کلمه جو
صفحه اصلی

participant


معنی : شریک، سهیم، همراه، شرکت کننده، انباز
معانی دیگر : همباشگر

انگلیسی به فارسی

شرکت کننده، شریک، سهیم، همراه


شرکت کننده، شریک، سهیم، انباز، همراه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a person who participates or takes part.
مترادف: party
متضاد: spectator
مشابه: actor, associate, communicant, contributor, helper, member, partner, player
صفت ( adjective )
• : تعریف: participating.
مترادف: participating
مشابه: associate, associated, contributing, engaged, involved

• one who takes part, participator, partaker
a participant in an activity is someone who takes part in it.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] شریک

مترادف و متضاد

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

سهیم (اسم)
partner, participant, sharer, allottee, shareholder

همراه (اسم)
participant, escort, attendant, comrade, concomitant, compeer

شرکت کننده (اسم)
participant, contributor

انباز (اسم)
partner, participant, coparcener

person who takes part in activity


Synonyms: actor, aide, a party to, assistant, associate, attendant, colleague, contributor, helper, in, member, partaker, participator, partner, party, player, shareholder, sharer


Antonyms: fan, spectator


جملات نمونه

two of the participants in the meeting

دو تا از شرکت‌کنندگان در گردهمایی


1. She was an unwilling participant in his downfall.
[ترجمه ترگمان]او یک عضو بی میل در downfall بود
[ترجمه گوگل]او یک شرکت کننده ناخواسته در سقوط او بود

2. The engineer was an eager participant in technical co - operation.
[ترجمه ترگمان]مهندس یکی از شرکت کنندگان مشتاق در هم کاری فنی بود
[ترجمه گوگل]مهندس مشتاق مشارکت در همکاری فنی بود

3. A youthful teacher, he finds himself an unwilling participant in school politics.
[ترجمه ترگمان]او که یک معلم جوان است، خود را یک شرکت کننده در سیاست تحصیلی می داند
[ترجمه گوگل]یک معلم جوان، او خود را یک شرکت کننده ناخواسته در سیاست مدرسه می داند

4. She is an active participant in this activity.
[ترجمه ترگمان]او یکی از شرکت کنندگان فعال در این فعالیت است
[ترجمه گوگل]او مشارکت فعال در این فعالیت است

5. He has been an active participant in the discussion.
[ترجمه ترگمان]او یکی از شرکت کنندگان فعال در این بحث بوده است
[ترجمه گوگل]او مشارکت فعال در بحث بوده است

6. Each participant was to pay his own expenses.
[ترجمه ترگمان]هر شرکت کننده باید هزینه خودش را بپردازد
[ترجمه گوگل]هر مشارکت کننده باید هزینه های خود را پرداخت کند

7. But another participant argued that it didn't really matter whether it was additional money or not.
[ترجمه ترگمان]اما یکی دیگر از شرکت کنندگان مدعی شد که واقعا مهم نیست که آیا این پول اضافی است یا خیر
[ترجمه گوگل]اما یکی دیگر از شرکت کنندگان استدلال کرد که مهم نیست که آیا پول اضافی بود یا خیر

8. Even the most fully developed participant cultures will contain surviving strata of subjects and parochials.
[ترجمه ترگمان]حتی پیشرفته ترین فرهنگ شرکت کننده شامل لایه های باقی مانده از سوژه ها و parochials خواهد بود
[ترجمه گوگل]حتی فرهنگ سازمانی که به طور کامل توسعه یافته است شامل اقشار باقی مانده از موضوعات و کلیساها است

9. Which format a participant should choose will depend upon his or her career stage, work situation and individual learning style.
[ترجمه ترگمان]که یکی از شرکت کنندگان باید انتخاب کند بستگی به مرحله کاری، موقعیت کاری و سبک یادگیری فردی دارد
[ترجمه گوگل]کدام یک از فرمت های شرکت کننده باید انتخاب شود، بستگی به مرحله شغلی وی، وضعیت کاری و سبک یادگیری فردی دارد

10. Particularly during successful long-term participant observation, the borderline between overt and covert recording can become blurred and quite difficult problems emerge.
[ترجمه ترگمان]به خصوص در طی یک مشاهده مشارکتی بلند مدت، مرز بین ثبت پنهان و مخفی می تواند مبهم و مشکلات بسیار دشواری ایجاد شود
[ترجمه گوگل]خصوصا در طول مشاهده موفقیتآمیز شرکت کننده در دراز مدت، مرز بین ضبط آشکار و پنهانی ممکن است تار شود و مشکلات بسیار دشوار ظاهر شوند

11. More important, in the civic culture participant political orientations combine with and do not replace subject and parochial political orientations.
[ترجمه ترگمان]مهم تر از آن، در فرهنگ مدنی شرکت کننده در جهت گیری های سیاسی با هم ترکیب می شوند و جهت گیری های سیاسی محدود و محدود را جایگزین نمی کنند
[ترجمه گوگل]مهمتر از همه، در گرایش های سیاسی فرهنگی مدنی، گرایش های سیاسی ترکیبی از گرایش های سیاسی و جغرافیایی به جای نمی گذارند

12. It is up to each participant to feel his way towards the consensus outcome.
[ترجمه ترگمان]این به هر شرکت کننده بستگی دارد تا راه خود را به سمت نتیجه اجماع احساس کند
[ترجمه گوگل]این به هر شرکت کننده کمک می کند تا راه خود را برای دستیابی به نتیجه هماهنگی احساس کند

13. Another participant pointed out that the Northern Ireland budget over the last five years had only increased in line with inflation.
[ترجمه ترگمان]یکی دیگر از شرکت کنندگان اشاره کرد که بودجه ایرلند شمالی در پنج سال گذشته تنها با تورم افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از شرکت کنندگان اشاره کرد که بودجه ایرلند شمالی در پنج سال گذشته فقط با تورم افزایش یافته است

14. In a few moments the other participant in the sequence they were shooting would come, the estate agent from Sudbury.
[ترجمه ترگمان]در عرض چند لحظه شرکت کننده دیگر در توالی که تیراندازی می کردند، مامور املاک from شد
[ترجمه گوگل]در چند لحظه دیگر شرکت کنندگان در دنباله ای که آنها تیراندازی می آمدند، عامل املاک از سودبری است

15. The participant observer in such a naturalistic framework really only observes.
[ترجمه ترگمان]مشاهده گر شرکت کننده در چنین چارچوب naturalistic واقعا تنها رعایت می شود
[ترجمه گوگل]ناظر شرکت کننده در چارچوب چارچوب طبیعتگرایانه فقط مشاهده می شود

He has been an active participant in the discussion

او شرکت کننده‌ای فعال در بحث بوده است


پیشنهاد کاربران

شرکت کننده

فردی که در یک فعالیت خاص شرکت می کند یا درگیر می شود

عضو

در علوم انسانی آزمودنی

مشارکت و شرکت داشتن در امری

شریک

شرکت کننده

Study participants developed no major side effects

دست اندر کار

مشارکت کننده

contributor

ذی نفع

( صفت ) مشارکتی

participant ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: شرکت کننده
تعریف: فردی که آگاهانه و به ارادۀ خود در یک آزمایش یا آزمون یا تحقیق شرکت می کند


کلمات دیگر: