کلمه جو
صفحه اصلی

fleshing


معنی : اشغال گوسفند در موقع پوست کنی، تنگ، کیپ و چسبنده
معانی دیگر : درجمع کیپ وچسبنده

انگلیسی به فارسی

(در جمع) کیپ و چسبنده، تنگ، آشغال گوسفند در موقع پوست‌کنی


انگلیسی به انگلیسی

• person dedicated to fleshly things

دیکشنری تخصصی

[نساجی] زدودن لایه چربی چرم - گوشت گیری - گوشت زدایی - گرفتن مواد اضافی از پوست در دباغی

مترادف و متضاد

اشغال گوسفند در موقع پوست کنی (اسم)
fleshing

تنگ (صفت)
close, tight, narrow, thick-set, fleshing, scarce

کیپ و چسبنده (صفت)
fleshing


کلمات دیگر: