کلمه جو
صفحه اصلی

equal


معنی : همرتبه، مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی برحقوق مشترک، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن
معانی دیگر : هم سنگ، هم چند، هم تراز، هم شان، هم زینه، هم توان، هم استعداد، متناسب، هم اثر، همدیس، درخور، (آنکه از پس چیزی بر می آید) دارای ظرفیت (برای کاری)، پس برآینده، (قدیمی) منصف، بی طرف، بی نظر، با انصاف، (قدیمی) صاف، هموار، بدون پستی و بلندی، آدم برابر (با دیگری یا دیگران)، چیز برابر (با چیزهای دیگر)، آدم هم شان و غیره، برابری کردن، مساوی بودن با، برابر بودن با، هم ارز بودن، همتراز بودن، معادل کردن، به پای (کسی یا چیزی) رسیدن، (قدیمی) رجوع شود به: equable، adj : هم اندازه، vt :برابر شدن با

انگلیسی به فارسی

هم‌اندازه، برابر، مساوی، هم‌پایه، هم‌رتبه، شبیه، یکسان، همانند، همگن


برابر شدن با، مساوی بودن، هم تراز کردن


برابر، همرتبه، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن، مساوی، یکسان، متساوی، همگن، متوازن، متعادل، همانند، مقابل، هم اندازه، هم پایه، موازی، معدل، متکی برحقوق مشترک، شبیه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or having the same value, measure, or quantity as something else.
مترادف: equivalent, even, identical, like, matching, tantamount
متضاد: different, unequal
مشابه: balanced, coequal, commensurable, commensurate, comparable, coordinate, correspondent, level, mutual, same, similar, twin

- The two sisters are of equal intelligence.
[ترجمه ترگمان] هر دوخواهر از هوش یکسانی برخوردارند
[ترجمه گوگل] دو خواهر از هوش یکسان برخوردار هستند
- Her suffering is certainly equal to mine..
[ترجمه Fateme ho3eini] رنجی که من میکشم با رنجی که او میکشد برابر است
[ترجمه ترگمان] رنج و رنج او نسبت به من نیز برابر است …
[ترجمه گوگل] رنج او قطعا برابر با من است
- Three plus five is equal to five plus three.
[ترجمه گلی افجه ] 3به اضافه 5 برابر است با 5 به اضافه 3
[ترجمه Ali] سه به علاوه پنج با پنج به علاوه سه برابره !!
[ترجمه ترگمان] سه به اضافه پنج تا سه بعلاوه سه
[ترجمه گوگل] سه پلاس پنج برابر پنج برابر سه است
- She poured the whiskey into her glass until the amount was equal with his.
[ترجمه Fateme ho3eini] او ویسکی را به لیوان خودش اضافه کرد تا مقدار نوشیدنی داخل لیوانش با مقدار نوشیدنی داخل لیوان او برابر باشد
[ترجمه ترگمان] لیوان ویسکی را داخل لیوانش ریخت تا مقدار آن با او برابری کند
[ترجمه گوگل] او ویسکی را به شیشه اش ریخت تا مقدار آن برابر با او باشد

(2) تعریف: the same for everyone.
متضاد: discriminatory, inequitable, unfair
مشابه: comparable, democratic, equitable, equivalent, even, fair, mutual, same, uniform

- Each of us has an equal chance to win the game.
[ترجمه Fateme ho3eini] هردویه ما به یک اندازه شانس برای بردن داریم
[ترجمه ترگمان] هر یک از ما شانس برابر برای برنده شدن در بازی را دارد
[ترجمه گوگل] هر یک از ما یک فرصت برابر برای برنده شدن در بازی داریم
- They hope to guarantee equal job opportunities.
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوارند که فرصت های شغلی برابر را تضمین کنند
[ترجمه گوگل] آنها امیدوارند که فرصت های برابر شغلی را تضمین کنند

(3) تعریف: having sufficient skills or ability to do a specified thing (fol. by" to").
متضاد: unequal
مشابه: able, adequate, capable, competent

- It was going to be a challenge, but he was equal to the task.
[ترجمه سینا] قرار بود که یه چالش باشه. اما او با وظیفش برابر بود
[ترجمه سینا] این قرار بود که چالش باشه. او از پس کارش برمیاد
[ترجمه Fateme ho3eini] اون قرار بود که یک چالش باشه اما برای او مثل وظیفش بود
[ترجمه ترگمان] این یک چالش بود، اما او با این وظیفه برابر بود
[ترجمه گوگل] این یک چالش بود، اما او با وظیفه برابر بود
اسم ( noun )
• : تعریف: a person or thing that is the same as or equal to another.
مترادف: compeer, equivalent, match, peer
مشابه: colleague, coordinate, counterpart, double, fellow, mate, rival, twin

- At this year's chess tournament, he finally met his equal.
[ترجمه ترگمان] در مسابقه شطرنج امسال، بالاخره با او برابری کرد
[ترجمه گوگل] در این سال مسابقات شطرنج، او در نهایت برابر او را ملاقات کرد
- You will have to learn to treat each other as equals.
[ترجمه ترگمان] شما باید یاد بگیرید که با یکدیگر به عنوان برابر رفتار کنید
[ترجمه گوگل] شما باید یاد بگیرید که به عنوان یکسان به یکدیگر رفتار کنید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: equals, equaling, equaled
مشتقات: equaled (adj.)
(1) تعریف: to be the same as or equal to.
مترادف: match, parallel, rival
مشابه: make, touch

- My workload easily equals yours.
[ترجمه ترگمان] کار من به راحتی با تو برابری میکنه
[ترجمه گوگل] حجم کار من به راحتی شما را برابر می کند
- 7 plus 5 equals 5 plus 7
[ترجمه ترگمان] ۷ به علاوه ۵ برابر با ۵ به علاوه ۷
[ترجمه گوگل] 7 به علاوه 5 برابر 5 به علاوه 7 است
- Last night's performance here in New York equaled the one I saw in London last year.
[ترجمه گلی افجه ] اجرای دیشب اینجا در نیویورک با اجرای سال گذشته که در لندن دیدم برابری می کرد
[ترجمه ترگمان] عملکرد شب گذشته در اینجا در نیویورک با کسی که سال گذشته در لندن دیدم برابر است
[ترجمه گوگل] عملکرد آخرین شب در نیویورک با همان چیزی که من در سال گذشته در لندن دیدم برابر بود

(2) تعریف: to perform at the same level as, or create something equal to.
مشابه: emulate, match, mirror, parallel, rival, touch

- If we equal today's efforts tomorrow, we'll finish the work on time.
[ترجمه ترگمان] اگر فردا با تلاش های امروز برابر باشیم، کار را به موقع تمام خواهیم کرد
[ترجمه گوگل] اگر فردا تلاش های امروز را با هم مقایسه کنیم، کار را به موقع انجام خواهیم داد

• match, correspond; resemble, be similar to
same, identical; able, capable
person or thing that is equal, person or thing that is the same
if two things are equal or if one thing is equal to another, they are the same in size, amount, or degree.
if people have equal rights, they have the same rights as each other.
if you say that people are equal, you mean that everyone has or should have the same rights and opportunities.
someone who is your equal has the same ability, status, or rights that you have.
if two people do something on equal terms, neither person has any advantage over the other.
if something equals a particular amount, it is equal to it.
to equal something or someone means to be as good or as great as them.
if someone is equal to a job or situation, they have the necessary abilities, strength, or courage to deal successfully with it; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] مساوی
[نساجی] یکسان - برابر - برابر ساختن
[ریاضیات] برابر، مساوی، متساوی، معادل، هم ارز، مساوی بودن

مترادف و متضاد

alike


همرتبه (اسم)
equal

مساوی (صفت)
adequate, identical, identic, equal, alike, even, level

معدل (صفت)
equal, adjusted, coequal, corrected, equiponderant

یکسان (صفت)
similar, identical, identic, equal, alike, akin, same, uniform, invariant

شبیه (صفت)
similar, equal, alike, rival, like, same, analogous, quasi, papilionaceous, semblable

همانند (صفت)
similar, equal, alike, like, homological

متعادل (صفت)
moderate, equal, even, equivalent, balanced

مقابل (صفت)
contrary, equal, opposite, equivalent, inverse

هم پایه (صفت)
equal, level, coordinate

برابر (صفت)
plain, symmetric, symmetrical, equal, equivalent, homological, square, parallel, double, paired, tantamount, equipollent

متساوی (صفت)
equal, equitable

همگن (صفت)
equal

متوازن (صفت)
symmetric, symmetrical, equal, equiponderant

هم اندازه (صفت)
symmetric, symmetrical, equal, isometric, isodiametric

موازی (صفت)
equal, parallel

متکی بر حقوق مشترک (صفت)
equal

مساوی بودن (فعل)
equal

برابر شدن با (فعل)
equal, equalize

هم تراز کردن (فعل)
equal, align

Synonyms: according, balanced, break even, commensurate, comparable, coordinate, correspondent, corresponding, double, duplicate, egalitarian, equivalent, evenly matched, fifty-fifty, homologous, identic, identical, indistinguishable, invariable, level, look-alike, matched, matching, one and the same, parallel, proportionate, same, same difference, spit and image, stack up with, tantamount, to the same degree, two peas in pod, uniform, unvarying


Antonyms: different, not alike, unequal, unlike, unmatched, variable, varying


fair, unbiased


Synonyms: dispassionate, egalitarian, equable, even-handed, impartial, just, nondiscriminatory, nonpartisan, objective, uncolored, unprejudiced, without distinction


Antonyms: biased, disproportionate, unequal, unequitable, unfair, unjust


peer


Synonyms: alter ego, coequal, companion, compeer, competitor, complement, copy, counterpart, double, duplicate, equivalent, like, likeness, match, mate, parallel, rival, twin


Antonyms: inferior


make even, be even with


Synonyms: agree, amount to, approach, balance, be commensurate, be identical, be level, be tantamount, break even, come up to, compare, comprise, consist of, coordinate, correspond, emulate, equalize, equate, equipoise, equiponderate, keep pace with, level, live up to, match, measure up, meet, parallel, partake of, rank with, reach, rise to, rival, run abreast, square with, tally, tie, touch


Antonyms: disproportion, imbalance, unmatch, vary


جملات نمونه

she is the equal of you.

او با تو هم‌تراز (برابر و غیره) است.


1. equal opportunities for everyone
فرصت های یکسان برای همه

2. equal pay for equal work
مزد برابر برای کار برابر

3. having equal standing with others
دارای موقعیت برابر با دیگران بودن

4. the equal plains of sicily
دشت های مسطح سیسیل

5. be equal to the occasion
از فرصت استفاده کردن،از عهده بر آمدن

6. he can equal the best champions
او می تواند با بهترین قهرمانان برابری کند.

7. she is equal to the task
او از پس این کار برمی آید.

8. we are equal in height
ما هم قد هستیم.

9. all humans are equal in the sight of god
همه ی انسان ها در نظر خداوند برابرند.

10. everyone should enjoy equal civil rights
همه کس باید از حقوق مدنی برابر بهره مند باشد.

11. no one could equal him in speed
از نظر سرعت هیچ کس نمی توانست با او برابری کند.

12. parvin weighed out equal portions to all of us
پروین به هر یک از ما به طور مساوی سهم داد.

13. she is the equal of you
او با تو هم تراز (برابر و غیره) است.

14. similar triangles have equal angles
مثلث های همدیس دارای زوایای برابر هستند.

15. they are of equal length
درازای آنها برابر است.

16. to divide into equal parts
به بخش های مساوی تقسیم کردن

17. women are demanding equal pay for equal work
زن ها خواستار مزد برابر برای کار برابر هستند.

18. all men are created equal
همه ی انسان ها برابر خلق شده اند.

19. work which is not equal to his status
کاری که در خور شان او نیست

20. all men are created equal
همه ی انسان ها برابر خلق شده اند

21. there, the water temperature was equal to the freezing point of the sea
در آنجا دمای آب به اندازه ی نقطه ی انجماد دریا بود.

22. the women asserted their right to equal treatment
بانوان مدعی حقوق متساوی با مردان بودند.

23. all human beings are born free and equal in dignity and rights
همه ی انسان ها آزاد و از نظر ارزش و حقوق مدنی برابر آفریده شده اند (اعلامیه ی حقوق بشر).

24. the proportion of 6 to 2 is equal to that of 9 to3
نسبت 6 به 2 برابر است با نسبت 9 به 3.

25. authors of the past should be judged with equal eyes
درباره ی نویسندگان گذشته باید با بی طرفی قضاوت کرد.

26. the base angles of an isosceles triangle are equal
زوایای قاعده ی مثلث متساوی الساقین با هم برابرند.

27. he implanted in them the idea that humans are all equal
او این انگاره را به آنها تلقین کرد که انسان ها همه برابرند.

28. we believe in the proposition that all men are created equal
ما به این اصل اعتقاد داریم که همه ی انسان ها برابر خلق شده اند.

29. In the grave the rich and poor lie equal.
[ترجمه ترگمان]در گور ثروتمندان و فقرا مساوی است
[ترجمه گوگل]دروغ غنی و فقیر در قبر برابر است

30. People of all social standings should be given equal opportunities for dialogue.
[ترجمه ترگمان]افراد همه رده بندی اجتماعی باید فرصت های برابر برای گفتگو داشته باشند
[ترجمه گوگل]افراد در همه رده بندی های اجتماعی بایستی فرصت های برابر برای گفتگو داشته باشند

Two plus two equals four.

دو به علاوه‌ی دو برابر است با چهار.


He can equal the best champions.

او می‌تواند با بهترین قهرمانان برابری کند.


No one could equal him in speed.

از نظر سرعت هیچ‌کس نمی‌توانست با او برابری کند.


they are of equal length.

در ازای آن‌ها برابر است.


to divide into equal parts

به بخش‌های مساوی تقسیم کردن


we are equal in height.

ما هم قد هستیم.


equal pay for equal work

مزد برابر برای کار برابر


equal opportunities for everyone

فرصت‌های یکسان برای همه


work which is not equal to his status

کاری که در خور شان او نیست


she is equal to the task.

او از پس این کار برمی‌آید.


authors of the past should be judged with equal eyes.

درباره‌ی نویسندگان گذشته باید با بی‌طرفی قضاوت کرد.


the equal plains of Sicily

دشت‌های مسطح سیسیل


he felt that he was among his own equals.

او احساس می‌کرد که در میان هم‌شأن‌های خویش است.


there, the water temperature was equal to the freezing point of the sea.

در آنجا دمای آب به اندازه‌ی نقطه‌ی انجماد دریا بود.


all humans are equal in the sight of God.

همه‌ی انسان‌ها در نظر خداوند برابرند.


پیشنهاد کاربران

یکسان بودن چندچیز در یک مقایسه

برابر _مساوی - یکسان

معادل

برابر


کلمات دیگر: