کلمه جو
صفحه اصلی

honest


معنی : صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش
معانی دیگر : درست، دست و دل پاک، پاکدست، راستگو، صدیق، با امانت، قابل اطمینان، بابک، استوان، ارمند، صادقانه، درستکارانه، با درستی، شرافتمندانه، راستین، امانت آمیز، (در اصل) محترم، ارجمند، فربد، (قدیمی) پارسا، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی) رجوع شود به: honestly، جلال، عفیف

انگلیسی به فارسی

راستکار، راد، درست کار، امین، جلال، بیغل وغش، صادق، عفیف


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: truthful or sincere.
مترادف: candid, sincere, straightforward, truthful, veracious
متضاد: deceitful, dishonest, insincere, lying
مشابه: artless, direct, earnest, foursquare, frank, genuine, guileless, ingenuous, open, plain-spoken, right, straight, straight-out

- In describing himself, he was completely honest.
[ترجمه taylor] خودش را که توصیف می کرد فکر می کرد صادق است
[ترجمه A.A] در توصیف خودش او کاملا صادق بود
[ترجمه مبین] او در توصیف خودش کاملاً صادق بود.
[ترجمه ترگمان] با توصیف از خودش، کام لا صادق بود
[ترجمه گوگل] در توصیف خود، او کاملا صادق بود
- Thinking him to be an honest person, I believed him.
[ترجمه A.A] به او اعتماد کردم که آدم ( درستی ) قابل اطمینانی است
[ترجمه آیلین عباسی] با فکر اینکه ادم صادقی است بهش اعتماد کردم.
[ترجمه ترگمان] به او اعتماد کردم که آدم شریفی است
[ترجمه گوگل] به او اعتقاد داشتم که او یک شخص صادق است
- He decided to be honest about his past life and tell her everything.
[ترجمه ترگمان] اون تصمیم گرفت که در مورد زندگی قبلیش صادق باشه و همه چی رو بهش بگه
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت که در مورد زندگی گذشته خود صادق باشد و همه چیز را به او بگوید
- Please be honest with me this time; I need to know the truth.
[ترجمه Dn.HsP] لطفا در این زمان با من راستگو باش، من میخوام واقعیت رو بدونم.
[ترجمه zahra] لطفا این بار بامن رو راست باش من خوام وافیعت را بدونم
[ترجمه ترگمان] لطفا این دفعه با من روراست باش من باید حقیقت رو بدونم
[ترجمه گوگل] لطفا این بار با من صادق باشید من باید حقیقت را بدانم

(2) تعریف: honorable and upright, as in one's actions or dealings.
مترادف: straight, upright, upstanding
متضاد: corrupt, crooked, cunning, deceitful, dirty, dishonest, fraudulent, scheming, shady, shifty, sneaky, unscrupulous, venal
مشابه: aboveboard, decent, earnest, ethical, honorable, law-abiding, moral, reputable, respectable, right, trustworthy

- They run an honest business and they've never taken bribes.
[ترجمه ترگمان] آن ها یک کسب وکار صادقانه را اداره می کنند و هیچ وقت رشوه نگرفته اند
[ترجمه گوگل] آنها یک کسب و کار صادقانه را اجرا می کنند و هرگز رشوه نمی گیرند
- Being so honest, she told her boss that she had been overpaid.
[ترجمه ترگمان] او به رئیسش گفت که بیش از حد پرداخته شده است
[ترجمه گوگل] صادقانه به او گفت که او بیش از حد پرداخت کرده است

(3) تعریف: not deceptive or misrepresented.
مترادف: authentic, bona fide, candid, frank, sincere, true, truthful, valid, veracious
متضاد: deceitful, dishonest, fraudulent, insincere, tricky
مشابه: earnest, genuine, guileless, legitimate, reliable, straight, straight-out, straightforward

- The act was an honest gesture of friendship.
[ترجمه ترگمان] این عمل نشانه دوستی صادقانه بود
[ترجمه گوگل] این عمل یک جنبه صادقانه از دوستی بود

(4) تعریف: fair or just.
مترادف: candid, equitable, fair, just
متضاد: corrupt
مشابه: clean, disinterested, even, evenhanded, impartial, objective, right, square, unbiased

- Under that corrupt regime, one was lucky to get an honest judge.
[ترجمه ترگمان] تحت این رژیم فاسد، شخص شانس آورد که قاضی صادق را به دست آورد
[ترجمه گوگل] تحت آن رژیم فاسد، خوش شانس بود که قاضی صادقانه بدست آورد

• truthful, frank, candid
someone who is honest about something is completely truthful about it.
someone who is honest does not cheat or break the law and can be trusted with valuable things.
you say `honest' to emphasize that you are telling the truth; an informal use.

مترادف و متضاد

صادق (صفت)
truthful, frank, allegiant, loyal, leal, honest, sincere, veridical

بامروت (صفت)
humane, just, brave, bold, gentle, honest

راد (صفت)
upright, honest, bounteous, free-handed

امین (صفت)
trustworthy, loyal, honest, single-minded, trusty, single-hearted

راستکار (صفت)
honest

درست کار (صفت)
right, upright, honest, righteous

بی غل و غش (صفت)
honest, simon-pure

truthful, candid


Synonyms: above-board, authentic, bona fide, conscientious, decent, direct, equitable, ethical, fair, fair and square, forthright, frank, genuine, high-minded, honorable, impartial, ingenuous, just, law-abiding, lay it on the line, like it is, no lie, on the level, on the up and up, open, outright, plain, proper, real, reliable, reputable, scrupulous, sincere, straight, straightforward, true, true blue, trustworthy, trusty, undisguised, unfeigned, upfront, upright, veracious, virtuous, what you see is what you get


Antonyms: deceptive, devious, dishonest, false, fraudulent, lying, misleading, treacherous, untrustworthy, untruthful


جملات نمونه

1. honest to god (or goodness)
به خدا،راستی،به خدا قسم،والله

2. an honest effort
کوشش راستین

3. an honest face
قیافه ی نجیب

4. an honest presentation of the facts
ارائه ی صادقانه ی واقعیات

5. an honest shopkeeper
دکاندار درستکار

6. be honest with yourself
نسبت به خودت (خودتان) صادق باش (باشید).

7. the honest man who paid back his debts to the last penny
مرد امینی که قرض های خود را تا شاهی آخر پس داد

8. a very honest person
یک شخص بسیار امین

9. he was honest in his replies
او در پاسخگویی صادق بود.

10. turn an honest penny
با شرافتمندی امرار معاش کردن

11. an accessible and honest man
یک مرد خوش برخورد و امین

12. to make an honest living
با شرافتمندی امرار معاش کردن

13. doubtlessly, he is an honest man
بدون شک آدم درستی است.

14. he taught us to be honest and never steal
او به ما یاد داد که دست و دل پاک باشیم و هرگز دزدی نکنیم.

15. he would rather drone than live by honest labor
به جای کار شرافتمندانه ترجیح می داد مفت خوری کند.

16. the popular conviction is that he is honest
اعتقاد همگان بر آن که او آدم امینی است.

17. there is a feeling that he is honest
چنین احساس می شود که او امین است.

18. The honest penny is better than the stolen dollar.
[ترجمه ترگمان] اون پنی درستکار بهتر از یه دلار دزدیه
[ترجمه گوگل]پنی صادقانه بهتر از دلار به سرقت رفته است

19. An honest God is the noblest work of man.
[ترجمه ترگمان]خدا را شکر که بهترین کار بشر است
[ترجمه گوگل]خدا صادقانه ترین کار انسان است

20. An honest man’s word is as good as his bond.
[ترجمه پ] صداقت کلام یک فرد را از پایبندی به تعهداتش بفهم. یا صداقت یک فرد به خوبی تعهداتش است. .
[ترجمه ترگمان]کلمه مرد شریف به اندازه his خوب است
[ترجمه گوگل]یک کلمه صادقانه به عنوان پیوندش خوب است

21. Truth is honest, truth is sure; Truth is strong and must endure.
[ترجمه ترگمان]حقیقت حقیقت است، حقیقت است؛ حقیقت قوی است و باید تحمل کرد
[ترجمه گوگل]حقیقت صادق است، حقیقت مطمئن است؛ حقیقت قوی است و باید تحمل کرد

22. I don't think you've been altogether honest with me.
[ترجمه ترگمان]من فکر نمی کنم که تو کاملا با من صادق بودی
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم شما کاملا با من صادق باشید

23. Can-ada's prime minister will be hoping to play honest broker in the row between the United States and Japan.
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر نیز می تواند امیدوار باشد که در ردیف بین ایالات متحده و ژاپن دلال شریف بازی کند
[ترجمه گوگل]نخست وزیر کانادایی امیدوار است که کارمند صادقانه ای را در ردیف بین ایالات متحده و ژاپن بازی کند

24. Be honest rather clever.
[ترجمه ❤Atena❤] صادق و باهوش باشید
[ترجمه ترگمان]صادق باشید، باهوش باشید
[ترجمه گوگل]صادقانه و باهوش باشید

an honest shopkeeper

دکان‌دار درستکار


He taught us to be honest and never steal.

او به ما یاد داد که دست و دل پاک باشیم و هرگز دزدی نکنیم.


He was honest in his replies.

او در پاسخگویی صادق بود.


The honest man who paid back his debts to the last penny.

مرد امینی که قرض‌های خود را تا شاهی آخر پس داد.


to make an honest living

با شرافتمندی امرار معاش کردن


an honest presentation of the facts

ارائه‌ی صادقانه‌ی واقعیات


an honest effort

کوشش راستین


an honest face

قیافه‌ی نجیب


اصطلاحات

honest-to-God (or honest-to-goodness)

درست و حسابی، کاملاً، به تمام معنی، واقعی


honest to God (or goodness)

به خدا، راستی، به خدا قسم، والله


پیشنهاد کاربران

Opposite of lie and lier

درستکار، راستگو

my father is very honest and he tell every thing to my mom

روراست

صادق . . راستگو

An honest person always tells true thins and never tells lies.


صاف , راستگو, رک

آدم با مرام

صادق . . راستگو ___ person always tells true things and never tells lies - کانون زبان ایران . . ترم Reach 3

راستگو

برای اشخاص استفاده شده و به معنی درستکار، راستگو، صادق میباشد. .


صادق، راستگو ، درستکار

I am a witness and I want my testimony to be honest and uncensored.
من یک شاهد هستم و می خواهم اظهارم صادقانه و بدون سانسور باشد.


حامی
We support honest lawyers


ِیکرنگ، بی شیله
بی شیله پیلگی


An honest person always tells true things and never tells lies.

معنی کلمه honest در کانون زبان

honest ( adj ) = uncomplicated ( adj ) , straightforward ( adj )
به معناهای:ساده، سرراست، صریح، شفاف

: to be honest with you •
راستش را بخواهی



کلمات دیگر: