کلمه جو
صفحه اصلی

referee


معنی : داور، داور مسابقات، داور مسابقات شدن، داوری کردن
معانی دیگر : حکم شدن، (ورزش) داور، (انگلیس - خبره ای که تعیین می کند آیا کتاب یا مقاله ارزش چاپ را دارد یا نه) متن آما، (انگلیس - هنگام استخدام) معرف، توصیه کننده

انگلیسی به فارسی

داور مسابقات، داور، داوری کردن، داور مسابقات شدن


داور، داور مسابقات، داوری کردن، داور مسابقات شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one to whom a matter is referred for decision.
مترادف: arbiter, arbitrator
مشابه: umpire

(2) تعریف: in sports, an official who assures the players' compliance with the rules.
مشابه: umpire
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: referees, refereeing, refereed
• : تعریف: to function as a referee in (a contest, dispute, or the like).
مترادف: arbitrate, umpire
مشابه: adjudicate, judge, mediate
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to function as a referee.
مترادف: arbitrate, umpire
مشابه: adjudicate, judge, mediate, officiate

• arbitrator, unbiased person who makes decisions and settles disputes; umpire, official who enforces game rules during sports competitions
act as referee, make decisions or settle disputes between two parties; enforce the rules at a sports match
the referee is the official who controls a game such as football or boxing. count noun here but can also be used as a verb. e.g. the world cup final will be refereed by a mexican doctor.
a person who acts as your referee when you are applying for a job gives you a reference describing your character and abilities.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] داور
[حقوق] کارشناس منصوب دادگاه، داور

مترادف و متضاد

Synonyms: adjudge, adjudicate, arbitrate, umpire


داور (اسم)
referee, arbiter, arbitrator, juror

داور مسابقات (اسم)
umpire, referee

داور مسابقات شدن (فعل)
referee

داوری کردن (فعل)
adjudge, arbitrage, judge, umpire, adjudicate, referee

person who mediates, judges


Synonyms: adjudicator, arbiter, arbitrator, conciliator, judge, ref, umpire


judge, mediate


جملات نمونه

1. the referee blew his whistle and the crowd roared
داور مسابقه سوت زد و تماشاگران برخروشیدند.

2. one of the players scuffled with the referee
یکی از بازیکنان با داور دست به گریبان شد.

3. The referee disallowed the try for a forward pass.
[ترجمه ترگمان]داور این تلاش را برای عبور به جلو ممنوع کرد
[ترجمه گوگل]داور برای سقوط به جلو، امتناع کرد

4. The referee blew his whistle for full time.
[ترجمه طلوع جعفری] داور سوت اتمام مسابقه را زد.
[ترجمه بهرام صحیحی] داور سوت پایان بازی را زد
[ترجمه ترگمان]داور سوت خود را برای تمام مدت منفجر کرد
[ترجمه گوگل]داور سوت خود را برای همیشه تمام کرد

5. A referee must know all the rules of the game.
[ترجمه ترگمان]داور باید تمام قواعد بازی را بداند
[ترجمه گوگل]یک داور باید تمام قواعد بازی را بداند

6. The referee awarded a free kick to the home team.
[ترجمه ترگمان]داور یک ضربه آزاد به تیم خانگی داد
[ترجمه گوگل]داور یک ضربه آزاد به تیم میزبان داد

7. Smith denies using abusive language to the referee.
[ترجمه ترگمان]اسمیت استفاده از زبان توهین آمیز به داور را انکار می کند
[ترجمه گوگل]اسمیت، با استفاده از زبان سوء استفاده به داور، انکار می کند

8. The head teacher often acts as referee for his pupils.
[ترجمه ترگمان]معلم سر اغلب به عنوان داور برای شاگردانش عمل می کند
[ترجمه گوگل]معلم سرپرست اغلب به عنوان داور برای دانش آموزان خود عمل می کند

9. The referee blew the final whistle.
[ترجمه ترگمان]داور سوت آخر را منفجر کرد
[ترجمه گوگل]داور سوت نهایی را منفجر کرد

10. Officials include a referee, judges and a timekeeper.
[ترجمه ترگمان]مقامات شامل یک داور، قاضی و متصدی حضور و غیاب هستند
[ترجمه گوگل]مقامات شامل داور، قضات و زمان نگهدارنده هستند

11. The boxers clinched and the referee had to separate them.
[ترجمه ترگمان]The محکم گرفتند و داور مجبور شد آن ها را از هم جدا کند
[ترجمه گوگل]بوکسورها مجبور بودند و داور باید آنها را جدا کند

12. The referee blew his whistle.
[ترجمه ترگمان]داور سوت او را منفجر کرد
[ترجمه گوگل]داور سوت خود را منفجر کرد

13. Does the referee have the power to send him off the field?
[ترجمه ترگمان]آیا داور این قدرت را دارد که او را از میدان خارج کند؟
[ترجمه گوگل]آیا داور قدرت ارسال او را از میدان دارد؟

14. There was no doubt that the referee had gone by the book .
[ترجمه ترگمان]تردیدی وجود نداشت که داور آن کتاب را ورق زده بود
[ترجمه گوگل]هیچ شک و تردیدی وجود نداشت که داور از این کتاب رفته بود

He only referees in the Olympic Game.

او فقط در مسابقات المپیک داوری می‌کند.


پیشنهاد کاربران

در یکی از معانی ، referee با ( reference ( noun مترادف است.
کسی که شما را به خوبی بشناسد و در مواقعی چون شاغل شدن شما به نوعی منبع اطلاعاتی درباره شما باشد.
EX - We will need references / referees from your former employers.


( معرف ) person who writes a reference

Referee : داور ( مسابقات ورزشی مثل فوتبال - . . . )
Captain : کاپیتان
Coach : مربی
Arbitrator : میانجی - کسی فیصله دهنده و جداکننده دعواری دو نفر هست
Arbitration : داوری - میانجی گری
Arbitrate :

one to whom something is referred , especially for decision or settlement
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎


کلمات دیگر: