کلمه جو
صفحه اصلی

jurisdiction


معنی : قلمرو قدرت، حوزهء قضایی
معانی دیگر : حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه ی اختیارات، دادرسی، دادوری، رسیدگی به امور قضایی، قضا، قضاوت، دادیک وری، اختیار، قدرت، اقتدار، دادگاه، محکمه ی قضایی، سازمان دادگاهی

انگلیسی به فارسی

حوزه قضایی، قلمرو قدرت


صلاحیت قضایی، قلمرو قدرت، حوزهء قضایی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: jurisdictive (adj.), jurisdictionally (adv.)
(1) تعریف: the right or authority to interpret and administer the law.
مترادف: dominion, judicature
مشابه: administration, authority, authorization, control, right, rule, sovereignty

- The state government has jurisdiction with respect to laws governing marriage.
[ترجمه ترگمان] دولت ایالتی نسبت به قوانین حاکم بر ازدواج صلاحیت دارد
[ترجمه گوگل] حکومت ایالتی با توجه به قوانین حاکم بر ازدواج مجازات می شود

(2) تعریف: the extent, territory, or range over which such authority is held.
مترادف: domain, dominion, judicature
مشابه: control, territory, turf

- Such matters are not within the mayor's jurisdiction.
[ترجمه ترگمان] این مسائل در حوزه صلاحیت شهردار نیستند
[ترجمه گوگل] چنین مسائلی در محدوده شهردار نیست
- When the suspects crossed the state line, they were beyond the jurisdiction of our city's police.
[ترجمه ترگمان] وقتی مظنونان از مرز عبور کردند، آن ها از حوزه اختیارات پلیس شهر ما فراتر رفتند
[ترجمه گوگل] هنگامی که مظنونان از خط دولت عبور کردند، آنها فراتر از صلاحیت پلیس شهر بودند

• legal authority, right to make legal decisions; authority; range of authority, territory over which authority is exercised
jurisdiction is the power that a court of law or someone in authority has to carry out legal judgements or enforce laws.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] قضاوت
[حقوق] صلاحیت، حوزه یا قلمرو قضایی

مترادف و متضاد

قلمرو قدرت (اسم)
jurisdiction

حوزهء قضایی (اسم)
jurisdiction

area of authority


Synonyms: administration, arbitration, area, authority, bailiwick, bounds, circuit, command, commission, compass, confines, control, discretion, district, domination, dominion, empire, extent, field, hegemony, influence, inquisition, judicature, limits, magistracy, might, orbit, power, prerogative, province, purview, range, reach, reign, right, rule, say, scope, slot, sovereignty, sphere, stomping grounds, supervision, sway, territory, turf, zone


جملات نمونه

Ordinary courts have no jurisdiction over foreign diplomats.

دادگاه‌های معمولی صلاحیت قانونی نسبت به دیپلمات‌های خارجی ندارند (حق محاکمه‌ی آن‌ها را ندارند).


1. having an exclusive jurisdiction
دارای قلمرو حقوقی یگانه

2. ordinary courts have no jurisdiction over foreign diplomats
دادگاه های معمولی صلاحیت قانونی نسبت به دیپلمات های خارجی ندارند (حق محاکمه ی آنها را ندارند).

3. territory subject to the jurisdiction of canada
سرزمینی که تابع قوانین کشور کانادا است

4. come within (or fall outside) somebody's jurisdiction
داخل (یا خارج از) حوزه ی اختیارات کسی بودن

5. that area does not fall within my jurisdiction
آن زمینه از حوزه ی اختیارات من خارج است.

6. The court has no jurisdiction in/over cases of this kind.
[ترجمه مریم] این دادگاه هیچ گونه صلاحیتی نسبت به/ در مورد این دسته دعاوی ندارد
[ترجمه ترگمان]دادگاه هیچ صلاحیت قانونی در مورد موارد این نوع ندارد
[ترجمه گوگل]دادگاه صلاحیت این پرونده ها را ندارد

7. This case comes under the jurisdiction of a lower court.
[ترجمه ترگمان]این پرونده تحت صلاحیت دادگاه پایین تر قرار دارد
[ترجمه گوگل]این پرونده تحت دادرسی دادگاه پایین تر قرار دارد

8. The commissioners had exclusive jurisdiction to decide.
[ترجمه ترگمان]اعضای کمیسیون صلاحیت انحصاری تصمیم گیری داشتند
[ترجمه گوگل]کمیسیون ها صلاحیت منحصربفردی برای تصمیم گیری داشتند

9. The court may exercise its jurisdiction to compel the husband to make a settlement upon his wife.
[ترجمه ترگمان]دادگاه ممکن است اختیارات خود را برای وادار کردن شوهر به سازش با همسرش انجام دهد
[ترجمه گوگل]دادگاه ممکن است صلاحیت خود را برای مجبور کردن شوهر برای حل و فصل بر همسرش انجام دهد

10. The senate committees have exclusive jurisdiction over the FBI.
[ترجمه ترگمان]کمیته سنا قدرت منحصر به فردی از اف بی آی داره
[ترجمه گوگل]کمیته های سنا صلاحیت منحصربفردی را در مورد FBI دارند

11. The court has no jurisdiction in this case.
[ترجمه علی] دادگاه صلاحیت قضایی این مورد را ندارد
[ترجمه ترگمان]دادگاه هیچ صلاحیت قانونی در این مورد ندارد
[ترجمه گوگل]دادگاه صلاحیت این مورد را ندارد

12. These matters do not fall within our jurisdiction.
[ترجمه ترگمان]این مسائل در حوزه صلاحیت ما قرار نمی گیرند
[ترجمه گوگل]این مسائل در اختیار ما نیست

13. This case falls squarely within the committee's jurisdiction.
[ترجمه ترگمان]این پرونده مستقیما در حوزه اختیارات کمیته قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]این پرونده به وضوح در قضیه کمیته قرار دارد

14. The British police have no jurisdiction over foreign bank accounts.
[ترجمه ترگمان]پلیس بریتانیا هیچ صلاحیت قانونی نسبت به حساب های بانکی خارجی ندارد
[ترجمه گوگل]پلیس بریتانیا در مورد حساب های بانکی خارجی صلاحیت ندارد

15. School admissions are not under/within our jurisdiction.
[ترجمه ترگمان]پذیرش در مدرسه تحت صلاحیت ما نیست
[ترجمه گوگل]پذیرش مدرسه تحت قضیه ما نیست /

16. As the killings took place outside British jurisdiction, the Ministry of Defence could not be held liable.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که این قتل ها در خارج از حوزه قضایی انگلیس صورت گرفت، وزارت دفاع ممکن نبود مسئول باشد
[ترجمه گوگل]همانطور که این قتل ها در خارج از منزل بریتانیا صورت گرفت، وزارت دفاع نمی توانست مسئول باشد

17. She acted beyond the jurisdiction of any teacher.
[ترجمه ترگمان]او در خارج از حوزه قضایی هر استادی عمل می کرد
[ترجمه گوگل]او فراتر از صلاحیت هر معلم بود

18. The committee has jurisdiction over all tax measures.
[ترجمه ترگمان]این کمیته صلاحیت رسیدگی به همه اقدامات مالیاتی را دارد
[ترجمه گوگل]این کمیته در قبال تمام اقدامات مالیاتی صلاحیت دارد

territory subject to the jurisdiction of Canada

سرزمینی که تابع قوانین کشور کانادا است


That area does not fall within my jurisdiction.

آن زمینه از حوزه‌ی اختیارات من خارج است.


اصطلاحات

come within (or fall outside) somebody's jurisdiction

داخل (یا خارج از) حوزه‌ی اختیارات کسی بودن


پیشنهاد کاربران

صلاحیت

چارچوب قانونی - صلاحیت قضایی

دارای اختیار قانونی؛ صلاحیت دار

صلاحیت دار

Competence

قابل محاکمه

خانواده حقوقی. مثلا خانواده حقوق کامن لا ( انگلستان، آمریکا، استرالیا، هندپستان، کانادا و. . . ) , خانواده حقوق رومی ژرمنی، خانواده حقوق کمونیستی، خانواده حقوق اسلام

[حقوق] صلاحیّت؛حوزه یا قلمرو قضایی

حاکمیت

حوزه استحفاظی ( الزاماً استحفاظی نیست. چون در موارد اولیه کاربردنظامی - انتظامی داشته این لفظ روی آن مانده است، در کل یک ناحیه یا قلمروی قانونی را بیان می کند که در حیطه ی آن سازمان مزبور حق مدیریت، مداخله و . . . را دارد. )

سیستم حقوقی


کلمات دیگر: