کلمه جو
صفحه اصلی

flag


معنی : زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم، بیرق، علم، سنگ فرش، سنگ فرش کردن، خرد شدن، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن
معانی دیگر : رایت، درفش، با پرچم آراستن، پرچم آذین کردن، (معمولا با: down - با تکان دادن پرچم یا دست جلب توجه کردن یا وسایط نقلیه را متوقف کردن) ایستاندن، صدا زدن، دستور ایست دادن، (جمع - نادر) شاه پرها و پرهای بلند (مثلا روی گردن و بال های عقاب)، دم آهو، دم پشمالوی برخی از انواع سگ، دم پرچمی، (نشان یا برچسب روی پرونده و کلاسور و غیره که محتوای آن را مشخص می کند) نشان پرونده، نمایه، گیره، (به وسیله ی پرچم) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، رجوع شود به: flagstone، (گیاه شناسی)، زنبق وحشی (نام عامیانه ی چند گونه زنبق که برگ های پهن و شمشیری دارند)، توان خود را از دست دادن، ضعیف شدن، شل و آویزان شدن، پژمرده شدن، پایین افتادن

انگلیسی به فارسی

پرچم، بیرق، علم، دم انبوه و پشمالوی سگ، زنبق، برگ شمشیری، سنگ‌فرش، جاده سنگ‌فرش، پرچم‌دار کردن،پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، سنگفرش کردن، پایین افتادن، سست شدن، از پا افتادن، پژمرده کردن


پرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن، خرد شدن، سنگ فرش کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a piece of cloth, usu. rectangular or triangular, bearing any of various colors and designs and used for signaling or as the symbol or emblem of a country, organization, or the like; banner; pennant.
مشابه: banner, ensign, standard

- the Chinese flag
[ترجمه ترگمان] پرچم چین
[ترجمه گوگل] پرچم چینی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flags, flagging, flagged
مشتقات: flagger (n.)
(1) تعریف: to mark or adorn with flags.

(2) تعریف: to signal or alert, esp. to stop, using or as if using a flag (sometimes fol. by down).

- She flagged down the police car.
[ترجمه ترگمان] اون ماشین پلیس رو پیدا کرد
[ترجمه گوگل] او ماشین پلیس را پرچم داد
اسم ( noun )
• : تعریف: any of a variety of plants characterized by long, flat, pointed leaves, such as the iris, blue flag, or cattail.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flags, flagging, flagged
(1) تعریف: to lose energy, strength, or interest.
متضاد: revive
مشابه: decline, droop, fade, languish, sag, wilt

- Her attention flagged, and soon she was asleep.
[ترجمه ترگمان] توجهش جلب شد و به زودی خوابش برد
[ترجمه گوگل] توجه او پرچم دار شد، و به زودی او خواب بود

(2) تعریف: to droop or become limp.
مشابه: droop, sag, wilt
اسم ( noun )
• : تعریف: a type of broad, flat stone used for covering surfaces such as a patio; flagstone.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flags, flagging, flagged
• : تعریف: to cover with flagstones.

• banner, pennant; paving stone; any of a number of plants with long slender leaves (such as the iris, blue flag, etc.); tufts of feathers on the legs of birds; special symbol used to mark unusual data (computers)
decorate with flags; signal, warn; lose energy or momentum; become weak
a flag is a piece of coloured cloth used as a sign or a signal, or a symbol of something such as a country.
if you flag or your efforts flag, you begin to lose enthusiasm or energy.
see also flagged.
if you flag down a vehicle, you signal to the driver to stop.

دیکشنری تخصصی

[سینما] پرچم - پرده کوچک جلوگیر صدا یا نور
[عمران و معماری] تخته سنگ
[کامپیوتر] پرچم
[فوتبال] پرچم
[زمین شناسی] تخته سنگ
[ریاضیات] پرچم

مترادف و متضاد

زنبق (اسم)
lily, flag, gladiola

برگ شمشیری (اسم)
flag

جاده سنگ فرش (اسم)
flag

دم انبوه و پشمالوی سگ (اسم)
flag

پرچم (اسم)
blazon, banner, oriflamme, flag, stamen, standard, ensign, vexillum, whiff

بیرق (اسم)
banner, flag, vexillum

علم (اسم)
knowledge, sign, banner, flag, standard, ensign, science, symbol

سنگ فرش (اسم)
flagging, flag, flagstone, cobble, paving, cobblestone, pavement, macadam, pediment

سنگ فرش کردن (فعل)
flag, cobble, macadamize, pave

خرد شدن (فعل)
abate, diminish, wane, dwindle, slacken, relent, pass off, shrink, crush, decrease, lessen, decline, remit, narrow, flag, lower, de-escalate, crack up, depopulate, relax, fall away, grow away, grow down, pink, shrink away

پرچم دار کردن (فعل)
flag

پرچم زدن به (فعل)
flag

با پرچم علامت دادن (فعل)
flag

از پا افتادن (فعل)
founder, flag, peter, wash up

پژمرده کردن (فعل)
flag

سست شدن (فعل)
subside, weaken, flag, grow feeble, grow weak

pennant, symbol


Synonyms: banderole, banner, bannerol, burgee, colors, emblem, ensign, gonfalon, jack, pennon, standard, streamer


decline, fall off


Synonyms: abate, deteriorate, die, droop, ebb, fade, fail, faint, languish, peter out, pine, sag, sink, slump, succumb, taper off, wane, weaken, weary, wilt


Antonyms: do well, increase, rise, strengthen


signal


Synonyms: gesture, give a sign to, hail, indicate, motion, salute, warn, wave


جملات نمونه

1. flag me a taxi quickly or i'll miss my train
زود یک تاکسی برایم صدا بزن و الا به قطار نخواهم رسید.

2. a flag fluttering in the wind
پرچمی که در باد تکان می خورد.

3. a flag ribboned by winds
پرچمی که باد آن را پاره پاره کرده است

4. a flag waving in the breeze
پرچمی که در نسیم در اهتزاز است.

5. the flag had blue and gold stripes
پرچم دارای نوارهای آبی و طلایی بود.

6. the flag ruffled in the morning breeze
پرچم در نسیم صبحگاهی موج می زد.

7. a flag of convenience
پرچم کشور بیگانه که کشتی تحت آن حرکت می کند (برای دادن مالیات کمتر و غیره)

8. national flag
پرچم کشور،پرچم ملی

9. a ragged flag
پرچم پاره پوره

10. a red flag denotes danger
پرچم قرمز نشان خطر است.

11. a signal flag
پرچم مخابراتی

12. a striped flag
پرچم راه راه

13. a white flag is a token of surrender
پرچم سفید علامت تسلیم است.

14. dishonoring the flag is against the law
بی احترامی نسبت به پرچم خلاف قانون است.

15. iran's tricolor flag
پرچم سه رنگ ایران

16. dip the flag
(بنا به احترام یا هنگام رژه) پرچم فرود آوردن،پرچم خم کردن

17. keep the flag flying
به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیره ی خود) ادامه دادن

18. i twisted the flag around its staff
پرچم را دور چوب آن پیچیدم.

19. she hung the flag over the door
پرچم را بالای در آویخت.

20. to bend a flag on to a pole
پرچم را از دیرک آویختن

21. to dip the flag in a parade
در رژه پرچم را نیم افراشته کردن

22. to raise the flag
پرچم افراشتن

23. a standard for a flag
چوب پرچم

24. to haul down a flag
پرچم را پایین کشیدن

25. she was pictured holding a flag
در حالی که پرچم به دست گرفته بود از او عکس گرفتند.

26. to hoist (or raise) a flag
پرچم بر افراشتن

27. each ship flies its own country's flag
هر کشتی پرچم کشور خود را می افرازد.

28. he took service under a foreign flag
او زیر یک پرچم خارجی خدمت می کرد.

29. saddegh proposed a toast to the flag
صادق پیشنهاد کرد که به افتخار پرچم باده نوش کنند.

30. fly (or show or wave) the flag
(با به احتراز در آوردن پرچم) حمایت خود را ابراز داشتن

31. they wrapped the sailor's corpse in a flag and threw it into the sea
جسد ملوان را در پرچم پیچیدند و به دریا افکندند.

32. they took the oath of allegiance to the flag
آنان سوگند وفاداری به پرچم را ادا کردند.

33. he knew that eventually they would all rally around the flag
او می دانست که بالاخره همه ی آنها به دفاع از پرچم خواهند شتافت.

Iran's tricolor flag

پرچم سه رنگ ایران


to hoist (or raise) a flag

پرچم برافراشتن


The road was flagged at regular intervals.

راه در فواصل معین با پرچم آذین شده بود.


The guards flagged down the truck.

پاسداران کامیون‌ها را متوقف کردند.


Flag me a taxi quickly or I'll miss my train.

زود یک تاکسی برایم صدا بزن و الا به قطار نخواهم رسید.


His energy flagged.

انرژی او رو به کاهش گذاشت.


اصطلاحات

a flag of convenience

پرچم کشور بیگانه که کشتی تحت آن حرکت می‌کند (برای دادن مالیات کمتر و غیره)


dip the flag

(بنابه‌احترام یا هنگام رژه) پرچم فرود آوردن، پرچم خم کردن


fly (or show or wave) the flag

(با به احتراز در آوردن پرچم) حمایت خود را ابراز داشتن


keep the flag flying

به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیره‌ی خود) ادامه دادن


پیشنهاد کاربران

نشاندار کردن

[کامپیوتر] ثابت نمادین

برچم

The flag of islamic republic of iran پرچم جمهوری اسلامی ایران

پرچم_بیرق

پرچم یا علامت پرچم


درفش . بیرق . پرچم

علامت - نشانه

flag voteرای ضعیف

پرچم


flag همان تغییر یافته بیرق به معنی پرچم می باشد.

مشخص کردن

پرچم نشان دادن به نشانه تسلیم شدن

تاکید کردن بر روی چیزی

flag ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: پرچم 1
تعریف: [حمل‏ونقل دریایی] 1. پارچه یا بافته ای در شکل ها و رنگ های مختلف که برای نشان دادن ملیت یا علامت دادن از آن استفاده میشود|||2. ملیت کشتی که بر مبنای محل ثبت کشتی است|||[موسیقی] 1. یک یا چند خط منحنی که به دسته وصل می‏شود و یکی از عوامل نشان‏دهندۀ ارزش زمانی نغمه است|||[سینما و تلویزیون] تیغه ای در نورافکن برای تنظیم جهت نور آن


کلمات دیگر: