کلمه جو
صفحه اصلی

halfway


معنی : نیمه راه، نصفه کاره، نیم راه، اندکی
معانی دیگر : نصف راه، در وسط هر چیز، ناتمام، نیمه تمام، ناقص

انگلیسی به فارسی

نیمه راه، اندکی، نصفه کاره


نیمه راه، نصفه کاره، نیم راه، اندکی


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: to or at the midpoint between two ends or conditions.

(2) تعریف: partially or nearly.

- I halfway agreed with him.
[ترجمه ترگمان] در نیمه راه با او موافقت کردم
[ترجمه گوگل] من نیمه راه با او موافقت کردم
صفت ( adjective )
(1) تعریف: midway between two ends in space, time, achievement, or the like.
مشابه: middle

- We are halfway toward our goal.
[ترجمه ترگمان] ما در نیمه راه رسیدن به هدفمون هستیم
[ترجمه گوگل] ما نیمه راه به سوی هدف ما هستیم

(2) تعریف: attaining or including only half or a part of what is possible or necessary.

- a halfway remedy
[ترجمه ترگمان] یک جور معالجه نیمه راه
[ترجمه گوگل] یک راه حل نیمه راه

• at half the distance, to midpoint
located in the middle of the way, located halfway
halfway means at the middle of a place or in between two points.
halfway also means at the middle of a period of time or an event.
if you meet someone halfway, you accept some of the points they are making so that you can come to an agreement.
midway, to or at half the distance, in the middle; partial

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] نیمه راه

مترادف و متضاد

not complete; in the middle


نیمه راه (اسم)
halfway, midway

نصفه کاره (اسم)
halfway

نیم راه (اسم)
halfway

اندکی (صفت)
wee, halfway

Synonyms: betwixt and between, center, centermost, central, equidistant, imperfect, intermediate, medial, median, mid, middlemost, midway, moderate, part, partial, part-way, smack dab, smack in the middle


Antonyms: complete, total, whole


Synonyms: comparatively, compromising, conciliatory, half the distance, imperfectly, incompletely, in part, insufficiently, medially, middling, midway, moderately, nearly, partially, partly, pretty, rather, restrictedly, to a degree, to some extent, to the middle, unsatisfactorily


Antonyms: completely, totally, wholly


جملات نمونه

1. halfway between kashan and yazd
نیمه راه بین کاشان و یزد

2. halfway measures
اقدامات نیمه کاره

3. halfway through the dinner
در وسط شام

4. meet halfway
حاضر به مصالحه بودن،مایل به گذشت داشتن بودن

5. meet someone halfway
مصالحه کردن،با هم کنار آمدن

6. They've just reached the halfway stage of the project.
[ترجمه ترگمان]آن ها فقط به مرحله میانی پروژه رسیده اند
[ترجمه گوگل]آنها فقط به مرحله نیمه راه پروژه رسیده اند

7. Halfway up the hill, the engine packed up.
[ترجمه ترگمان]در نیمه راه تپه، موتور بسته شد
[ترجمه گوگل]نیمه راه تپه، موتور بسته شد

8. Stop chipping halfway, you cannot chop down deadwood ; and keep chipping a way, gold and stone can be carved.
[ترجمه ترگمان]تا نصف راه را سوراخ کنید، شما نمی توانید چوب خشک را خرد کنید؛ سنگ و سنگ را سوراخ کنید، طلا و سنگ را از هم جدا کنید
[ترجمه گوگل]متوقف کردن شکاف در نیمه راه، شما نمی توانید چوب خرد را برش دهید؛ و طرز ساختن طرز ساختن طلا، سنگ و طلا را می توان در بر داشت

9. A halfway house between the theatre and cinema is possible. Olivier created one in his imaginative "Henry V" in 194
[ترجمه ترگمان]یک خانه نیمه راه بین تئاتر و سینما امکان پذیر است اولیویه در خیال خود \"هنری پنجم\" را در ۱۹۴ به دست آورد
[ترجمه گوگل]خانه نیمه راه بین تئاتر و سینما امکان پذیر است اولیویه یکی از هنرمندانی را که در 194 ساخته بود، ساخته بود

10. York is halfway between Edinburgh and London.
[ترجمه ترگمان]یورک در نیمه راه ادینبرگ و لندن قرار دارد
[ترجمه گوگل]یورک در نیمه راه بین ادینبورگ و لندن است

11. He chased Kevin halfway up the stairs.
[ترجمه ترگمان] اون \"کوین\" رو تا نیمه راه دنبال کرد
[ترجمه گوگل]او کوین را به نیمه راه پله ها تعقیب کرد

12. The town lies halfway between Rome and Florence.
[ترجمه ترگمان]شهر در نیمه راه رم و فلورانس قرار دارد
[ترجمه گوگل]این شهر در نیمه راه بین رم و فلورانس قرار دارد

13. Before the politician was halfway through his speech, the crowd cried him down.
[ترجمه ترگمان]قبل از این که سیاست مدار راه خود را طی کند، جمعیت فریاد زد:
[ترجمه گوگل]پیش از آنکه سیاستمدار از طریق سخنرانی خود به نیمه راه دست یابد، جمعیت او را گریه کرد

14. Halfway up the hill,the engine pooped out.
[ترجمه ترگمان]در نیمه راه تپه، موتور روشن شد
[ترجمه گوگل]نیمه راه تپه، موتور خالی شده است

halfway between Tehran and Yazd

نیمه راه بین تهران و یزد


halfway through the dinner

در وسط شام


halfway measures

اقدامات نیمه‌کاره


اصطلاحات

meet halfway

حاضر به مصالحه بودن، مایل به گذشت داشتن بودن


پیشنهاد کاربران

E. g. It's a big step giving up your job and moving halfway across the world

میانه

ناقص، نسبتا

نصفه نیمه


کلمات دیگر: