
مشابه: frequenter, visitor
صفت ( adjective )
(1) تعریف: going along with; accompanying.
مترادف: accompanying, affiliated
مشابه: ancillary, fellow, present

(2) تعریف: resulting or occurring as a consequence.
مترادف: consequent, consequential, resultant
مشابه: accessory, complementary

- attendant problems
[ترجمه ترگمان] مشکلات مربوط به آن
[ترجمه گوگل] مشکالت همراه است

• servant; usher, steward; one who accompanies and serves
present (of a person); accompanying
an attendant is someone whose job is to serve people in a place such as a petrol station or a museum.

مترادف و متضاد

Antonyms: absent, detached


person who serves others


سرپرست (اسم)
protector, administrator, supervisor, caretaker, superintendent, warden, attendant, overseer, headman, hierarch, symposiarch

همراه (اسم)
participant, escort, attendant, comrade, concomitant, compeer

ملازم (اسم)
attendant, retainer, valet, gillie, varlet

وابسته (صفت)
relative, subordinate, associate, adjective, relevant, affiliate, dependent, related, interdependent, attached, attendant, akin, federate, appurtenant, germane

being present or related


Synonyms: accessory, accompanying, ancillary, associated, attending, coincident, concomitant, consequent, incident


Synonyms: aide, alarm clock, assistant, auxiliary, baby sitter, bird dog, chaperon, companion, custodian, domestic, escort, follower, guide, helper, lackey, nurse, orderly, secretary, servant, understudy, usher, waitperson


Antonyms: boss, manager


جملات نمونه

1. the attendant nurse
پرستار مامور رسیدگی (به بیمار)،پرستار مسئول

2. a gas station attendant
متصدی پمپ بنزین

3. atomic energy and its attendant dangers
انرژی اتمی و خطرهای همایند آن

4. Standards of hygiene have fallen with all the attendant risks of disease.
[ترجمه ترگمان]استانداردهای بهداشت به تمام خطرات مربوط به بیماری مبتلا شده اند
[ترجمه گوگل]استانداردهای بهداشتی با تمام خطرات مرتبط با بیماری کاهش یافته است

5. She was interrupted by the entrance of an attendant.
[ترجمه ترگمان]ورود یک ملازم او را قطع کرده و حرف او را قطع کرده بود
[ترجمه گوگل]او توسط ورودی یک شرکت کننده متوقف شد

6. Tony Williams was working as a car-park attendant in Los Angeles.
[ترجمه علی جادری] تونی ویلیامز به عنوان متصدی پارک خودرو در لوس انجلس کار می کند .
[ترجمه ترگمان]تونی ویلیامز در حال کار کردن به عنوان یک مسئول پارک ماشین در لس آنجلس بود
[ترجمه گوگل]تونی ویلیامز به عنوان یک پارکینگ در لس آنجلس کار می کرد

7. The attendant should make the patient happy and hopeful.
[ترجمه علی جادری] پرستار باید بیمار را شاد و امیدوار نگه دارد .
[ترجمه ترگمان]متصدی باید بیمار را خوشحال و امیدوار کند
[ترجمه گوگل]بیمار باید بیمار را خوشحال و امیدوار کند

8. Sarah took the glass proffered by the attendant.
[ترجمه ترگمان]سارا لیوان را گرفت و به مستخدم نشان داد
[ترجمه گوگل]سارا شیشه ای را که توسط همراه آن گذاشته شده بود را گرفت

9. He arrived with an attendant nurse.
[ترجمه مهناز] او به همراه یک پرستار امد
[ترجمه Milad] او به همراه یک پرستار رسید
[ترجمه آلاله] مرد منتظر رسیدن پرستار بود
[ترجمه ARMY] او همراه پرستار امد
[ترجمه ترگمان]او با یک پرستار همراه آمده بود
[ترجمه گوگل]او با یک پرستار همراه آمد

10. We met the officer attendant on the general.
[ترجمه ترگمان]ما افسر سرپرست رو با ژنرال ملاقات کردیم
[ترجمه گوگل]ما مامور افسر عمومی را ملاقات کردیم

11. The girl attendant has set about cleaning the room.
[ترجمه ترگمان]خدمتکار مخصوص تمیز کردن اتاق کار کرده است
[ترجمه گوگل]نگهبان دختر درباره تمیز کردن اتاق تصمیم گرفته است

12. She was uninterrupted with the entrance of an attendant.
[ترجمه ترگمان]او بدون هیچ مشکلی با ورود یک خدمتکار به خود مشغول بود
[ترجمه گوگل]او با ورود یک شرکت کننده بدون وقفه ادامه داد

13. An attendant was sluicing out the changing rooms.
[ترجمه ترگمان]یک مستخدم از رخت کن بیرون آمد
[ترجمه گوگل]یک نگهبان از اتاق های جداگانه سرازیر شد

14. I asked the attendant to conduct him to the door / conduct him out.
[ترجمه ترگمان]از مستخدم تقاضا کردم او را به طرف در راهنمایی کند و او را به بیرون هدایت کند
[ترجمه گوگل]من از همراهان پرسیدم که او را به خانه برگرداند یا او را بیرون کند

15. Mr Branson's victory, and all the attendant publicity, were well deserved.
[ترجمه ترگمان]پیروزی اقای برانسون و تمام تبلیغات مربوط به آن بخوبی سزاوار آن بودند
[ترجمه گوگل]پیروزی آقای برانسون و تمام تبلیغات همراه، به خوبی سزاوار بود

the attendant nurse

پرستار مأمور رسیدگی (به بیمار)، پرستار مسئول


atomic energy and its attendant dangers

انرژی اتمی و خطرهای همایند آن


the queen's attendants

ملازمین ملکه


a gas station attendant

متصدی پمپ بنزین


پیشنهاد کاربران

( صفت ) وابسته، همراه، following
accompanying as a consequence
adulthood and its attendant obligations

dependent

مراقبت خدمتکار. یا افرادی که در مارکت ها به شما در پیدا کردن کالای مورد نظر کمک می کنند

پرستار. یار

کمک یار . سرپرست. کسی که به ما کمک میکند.

کمک دهنده . یار . همراه



مهماندار

به نظرم میشه خدمتکار
a person who serves or helps people in a place

یار.
کسی که چیزی را سرو میکند

همان طور که تارا جان گفتندattendant میشه خدمتکار . و در کتاب های کانون زبان ایران به این معنی اشاره شده a person who serves or help people in a place

وابسته
related

یار کمک دهنده

خدمتکار

همراه خرید

شرکت کننده ( در رویدادها )
حاضرین ( در نمایشگاه ها، رویدادها و . . . )

پرستار. خدمتکار ^_^

مغاذه دار و سرپرست. همان طور که در کتاب های کانون زبان نوشته A person who serves or helps people in place

همراه ، یار کسی که در فروشگاه ها میتونه به ما کمک کنه

خدمتکار. پرستار

سرپرست

طبق گفته ی کتاب کانون زبان ایران level reach1
میشه گفت a person who serves or helps peaple in place is 🔬📚سرپرست، همراه، ملازم، وابسته
پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب

این واژه معادل واژه ایست که در گذشته در کشور چین برای کنیز به کار میبردن ( نه دقیقا کنیزها. این شخص اصلا کارگر نیست. پایین رتبه ترین بانویی که امپراطور باهاش همخوابه میشه رو بهش میگفتن attendant )


کلمات دیگر: