کلمه جو
صفحه اصلی

practice


معنی : تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، عادت، عمل، تکرار، برزش، برزیدن، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، ورزش
معانی دیگر : رسم، خو، روال، شیوه، انجام، کنش، کردار، کردش، به عمل گذاری، پرداختن (به حرفه یا شغلی)، حرفه، (پزشکی و وکالت و غیره) کسب، محل کسب، دفتر، مطب، (فعل این واژه در انگلیس: practise) به کار بستن، اعمال کردن، پیش گرفتن، انجام دادن، کردن، ورزیدن، برزش کردن، به طبابت یا وکالت پرداختن، فعال (به ویژه در امور مذهبی)، کلیسارو، (قدیمی) دسیسه، سوسه، دسیسه کردن، سوسه آمدن، ریزه کاری های حقوقی، روش ها و ترفندهای حقوقی، تمرینی، practise : مشق، بکاری پرداختن

انگلیسی به فارسی

( practise =) مشق، ورزش، تمرین، تکرار، ممارست،تمرین کردن، ممارست کردن، (بکاری) پرداختن، برزش،برزیدن


تمرین، عمل، ممارست، عادت، عرف، ورزش، تکرار، مشق، برزش، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an activity that is habitual or customary.
مترادف: custom, habit, praxis, rule, way, wont
مشابه: convention, method, observance, order, policy, procedure, routine, usage

- It was never my practice to get up early in the mornings.
[ترجمه ربابه دریس حمادی] هیچگاه عادت نداشتم که صبح زود برخیزم.
[ترجمه الهام جلالی وند] هیچوقت عادت نداشتم صبح های زود برای نرمش از خواب بیدار شوم
[ترجمه مبیناس] هیچ وقت یاد نگرفتم که صبح زود از رخت خواب برخیزم
[ترجمه ترگمان] صبح ها زود از خواب بیدار می شدم
[ترجمه گوگل] هرگز تمرین من در اوایل صبح نبود
- Giving store credit but no refunds is their usual business practice.
[ترجمه مرتضی] دادن اعتبار فروشگاهی ( به مشتری ) و عدم برگشت آن از دغدغه های عمومی کسب و کارها است
[ترجمه ترگمان] واگذار کردن اعتبار به فروشگاه اما باز پرداخت بدون باز هم روال معمول کسب وکار آن ها است
[ترجمه گوگل] اعتبار فروشگاه، اما هیچ بازپرداخت، عمل تجاری معمول آنها است
- You shouldn't make a practice of borrowing money.
[ترجمه یک دوست] شما نباید به پول قرض کردن عادت کنید.
[ترجمه ترگمان] تو نباید با قرض گرفتن پول تمرین کنی
[ترجمه گوگل] شما نباید پول قرض گرفتن را انجام دهید

(2) تعریف: repeated performance in order to become skillful.
مترادف: drill, exercise, repetition, training
مشابه: preparation, rehearsal, run-through, workout

- With a little more practice, you'll be able to play it perfectly.
[ترجمه *] با یه کم تمرین بیشتر تو میتونی ان را به خوبی انجام بدهی
[ترجمه ترگمان] با کمی تمرین بیشتر می توانید آن را کاملا اجرا کنید
[ترجمه گوگل] با تمرین کمی بیشتر، شما قادر خواهید بود آن را کاملا بازی کنید

(3) تعریف: the act or process of carrying out a thing.
مترادف: activity, exercise, method, procedure, routine
مشابه: act, action, conduct, habit, performance, pursuit

- Changing the school lunch program hadn't seemed too difficult in theory, but in practice many problems arose.
[ترجمه ترگمان] تغییر برنامه نهار مدرسه در نظریه خیلی مشکل به نظر نمی رسید، اما در عمل بسیاری از مشکلات بوجود آمد
[ترجمه گوگل] تغییر برنامه برنامه ناهار مدرسه در نظریه بیش از حد مشکل نبود، اما در عمل، مشکلات زیادی بوجود آمد

(4) تعریف: the pursuit of an occupation or profession.
مترادف: career, profession
مشابه: employment, occupation, praxis, pursuit, study, work

- She decided early on to enter the practice of medicine.
[ترجمه فاطمه عبدی] زود تصمیم گرفت که وارد حرفه پزشکی شود.
[ترجمه ترگمان] زود تصمیم گرفت که وارد عمل جراحی شود
[ترجمه گوگل] او زود تصمیم گرفت تا وارد عمل پزشکی شود
- Tired of the practice of law, he decided to change careers.
[ترجمه فیض] او خسته از کار وکالت، تصمیم گرفت که شغل خود را تغییر دهد.
[ترجمه ترگمان] او که از اعمال قانون خسته شده بود، تصمیم گرفت تا شغل خود را تغییر دهد
[ترجمه گوگل] خسته از عمل قانون، تصمیم گرفت که شغل را تغییر دهد

(5) تعریف: the business of a professional who serves clients or patients, or the office where the business is conducted.

- She's a lawyer with a successful practice.
[ترجمه ترگمان] اون یه وکیل با یه تمرین موفق بوده
[ترجمه گوگل] او یک وکیل با عمل موفق است
- Their doctor has a busy practice on Fifth Avenue.
[ترجمه احسان] دکتر آنها مطب شلوغی در خیابان پنجم دارد
[ترجمه ترگمان] دکترش یه تمرین شلوغ تو خیابون پنجم داره
[ترجمه گوگل] دکتر آنها تمرین مشغول در خیابان پنجم است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: practices, practicing, practiced
(1) تعریف: to do or observe habitually or customarily.
مترادف: exercise, observe, pursue
مشابه: maintain

- All of her family members practice yoga.
[ترجمه ترگمان] همه اعضای خانواده اش یوگا تمرین می کنند
[ترجمه گوگل] همه اعضای خانواده او یوگا را تمرین می کنند

(2) تعریف: to repeatedly do or perform (something) to become skillful.
مترادف: drill, exercise, pursue, rehearse, train
مشابه: prepare, repeat, study

- The band practiced the song until they could play it well.
[ترجمه ترگمان] گروه آهنگ را تمرین می کرد تا آن ها بتوانند آن را خوب بازی کنند
[ترجمه گوگل] این گروه این آهنگ را اجرا کرد تا بتواند به خوبی بازی کند
- If you practice your serve, your tennis game will improve.
[ترجمه فاطمه عبدی] اگر سرویس زدن رو تمرین کنی، تنیست بهتر میشه.
[ترجمه ترگمان] اگر کارتان را تمرین کنید، بازی تنیس شما بهبود خواهد یافت
[ترجمه گوگل] اگر در خدمتتان باشیم، بازی تنیس شما بهبود خواهد یافت
- You should practice parking the car a few more times before you take the driver's test.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه امتحان رانندگی رو بگیری باید قبل از امتحان رانندگی تمرین کنی
[ترجمه گوگل] قبل از آزمون رانندگی باید چند بار ماشین را پارک کنید
- Another actor helped him practice saying his lines for the play.
[ترجمه ترگمان] یک بازیگر دیگر به او کمک کرد تا برای بازی کردن خطوط خود را تمرین کند
[ترجمه گوگل] بازیگر دیگری به او کمک کرد تمرین گفت: خطوط خود را برای بازی

(3) تعریف: to pursue (an occupation or activity).
مترادف: pursue
مشابه: ply, profess, study

- She practices law and her sister practices medicine.
[ترجمه فاطمه عبدی] او کار وکالت می کند و خواهرش کار پزشکی.
[ترجمه ترگمان] او قانون و دارو را تمرین می کند
[ترجمه گوگل] او طبق قانون عمل می کند و خواهر او طب را انجام می دهد

(4) تعریف: to drill or give repeated lessons to.
مترادف: drill, exercise, train
مشابه: discipline, prepare, work

- His music teacher practiced him in piano as well as in violin.
[ترجمه ترگمان] معلم موسیقی او او را در پیانو و ویولن تمرین می کرد
[ترجمه گوگل] معلم موسیقی او او را در پیانو و همچنین در ویولن تمرین کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: practicer (n.)
(1) تعریف: to follow a profession.
مشابه: perform, pursue

- He has a law degree but he never practiced.
[ترجمه ترگمان] او یک مدرک قانونی دارد، اما هرگز آن را تمرین نکرده است
[ترجمه گوگل] او دارای مدرک لیسانس است اما هرگز تمرین نمیکند

(2) تعریف: to work systematically at acquiring a skill.
مترادف: drill, train
مشابه: exercise, prepare, rehearse, repeat, study

- If you don't practice, you'll never succeed at this.
[ترجمه ترگمان] اگر تمرین نکنی هرگز موفق نخواهی شد
[ترجمه گوگل] اگر تمرین نکنید، هرگز در این کار موفق نخواهید شد

• customary action, habit; drill, repetition of an activity for the sake of improving performance, training exercise
exercise, train, drill; repeat an activity several times in order to improve performance; observe, follow the customs (of religion, etc.); specialize in a profession, engage in a profession (medicine, law, etc.)
you can refer to something that people do regularly, or to the way in which they do it, as a practice.
practice is regular training or exercise in something, or the period of time you spend doing this.
people's religious activities are referred to as the practice of their religion.
a doctor's or lawyer's practice is his or her business, often shared with other doctors or lawyers.
see also practise.
if you put an idea or method into practice, you make use of it.
what happens in practice is what really happens, in contrast to what is supposed to happen.
if you are out of practice at doing something, you have not done it recently.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] تمرین
[حقوق] رویه، عرف، رسم، نحوه عمل، روش معمول، حرفه
[ریاضیات] برزش، تمرین، روش، عادت

مترادف و متضاد

تمرین (اسم)
task, practice, use, action, exercise, workout, drill, rehearsal, drilling, exercitation

ممارست (اسم)
practice, application, assiduity

ورزش (اسم)
practice, exercise, play, sport, pastime, callisthenics, exercitation

عرف (اسم)
habit, practice, custom, tradition, consuetude, civil law, common law, praxis, secular law, temporal law

مشق (اسم)
training, practice, exercise, drill, rehearsal

عادت (اسم)
attainment, addiction, wont, acquirement, habit, practice, custom, tradition, use, consuetude, rule, rut, habitude, praxis, folkways

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

تکرار (اسم)
practice, rehearsal, replication, reiteration, frequency, frequence, renewal, repeat, duplication, repetition, iteration, frequentation, iterance, tautology, recapitulation, reduplication, reuse

برزش (اسم)
practice

برزیدن (فعل)
practice, practise

عمل کردن (فعل)
function, do, practice, execute, act, work, operate, exercise

تمرین کردن (فعل)
practice, exercise, drill, rehearse, woodshed, practise

ممارست کردن (فعل)
practice, drill, practise

ورزش (فعل)
practice, practise

Synonyms: apply, carry on, do, engage in, execute, follow, fulfill, function, live up to, observe, perform, ply, pursue, put into effect, specialize in, work at


routine, usual procedure


Synonyms: convenance, convention, custom, fashion, form, habit, habitude, manner, method, mode, praxis, proceeding, process, rule, system, tradition, trick, usage, use, usefulness, utility, way, wont


Antonyms: abstention, refrain


exercise, application


Synonyms: action, assignment, background, discipline, drill, drilling, effect, experience, homework, iteration, operation, preparation, prepping, recitation, recounting, rehearsal, relating, repetition, seasoning, study, training, tune-up, use, work-out


Antonyms: ignorance, neglect


business; clientele of business


Synonyms: career, clients, patients, profession, vocation, work


repeat action to improve


Synonyms: become seasoned, build up, discipline, do again, dress, dress rehearse, drill, dry run, exercise, go over, habituate, hone, iterate, polish, prepare, recite, rehearse, run through, shake-down, sharpen, study, train, try out, tune up, walk through, warm up, work, work out


carry out; undertake


Antonyms: cease, forget, halt, neglect, stop


جملات نمونه

1. practice until you can go through the whole operation without thinking
تمرین کن تا وقتی که بتوانی بدون فکر کردن همه ی عملیات را انجام بدهی.

2. practice makes perfect
کار نیکو کردن از پر کردن است

3. practice what you preach
آنچه را که به دیگران پند می دهی خودت هم انجام بده،اول خودت را اصلاح کن بعد دیگران را

4. common practice
رسم همگانی،رسم معمول

5. his practice contradicts his principles
عمل او با معتقدات اخلاقی او منافات دارد.

6. language practice
تمرین زبان

7. piano practice
تمرین پیانو

8. the practice is to number the letters and dispatch them
روال این است که نامه ها را شماره بزنیم و بفرستیم.

9. the practice of a theory
به عمل درآوردن یک تئوری

10. the practice of giving gifts during norooz
رسم دادن هدیه در ایام نوروز

11. the practice of law
حرفه ی وکالت

12. to practice cannibalism
آدمخواری کردن

13. to practice caution
جانب احتیاط را رعایت کردن

14. to practice deceit on somebody
کسی را فریب دادن

15. to practice economy
صرفه جویی کردن

16. to practice law
وکالت کردن

17. to practice magic
جادوگری،جادو کردن

18. to practice on the organ
ارگ تمرین کردن

19. in practice
در عمل

20. john's medical practice has become very lucrative
کار طبابت جان خیلی گرفته است.

21. you must practice more
باید بیشتر تمرین کنی.

22. make a practice of
از روی عادت یا رسم انجام دادن،معمولا انجام دادن

23. put into practice
به مرحله ی انجام رساندن،جامه ی عمل پوشاندن

24. a generally accepted practice
عملی که مورد پذیرش همگان است

25. a license to practice medicine
جواز پزشکی (اجازه طبابت)

26. a private medical practice
طبابت دکتری که تک (یا برای خودش) کار می کند

27. david hopes to practice medicine in san diego
داوید امیدوار است در سان دیاگو طبابت کند.

28. he bought kamalli's law practice
دفتر وکالت کمالی را خرید.

29. he closed his private practice and started working for a clinic
او مطب خصوصی خود را بست و در درمانگاهی مشغول به کار شد.

30. some protestants emulated this practice
برخی از پروتستان ها از این روش پیروی کردند.

31. to be out of practice
تمرین نداشتن

32. david has gone to football practice
دیوید رفته است تمرین فوتبال.

33. to put our plans into practice requires money as well as hard work
به انجام رساندن نقشه های ما مستلزم داشتن پول و همچنین کار زیاد است.

34. . . . night and day there was practice and repetition
. . . شب و روز تمرین و تکرار بود

35. it seemed like a good plan, but in practice it failed
به نظر نقشه ی خوبی می آمد ولی در عمل با شکست مواجه شد.

36. they gave me every opportunity to learn and practice
آنها به من همه گونه فرصت برای یادگیری و تمرین را دادند.

37. what a tangled web we weave, when first we practice to deceive
آدم متقلب عاقبت در دامی که برای دیگران گسترده است گرفتار خواهد شد

38. in theory it is possible to turn iron into gold but in practice it can not be done
از نظر دیدمان تبدیل آهن به طلا ممکن است ولی عملا نمی توان آن را انجام داد.

David has gone to football practice.

دیوید رفته است تمرین فوتبال.


... night and day there was practice and repetition

... شب و روز تمرین و تکرار بود


the practice of giving gifts during Norooz

رسم دادن هدیه در ایام نوروز


The practice is to number the letters and dispatch them.

روال این است که نامه‌ها را شماره بزنیم و بفرستیم.


common practice

رسم همگانی، رسم معمول


language practice

تمرین زبان


piano practice

تمرین پیانو


to be out of practice

تمرین نداشتن


the practice of a theory

به عمل درآوردن یک تئوری


leave these evil practices!

از این اعمال زشت دست بردار!


the practice of law

حرفه‌ی وکالت


John's medical practice has become very lucrative.

کار طبابت جان خیلی گرفته است.


He bought Kamalli's law practice.

دفتر وکالت کمالی را خرید.


to practice caution

جانب احتیاط را رعایت کردن


to practice economy

صرفه‌جویی کردن


He practices basketball everyday.

هر روز بسکتبال تمرین می‌کند.


to practice on the organ

ارگ تمرین کردن


to practice law

وکالت کردن


David hopes to practice medicine in San Diego.

داوید امیدوار است در ساندیاگو طبابت کند.


a practicing physician

پزشک شاغل


a practicing Catholic

کاتولیک کلیسارو


It seemed like a good plan, but in practice it failed.

به نظر نقشه‌ی خوبی می‌آمد؛ ولی در عمل با شکست مواجه شد.


To put our plans into practice requires money as well as hard work.

به انجام رساندن نقشه‌های ما مستلزم داشتن پول و همچنین کار زیاد است.


اصطلاحات

in practice

در عمل


make a practice of

از روی عادت یا رسم انجام دادن، معمولاً انجام دادن


practice makes perfect

کار نیکو کردن از پر کردن است


practice what you preach

آنچه را که به دیگران پند می‌دهی، خودت هم انجام بده/ اول خودت را اصلاح کن، بعد دیگران را


put into practice

به مرحله‌ی انجام رساندن، جامه‌ی عمل پوشاندن


پیشنهاد کاربران

عمل. تمرین. حرفه

agricultural practices
عملیات کشاورزی

تمرین

Practice: رویه
Practise :ورزش، تمرین ورزشی

خط مشی

تکنیک، شیوه، روش

عملکرد

a habitual or customary action or way of doing sth
the usual way ( s ) of doing things
a ) habit or custom )

اقدام

تکلیف تمرین عملکرد

شیوه عملی، خط مشی

بازی کردن

1 - وکالت ، دفتر وکالت 2 - طبابت ، مطب
Longman Dic : the work of a doctor or lawyer or the place where they work

( پزشکی ) 1 - درمان 2 - بیمار

هر رز تمرین و تکرار کردن

1. تمرین
2. in practice در عمل
3. فعالیت، عمل
4. کار
5. be common/standard/normal practice روش متداول/استاندارد/معمول
6. good/best/bad practice کار خوب، . . .
7. put something into practice به اجرا گذاشتن
8. be out of practice تمرین نداشتن
9. practice makes perfect تمرین یا تکرار عالی می کند

● تمرین، فعالیت
● تکنیک، شیوه

ویزیت بیماران

His practice improved

ویزیت بیماران بیشتر شد

کارکرد، کاربرد

حرفه؛ عمل؛ درمان؛ کار؛ تمرین؛ کاربست و همچنین حرفه
clinical practice = حرفه بالینی

تمرین، عمل، روش، وکالت و طبابت

رویه: custom and parctice = عرف و رویه

رسم، عادت


کارهای عملی ( در مهندسی عمران )

We were practicing When we are ready for a
race
تمرین


تمرین عملی، کارورزی

ایجاد کردن

( در روانشناسی گاها در حالت تخصصی تر و رسمی تر به معنای" کاربست" است.

تمرین. کار عملی

یکی از معانیش: کسب و کار

Practice theory
نظریه کردار

رویه

در حقوق بین الملل : رویه

حرفه ( در حسابداری )

تمرین، ممارست، عمل کردن، تمرین کردن.

تمرین کردن، تمرین، رسم، روش

کاربست

مکتب
Spiritual practice
مکتب عرفانی

[رایانه] کاربرد عملی

✅پرداختن ( به حرفه یا شغلی )

?A: You went to Columbia. What's your major in
B: Law. I graduated from the law school
?A: You didn't practice
B: Yes, I did

راه و رسم


تمرین ؛ عادت ؛ عمل ؛ حرفه , کار

# I improved my english with practice
# The practice of giving gifts during norooz
# I put any of my ideas into practice
# He doubted whether the plan was realizable in practice
# She decided to enter the practice of medicine
# Tired of the practice of law, he decided to change his career

سیاست ( به معنای خط مشی )

رویه عمل


اسم practice به معنای تمرین
اسم practice به معنای تمرین اشاره می کند به تکرار یک فعالیت ( ورزشی بخصوص و . . . ) ، بمنظور بهتر شدن در آن و مهارت و توانایی بیشتری در آن فعالیت بدست آوردن. البته گاهی به زمانی که صرف آن فعالیت می شود نیز اشاره دارد. مثال:
?are you coming to softball practice after work ( آیا بعد از کار به تمرین سافتبال می آیی؟ )
. we need more practice before the concert ( ما قبل از کنسرت به تمرین بیشتری نیاز داریم. )

فعل practice به معنای تمرین کردن
معادل فعل practice در فارسی تمرین کردن است. برای بیان تکرار فعالیتی بصورت مرتب، بمنظور کسب یا بهبود مهارت در آن فعالیت و یا حفظ مهارتی که از پیش بدست آمده است، از فعل practice استفاده می شود. مثال:
. she practices the violin every day ( او هر روز ( نواختن ) ویولن را تمرین میکند. )
. i'm pretty good at tennis, but i need to practice my serve ( من در تنیس خوب هستم، اما باید روی سرویس هایم تمرین کنم ( کار کنم ) . )
نکته: فعل practice همان فعل practise است که در امریکا بجای s از c استفاده می شود.

منبع: سایت بیاموز

کنشگر

یکی از معانی این کلمه میشه عمل کردن

Everything we say about Making earth a better place, we don't practice it
یعنی بهش عمل نمی کنیم


کلمات دیگر: