اسم ( noun )
عبارات: take shape
• (1) تعریف: the outward appearance of something as characterized by its outline; form.
• مترادف: contour, figure, form
• مشابه: layout, mold, outline
- The child sorted the blocks by shape and by color.
[ترجمه samir_8203] کودک بلوک ها ( ی بازی اش ) را با توجه به شکل و رنگ مرتب کرد
[ترجمه ترگمان] کودک قطعات را با شکل و به رنگ مرتب کرد
[ترجمه گوگل] کودک دسته ها را بر اساس شکل و رنگ مرتب کرد
- The table has an oval shape.
[ترجمه ترگمان] میز شکل بیضی دارد
[ترجمه گوگل] جدول دارای شکل بیضی است
• (2) تعریف: organized arrangement; order.
• مترادف: order, organization, structure
• مشابه: condition, pattern, trim
- The project failed because it had no real shape.
[ترجمه ترگمان] این پروژه به این دلیل شکست خورد که هیچ شکل واقعی نداشت
[ترجمه گوگل] این پروژه با شکست مواجه شد زیرا شکل واقعی نداشت
- Writing often helps people to give shape to their ideas.
[ترجمه ترگمان] نوشتن اغلب به مردم کمک می کند تا به ایده های خود شکل دهند
[ترجمه گوگل] نوشتن اغلب به مردم کمک می کند تا ایده های خود را شکل دهند
• (3) تعریف: physical condition.
• مترادف: condition, trim
• مشابه: form, repair
- An athlete needs to be in top shape for the competition.
[ترجمه ترگمان] یک ورزش کار باید برای رقابت شکل بالایی داشته باشد
[ترجمه گوگل] یک ورزشکار باید در رقابت بالا باشد
• (4) تعریف: the form of one's body; figure.
• مترادف: figure, form
- Our clothing is designed to fit all shapes.
[ترجمه ترگمان] لباس ما برای تناسب با همه اشکال طراحی شده است
[ترجمه گوگل] لباس ما طراحی شده است به جا تمام اشکال
• (5) تعریف: assumed form or appearance; guise.
• مترادف: form, guise, seeming
- These swindlers often take the shape of investment advisers.
[ترجمه ترگمان] این swindlers اغلب شکل مشاوران سرمایه گذاری را می گیرند
[ترجمه گوگل] این کلاهبرداران اغلب شکل مشاوران سرمایه گذاری را تشکیل می دهند
• (6) تعریف: the combination of circumstances that defines a particular way of living, culture, or period.
- This was the unique shape of society at the turn of the century.
[ترجمه ترگمان] این شکل منحصر به فرد جامعه در ابتدای قرن بود
[ترجمه گوگل] این شکل منحصر به فرد جامعه در اوایل قرن بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shapes, shaping, shaped
• (1) تعریف: to give a certain form or shape to; mold.
• مترادف: fashion, model, mold
• مشابه: beat, cast, craft, create, form, frame, pattern, style
- We shaped the clay into a pot.
[ترجمه ترگمان] ما خاک رس رو به یه قوری تبدیلش کردیم
[ترجمه گوگل] ما رس را به یک گلدان شکل دادیم
• (2) تعریف: to express verbally in a considered manner.
• مترادف: express, speak, verbalize
• مشابه: craft, design, fashion, frame, present
- She shaped her argument carefully.
[ترجمه ترگمان] جمی ما با دقت argument را شکل داد
[ترجمه گوگل] او استدلال خود را با دقت شکل داد
• (3) تعریف: to give a direction or character to.
• مترادف: forge, model, mold
• مشابه: carve, design, develop, direct, fashion, form, order, organize, plan, tailor
- He is shaping his life after that of his grandfather.
[ترجمه ترگمان] او پس از مرگ پدربزرگش زندگی خود را شکل می دهد
[ترجمه گوگل] او پس از پدربزرگش زندگی خود را شکل می دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: shaped (adj.)
• : تعریف: to happen in a particular way (usu. fol. by "up").
• مترادف: develop, form
• مشابه: crystallize, emerge, materialize
- If our work shapes up well, we will take a vacation.
[ترجمه زرگل] اگر کارمان بگیرد، می توانیم به تعطیلات برویم
[ترجمه ترگمان] اگر کار ما به خوبی شکل بگیرد، ما به تعطیلات می رویم
[ترجمه گوگل] اگر کار ما خوب شکل بگیرد، تعطیل می کنیم