صفت ( adjective )
حالات: friendlier, friendliest
• (1) تعریف: of, relating to, or typical of a friend or a friendship.
• متضاد: chilly, distant, inimical
• مشابه: chummy, companionable, companionate, intimate, neighborly, sociable, social, sympathetic, warm
- We've had a close, friendly relationship for years.
[ترجمه ترگمان] ما سال ها با هم رابطه صمیمی و صمیمی داشتیم
[ترجمه گوگل] ما برای سال ها رابطه نزدیک و دوستانه ای داشته ایم
- I know him, but I'm not actually friendly with him.
[ترجمه Miss.Raya] او را می شناسم اما با او صمیمی نیستم
[ترجمه *__*] من اورا میشناسم ولی با او صمیمی نیستم
[ترجمه Ebadi] من او ( مذکر ) را میشناسم ولی در حقیقت با او صمیمی نیستم. . .
[ترجمه هستی] من اونو می شناسم اما با او رابطه ی دوستانه و صمیمی ندارم
[ترجمه ....] من اورا میشناسم ، اما در واقع با او دوست نیستم
[ترجمه ۰] من او را می شناسم اما با او صمیمی نیستم
[ترجمه mohammadlp] من با اواشنا هستم {او = مذکز مرد پسر} اما با هاش رابطخ صمیمی ندارم
[ترجمه ترگمان] او را می شناسم، اما در واقع با او دوست نیستم
[ترجمه گوگل] من او را می شناسم، اما من او را دوست ندارم
• (2) تعریف: sociable and lacking hostility.
• مترادف: affable, amiable, amicable, chummy, congenial, pleasant, sociable, warm
• متضاد: antagonistic, antisocial, baleful, bellicose, belligerent, gruff, hostile, icy, ill, ill-disposed, inhospitable, standoffish, stern, uncongenial, unfriendly, unsociable
• مشابه: approachable, companionable, convivial, cordial, genial, hospitable, intimate, kindhearted, neighborly, outgoing, social
- Our new neighbors were quite friendly, and we felt welcome in the neighborhood.
[ترجمه ترگمان] همسایه های جدید ما خیلی دوستانه بودند و ما احساس می کردیم به این محله خوش آمدید
[ترجمه گوگل] همسایگان جدید ما کاملا دوستانه بودند و ما در محله احساس خوشحالی کردیم
- The friendly campers enjoyed a meal together.
[ترجمه آوا] دوستانه باهم در اردوگاه یک وعده غذا لذت می بردند
[ترجمه ترگمان] The دوستانه با هم از یک وعده غذا لذت می بردند
[ترجمه گوگل] اردوگاه های دوستانه با هم یک وعده غذایی داشتند
- I tried to be friendly toward her, but she avoided talking to me.
[ترجمه ترگمان] سعی کردم با او دوستانه رفتار کنم، اما از حرف زدن با من خودداری کرد
[ترجمه گوگل] سعی کردم دوستانه با او باشم، اما او از صحبت با من اجتناب کرد
• (3) تعریف: kind and helpful.
• مترادف: amiable, amicable, benevolent, kind, kindly, neighborly
• متضاد: abrupt, antagonistic, cool, dour, hostile, ill-disposed, unfriendly, wintry
• مشابه: brotherly, cordial, generous, helpful, kindhearted, sisterly, sympathetic, warm, warm-hearted
- The friendly waiter made our meal enjoyable.
[ترجمه ترگمان] پیشخدمت دوستانه غذای ما را لذت بخش کرد
[ترجمه گوگل] پیشخدمت دوستانه غذای ما را لذت بخش تر کرد
قید ( adverb )
حالات: friendlier, friendliest
مشتقات: friendliness (n.)
• : تعریف: in a friendly manner.
• مشابه: cordially, kindly
- He always acts very friendly with people he doesn't know.
[ترجمه Ebadi] او همیشه خیلی دوستانه با کسانی که با آنها آشنایی ندارد رفتار میکند. . .
[ترجمه ترگمان] اون همیشه با کسایی که آشنا نیست رفتار میکنه
[ترجمه گوگل] او همیشه با افرادی که او نمی داند بسیار دوستانه رفتار می کند