کلمه جو
صفحه اصلی

suffice


معنی : کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسنده بودن
معانی دیگر : بسند کردن

انگلیسی به فارسی

بس بودن، کفایت کردن، کافی بودن، بسنده بودن


کافی است، کافی بودن، بس بودن، کفایت کردن، بسنده بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: suffices, sufficing, sufficed
• : تعریف: to meet needs, goals, or the like adequately; be sufficient.
مشابه: do, work

- You don't need to bring any more food; the amount you've packed will suffice for the trip.
[ترجمه َََAli] نیازی نیست که شما دیگر غذای بیشتری بردارید، آن مقداری که بسته بندی کرده اید برای مسافرت کفایت می کند.
[ترجمه ترگمان] لازم نیست غذای بیشتری بیاری؛ مقدار زیادی که جمع کردی برای سفر کافیه
[ترجمه گوگل] شما نیازی به غذای بیشتری ندارید مبلغی که شما بسته گذاشته اید برای سفر مناسب است
- It wasn't very cold last night, so the one blanket sufficed to keep me warm.
[ترجمه ترگمان] دیشب هوا خیلی سرد نبود، برای همین یک پتوی گرم برای گرم نگه داشتن من کافی بود
[ترجمه گوگل] شب گذشته خیلی سرد نبود، بنابراین یک پتو برای حفظ من گرم بود
- Just write a short summary; one paragraph will suffice.
[ترجمه ترگمان] فقط یک خلاصه کوتاه بنویسید؛ یک پاراگراف کافی خواهد بود
[ترجمه گوگل] فقط یک خلاصه کوتاه بنویسید؛ یک پاراگراف کافی است
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to meet the needs, goals, or the like of; be adequate for.
مشابه: answer

- These supplies will suffice us till next week.
[ترجمه ترگمان] این ذخایر تا هفته آینده کفایت می کند
[ترجمه گوگل] این منابع ما تا هفته آینده کافی خواهند بود

• be enough, be sufficient, be adequate, meet the needs of; satisfy
if something suffices, it is enough to achieve a purpose or to fulfil a need; a formal use.
suffice it to say or suffice to say is used at the beginning of a statement to show that what you are saying is enough to explain your meaning or to prove your argument, although you could say much more.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] کافی بودن

مترادف و متضاد

کفایت کردن (فعل)
do, suffice

کافی بودن (فعل)
suffice

بس بودن (فعل)
suffice

بسنده بودن (فعل)
suffice

be adequate, enough


Synonyms: answer, avail, be good enough, be sufficient, be the ticket, content, do, do the trick, fill the bill, get by, go over big, hack it, hit the spot, make a hit, make the grade, meet, meet requirement, satisfy, serve, suit


Antonyms: dissatisfy


جملات نمونه

1. a hint will suffice
یک اشاره کافی خواهد بود.

2. Few words to the wise suffice.
[ترجمه علی جادری] العاقل یکفیه الاشارة .
[ترجمه ترگمان]فقط چند کلمه کافی است
[ترجمه گوگل]چند کلمه به کافی عاقل

3. Two bottles of wine will suffice for lunch.
[ترجمه ترگمان]دو بطری شراب برای نهار کافی است
[ترجمه گوگل]دو بطری شراب برای ناهار کافی است

4. Suffice it to say that afterwards we never met again.
[ترجمه ترگمان]همین قدر کافی است بگویم که بعد از آن دیگر همدیگر را ندیده بودیم
[ترجمه گوگل]کافی است بگوییم که بعدا ما هرگز ملاقات نکردیم

5. A few more statistics will suffice to show the trends of the time.
[ترجمه ترگمان]چند آمار دیگر برای نشان دادن گرایش ها این زمان کافی خواهد بود
[ترجمه گوگل]چند آمار دیگر برای نشان دادن روند زمان مناسب است

6. I won't go into all the depressing details; suffice it to say that the whole affair was an utter disaster.
[ترجمه ترگمان]من به جزئیات غم انگیز نخواهم رفت، کافی است بگویم که این ماجرا یک فاجعه تمام عیار است
[ترجمه گوگل]من به تمام جزئیات افسرده نمی روم کافی است بگوئید که تمام امور یک فاجعه کاملا بود

7. Will 10 suffice for the trip?
[ترجمه ترگمان]آیا برای این سفر کافی است؟
[ترجمه گوگل]آیا 10 برای سفر کافی است؟

8. Some bread and soup will suffice me.
[ترجمه ترگمان]مقداری نان و سوپ برای من کافی است
[ترجمه گوگل]بعضی از نان و سوپ من کافی است

9. A light lunch will suffice .
[ترجمه ترگمان]ناهار سبکی کافی است
[ترجمه گوگل]یک ناهار نور کافی است

10. Suffice it to say that they're having marital problems.
[ترجمه ترگمان]همین قدر کافی است که بگوییم آن ها مشکلات زناشویی دارند
[ترجمه گوگل]کافی است بگویم که آنها مشکلات زناشویی دارند

11. Suffice it to say, I refused to get involved.
[ترجمه ترگمان]همین قدر کافی بود که بگم من قبول نکردم که دخالت کنم
[ترجمه گوگل]کافی است بگویم من از حضور در این مراسم ناراضی نیستم

12. A few brief observations will suffice for present purposes.
[ترجمه ترگمان]چند مشاهده کوتاه برای اهداف حاضر کافی خواهد بود
[ترجمه گوگل]چندین نظر کوتاه برای مقاصد فعلی کافی است

13. Give two instances in point — that will suffice.
[ترجمه ترگمان]به دو مثال اشاره کنید - این کافی خواهد بود
[ترجمه گوگل]دو مورد را در نظر بگیرید - که کافی است

14. One example will suffice to illustrate the point.
[ترجمه ترگمان]یک مثال برای نشان دادن این نکته کافی خواهد بود
[ترجمه گوگل]یک مثال برای نشان دادن نقطه مناسب است

15. A light lunch should suffice me.
[ترجمه ترگمان]ناهار سبکی کافی است
[ترجمه گوگل]یک ناهار نور باید من را بپوشد

A hint will suffice.

یک اشاره کافی خواهد بود.


پیشنهاد کاربران

Suffice فعل است

به معنی " کفایت کردن / کافی بودن "

Suffice
کافی

1. A few hours had sufficed to bring this about.
چند ساعت برای تحقق این امر کافی بود.
2. If God afflict your enemies, surely that ought to suffice you.
اگر خدا دشمنان شما را آزار دهد ، مطمئناً این باید شما را بسنده کند.
3. That will suffice to require us to return for the rectification of that error.
این کافی است که ما مجبور شویم برای اصلاح آن خطا برگردیم.
4. I hope the massive quantities of text I put up earlier will suffice for the nonce.
امیدوارم مقادیر حجیمی از متن که قبلاً قرار دادم برای مقصود فعلی کفایت کند.
5. Suffice it to say, I was wronged.
همین قدر بسه که بگم، اشتباه از من بود.

Suffice= کافی بودن، کفایت کردن، بس بودن، بسنده کردن



کلمات دیگر: