کلمه جو
صفحه اصلی

season


معنی : فصل، دوران، هنگام، چاشنی زدن، ادویه زدن
معانی دیگر : (سال) فصل، ورشیم، هنگام ویژه (برای کار بخصوصی)، ایام، موسم، (خوراک) چاشنی زدن، سس زدن، آچاردن، جالب تر کردن، گیراتر کردن، (گوشت و غیره) خواباندن، (چوب و غیره) به عمل آوردن، آماده ی بهره برداری کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، معتدل کردن، مجرب کردن، تجربه آموختن، تکمیل کردن، ورزیدن، خو دادن، عادت دادن، (مهجور) رجوع شود به: seasoning، فرصت

انگلیسی به فارسی

فصل، فرصت، هنگام، دوران، چاشنی زدن، ادویه زدن،معتدل کردن، خودادن


فصل، دوران، هنگام، ادویه زدن، چاشنی زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the four distinct periods of the year; spring, summer, fall, or winter.

(2) تعریف: a certain period of the year that is characterized by specific conditions or activities.

- baseball season
[ترجمه ترگمان] فصل بیسبال
[ترجمه گوگل] فصل بیس بال
- the Christmas season
[ترجمه ترگمان] فصل کریسمس
[ترجمه گوگل] فصل کریسمس
- apple season
[ترجمه ترگمان] فصل سیب
[ترجمه گوگل] فصل سیب

(3) تعریف: a right or proper time.
مترادف: time
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: seasons, seasoning, seasoned
(1) تعریف: to enhance the flavor of (food) by adding salt, herbs, spices, or other flavorings.
مترادف: flavor, savor
مشابه: accent, pepper, relish, salt, spice

(2) تعریف: to add zest, interest, or character to.
مترادف: enliven, spice
مشابه: enhance, leaven, zip

- The afternoon was seasoned with laughter.
[ترجمه گلی افجه ] بعداز ظهر وقت خنده بود
[ترجمه محمد حیدری] بعد از ظهر با خنده سپری شده بود.
[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر، بعد از ظهر از خنده روده بر شده بود
[ترجمه گوگل] بعد از ظهر با خنده شد

(3) تعریف: to mature or toughen through exposure to certain conditions.
مترادف: mature
مشابه: break in, condition, inure, mellow, prepare, temper, toughen, train

- She has not been seasoned with experience.
[ترجمه ترگمان] تجربه تجربه ای با تجربه ندارد
[ترجمه گوگل] او تجربه ای ندارد

(4) تعریف: to dry or cure (lumber) until hardened and usable.
مشابه: cure, dry
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become tempered, matured, or conditioned.
مشابه: grow up, mature, temper, toughen

• one of the four quarters of the year (winter, spring, summer, autumn); period of time characterized by a certain quality or event; time
spice, flavor; accustom, acclimatize; cause another person to become experienced; become experienced; dry wood in preparation for use
the seasons are the periods into which a year is divided, because there is different weather in each period.
a season is also a period during each year when something usually happens.
a season of films, plays, or concerts is several of them shown as a series because they are connected in some way.
if you season food, you add salt, pepper, or spices to it.
if fruit or vegetables are in season, it is the time of year when they are ready for eating and are widely available.
if you go to a place out of season, you go there when it is not the busy holiday period.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] جلسه
[] فصل، فصل صعود (معمولاً تابستان) - فصل، درجه بندی گرمی کیسة خواب ؛ کیسه خواب 1 فصل برای گرمترین شبهای سال، کیسه 2 فصل برای اواخر بهار یا اوایل پاییز، کیسه خواب 3 برای تمام فصول به جز زمستان و کیسه خواب 4 فصل برای کلیه فصل ها و سردترین شرایط زمستانی مناسب است . این اصطلاح ممکن است برای دیگر وسایل کوهنوردی (مانند چادر) هم بکار رود

مترادف و متضاد

Synonyms: color, enliven, lace, leaven, pep, pepper, salt, spice


فصل (اسم)
article, clause, book, chapter, item, season

دوران (اسم)
era, circulation, revolution, race, season, rotation, vertigo

هنگام (اسم)
time, term, gamut, season, moment

چاشنی زدن (فعل)
garnish, season

ادویه زدن (فعل)
season, spice

Antonyms: cook plain


acclimatize, prepare


Synonyms: acclimate, accustom, anneal, climatize, discipline, fit, habituate, harden, inure, mature, qualify, school, steel, temper, toughen, train


time of year governed by annual equinoxes


Synonyms: autumn, division, fall, interval, juncture, occasion, opportunity, period, spell, spring, summer, term, time, while, winter


flavor food


جملات نمونه

1. a season pass to rudaki hall
بلیط ورود به تالار رودکی برای تمام فصل

2. breeding season
فصل تولید مثل،دوران فحل شدگی،دوران جفت گیری و زاد و ولد

3. planting season
فصل کشت و کار

4. to season a lecture with humor
سخنرانی را با شوخ طبعی گیراتر کردن

5. to season lumber
الوار را به عمل آوردن

6. vintage season
فصل انگورچینی

7. in season
1- (میوه و سبزیجات و غیره) فصل

8. mating season
فصل جفت گیری

9. off season
خارج از فصل بخصوص

10. open season
فصل شکار (فصلی که شکار در آن مجاز است)

11. it's the season to be jolly!
هنگام شادی و خرمی فرا رسیده است !

12. the christmas season
ایام کریسمس

13. the fasting season
دوران روزه داری

14. the harvest season
فصل درو

15. the hunting season
فصل شکار

16. the norooz season
ایام نوروز

17. the opera season
فصل اپرا

18. the opera season opens on friday
فصل اپرا جمعه شروع می شود.

19. the picking season
فصل برداشت (یا چیدن) محصول

20. the rainy season
فصل بارانی

21. the rainy season is long, spreading over five months
فصل باران دراز است و پنج ماه ادامه دارد.

22. the slack season in business
دوران کسادی کاسبی

23. the wet season
فصل بارندگی

24. 'tis the season to be jolly!
موسم شادمانی است !

25. for a season
برای مدتی،چند صباح،چند روز

26. in good season
به هنگام،به موقع،کمی قبل از وقت

27. out of season
خارج از فصل،خارج از دوران ویژه برای هر چیز،نابهنگام

28. during the rainy season the whole place is awash
در فصل بارانی آب همه جا را فرا می گیرد.

29. spring is the season when most birds pair off
بهار فصلی است که در آن بیشتر پرندگان جفت می گیرند.

30. norooz is a festive season
نوروز فصل جشن و سرور است.

31. bears have a limited feeding season
فصل تغذیه ی خرس ها محدود است.

32. every year when the football season nears
هر سال هنگامی که فصل فوتبال نزدیک می شود

33. the weather alters from one season to another
هوا فصل به فصل عوض می شود.

34. at the entrance of the holiday season
ابتدای فصل تعطیلات

35. one of the premier books of this season
یکی از عالی ترین کتاب های این فصل

36. there came the good news that the season of sorrow will be over
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

37. come during the fall, when figs are in season
پاییز بیا که فصل انجیر است.

The four seasons of the year are: spring, summer, fall, and winter.

چهار فصل سال عبارت‌اند از: بهار و تابستان و پاییز و زمستان.


the harvest season

فصل درو


the rainy season

فصل بارانی


the fasting season

دوران روزه‌داری


it's the season to be jolly!

هنگام شادی و خرمی فرا رسیده است!


the hunting season

فصل شکار


the opera season

فصل اپرا


the slack season in business

دوران کسادی کاسبی


there came the good news that the season of sorrow will be over

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند


the Christmas season

ایام کریسمس


the Norooz season

ایام نوروز


Indian food is highly seasoned.

خوراک هندی پر ادویه است.


Julie seasoned the food with onions, garlic, and lime juice.

جولی خوراک را با پیاز و سیر و آبلیمو چاشنی زد.


to season a lecture with humor

سخنرانی را با شوخ طبعی گیراتر کردن


to season lumber

الوار را به عمل آوردن


when mercy seasons justice

(شکسپیر) هنگامی که مروت عدالت را تعدیل کند


Those theatrical tours seasoned him as an actor.

آن مسافرت‌های تئاتری او را هنرپیشه‌ی ورزیده‌ای کرد.


As a child, he was seasoned to a hard life.

در کودکی به زندگی مشقت‌بار خو گرفته بود.


Come during the fall, when figs are in season.

پاییز بیا که فصل انجیر است.


اصطلاحات

in good season

به‌هنگام، به‌موقع، کمی قبل از وقت


in season

1- (میوه و سبزیجات و غیره) فصل


for a season

برای مدتی، چند صباح، چند روز


in season

2- فصل قانونی برای شکار، دوران مجاز برای شکار کردن 3- در وقت مناسب، به هنگام 4- زود، کمی پیش از وقت 5- (جانور) فحل، گشن، خواهان جفت‌گیری


out of season

خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابه‌هنگام


پیشنهاد کاربران

دوره

فصل، فصل ها، مجموعه چند فصل

فصل

Low season
Smile day on the lips

روزها

فصل ( در کتاب یا سریال )

seasoned:صفت ( adjective ) : مهارت کافی برای انجام کاری بجای داشتن دانش آن کار ( تجربه ای ) مثلا مکانیکی که درس کتابی رو نخونده ولی مهارت انجام کارش رو داره Synonym: veteran و Opposites: inexperienced, green

season:اسم ( noun ) : فصل ( یک چهارم سال ) , فصل به معنای دوره مثلا فصل شکار یا فصل بازی بیسبال, فصل به معنای یک بخش از چیزی مثلا فصل پنچم فیلمی, یک بخشی از یک آهنگ

season:فعل ( verb ) : مهیا شدن وا به دل ( معادل فارسی ندارد یک مثال می زنم که مفهومش رو متوجه بشید ) به مثال توجه کنید: جمله ی معروفی که بعد از برنامه های آشپزی میگن it has seasoned to test یعنی غذاتون مزه ای که دوست دارید رو به خودش گرفته, توجه این کلمه آخر که می خواهم بگم فقط برای انگلیسی بریتانیا هستش نه برای آمریکایی: خشک کردن چوب برای استفاده از سوخت آن برای مثال شما قبل از سوزاندن هیزم اون رو season می کنید.



فصل 👩🏻‍🎤👩🏻‍🎤
many people think that spring is the most beautiful season
خیلی از مردم فکر می کنند که بهار زیبا ترین فصل است

ادویه زدن، طعم دار کردن با ادویه.

Season with salt and pepper
نمک و فلفل بزنید. ( با نمک و فلفل طعم دار کنید )

From Interchange 2nd book, Page 25 - 5th edition

به یک �فصل� فوتبالی یا ورزشی - که حدود یک سال طول می کشد - هم گفته می شود. مثال:
Manchester United are having a great season
( منچستریونایتد داره یه فصل عالی رو پشت سر می ذاره )


کلمات دیگر: