اسم ( noun )
• : تعریف: a slender strip of wood or cardboard with a combustible material on the end that is ignited by friction.
- He used a long match to light the fire.
[ترجمه nona] او برای روشن کردن اتش از یک کبریت دراز استفاده کرد
[ترجمه دنیا] او از کبریتی بزرگ برای روشن کردن آتش استفاده کرد!
[ترجمه ترگمان] او برای روشن کردن آتش از یک مسابقه طولانی استفاده کرد
[ترجمه گوگل] او با استفاده از یک بازی طولانی به نور آتش داد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a person or thing that is identical to or like another.
• مترادف: companion, counterpart, double, mate, twin
• مشابه: clone, copy, duplicate, equal, equivalent, fellow, likeness, reproduction
- This ring is utterly unique; you won't find its match in any store in the city.
[ترجمه ترگمان] این حلقه کاملا منحصر به فرد است؛ تو با هیچ فروشگاهی در هیچ فروشگاهی در شهر پیدا نخواهی شد
[ترجمه گوگل] این حلقه کاملا منحصر به فرد است؛ شما آن را در هیچ فروشگاهی در شهر پیدا نخواهید کرد
- I looked through all the socks but couldn't find a match for the striped one.
[ترجمه فرید رستمی] همه ی جوراب ها را نگاه کردم اما نتوانستم لنگه ی جوراب راه راه را پیدا کنم
[ترجمه ترگمان] از میان همه the نگاه کردم، اما نتونستم یه کبریت برای اون راه راه پیدا کنم
[ترجمه گوگل] من از طریق تمام جوراب ها نگاه کردم اما نمی توانستم یک بازی را برای راه راه پیدا کنم
• (2) تعریف: a person able to equal another, as in a contest or other activity.
• مترادف: challenger, equal, peer, rival
• مشابه: equivalent, parallel
- He was no match for her in spelling.
[ترجمه Aydin Jz] در یک کلمه اون ( مذکر ) بهش ( مونث ) نمیومد
[ترجمه فرید] در یک کلام اون ( آقا ) به اون ( خانم ) نمیومد
[ترجمه ترگمان] او با هجی کردن او نمی توانست با او ازدواج کند
[ترجمه گوگل] او در املایی برای او بازی نکرد
• (3) تعریف: a competitive sport or game.
• مترادف: competition, contest, game, tournament
• مشابه: boat, challenge, event, meet
- It was an exciting tennis match.
[ترجمه ترگمان] این مسابقه یک مسابقه تنیس هیجان انگیز بود
[ترجمه گوگل] این یک بازی تنیس هیجان انگیز بود
• (4) تعریف: a pairing or potential pairing of two people in a marriage or other union.
• مترادف: marriage, pairing, union
• مشابه: alliance, partnership
- Both families celebrated the match.
[ترجمه Aydin Jz] هر دو خانواده وصلت را جشن گرفتند
[ترجمه Gli2] هر دو خانواده ازدواج آن دو زوج را جشن گرفتند.
[ترجمه ترگمان] هر دو خانواده مسابقه را جشن گرفتند
[ترجمه گوگل] هر دو خانواده بازی را جشن گرفتند
- At the time the match was decided, the future bride and groom had never seen each other.
[ترجمه ترگمان] در آن زمان که این مسابقه گرفته شد، عروس آینده و داماد هرگز یکدیگر را ندیده بودند
[ترجمه گوگل] در آن زمان مسابقه تصمیم گرفت، عروس و داماد آینده هرگز یکدیگر را دیده بودند
- We always thought you two were an excellent match.
[ترجمه ترگمان] ما همیشه فکر می کردیم که شما زوج خوبی هستید
[ترجمه گوگل] ما همیشه فکر می کردیم که دو بازی عالی بودند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: matches, matching, matched
• (1) تعریف: to be the same as or equal to.
• مترادف: equal, parallel, rival
• مشابه: touch
- His skill does not match hers.
[ترجمه ترگمان] مهارت او با او سازگار نیست
[ترجمه گوگل] مهارت او با او مطابقت ندارد
• (2) تعریف: to find and put together (things that are identical or very much alike).
• مترادف: coordinate, fit, mate, pair, suit
• مشابه: accord, combine, complement, mesh
- The object of the game is to match the cards.
[ترجمه ترگمان] هدف از بازی تطبیق دادن کارت ها است
[ترجمه گوگل] هدف بازی این است که کارت ها را مطابقت بدهند
• (3) تعریف: to put together with someone as a competitor or partner.
• مترادف: pit
• مشابه: oppose, pair
- Do you know who you'll be matched with in the competition?
[ترجمه ترگمان] آیا شما می دانید که با چه کسی رقابت خواهید کرد؟
[ترجمه گوگل] آیا می دانید کدامیک از شما در مسابقه شرکت می کنید؟
- There were more women than men in the dance class, so she was matched with one of the teachers.
[ترجمه ترگمان] زنان بیشتر از مردان در کلاس رقص بودند، بنابراین با یکی از اساتید همخوانی داشت
[ترجمه گوگل] در کلاس رقص زنان بیشتر از مردان بود، بنابراین او با یکی از معلمان هماهنگ بود
• (4) تعریف: perform at or reach the same level as.
• مترادف: equal
- He was never able to match the performance that he gave that night.
[ترجمه ترگمان] او هرگز قادر نبود با نمایشی که آن شب به او داده بود تطبیق کند
[ترجمه گوگل] او هرگز قادر به مطابقت با عملکردی که او در آن شب انجام داد
- Do you think we'll match last night's ticket sales?
[ترجمه فرید] آیا فکر میکنید به اندازه شب گذشته فروش بلیط خواهیم داشت؟
[ترجمه ترگمان] فکر می کنی با بلیط فروشی دیشب هماهنگ باشیم؟
[ترجمه گوگل] آیا فکر می کنید ما فروش بلیط بلیط شب گذشته را مطابقت خواهیم داد؟
• (5) تعریف: to have the identical appearance or features of.
- Those paint colors don't match each other.
[ترجمه ترگمان] رنگ های رنگ با هم خوانی ندارند
[ترجمه گوگل] این رنگ رنگها با یکدیگر متفاوت نیستند
- This chair matches the one in the hall.
[ترجمه ترگمان] این صندلی با یکی تو راهرو تطابق داره
[ترجمه گوگل] این صندلی با یکی در سالن مطابقت دارد
- Her blood type matches mine.
[ترجمه ترگمان] گروه خونیش با مال من مطابقت داره
[ترجمه گوگل] نوع خون او ملاقات می کند
- The pattern of the quilt matches the pattern of the curtains.
[ترجمه ترگمان] الگوی of با الگوی پرده ها تطبیق می کند
[ترجمه گوگل] الگوی دمپایی منطبق با الگوی پرده است
• (6) تعریف: to give in the same amount of.
- If you donate to this important cause this evening, these organizations will match your donation.
[ترجمه ترگمان] اگر شما امشب به این علت مهم صدقه دهید، این سازمان ها با کمک های مالی شما تطابق خواهند داشت
[ترجمه گوگل] اگر این شباهت را به این دلیل مهم اهدا کنید، این سازمانها اهدا شما را مطابقت خواهند داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: matchable (adj.), matched (adj.)
• : تعریف: to be of corresponding appearance, as in size, color, or the like.
• مترادف: agree, blend, coordinate, correspond, go, harmonize, tally
• متضاد: clash
• مشابه: coincide, pair
- Your socks don't match.
[ترجمه ترگمان] جوراب هات جور در نمیاد
[ترجمه گوگل] جوراب های شما مطابقت ندارد