کلمه جو
صفحه اصلی

muscle


معنی : نیروی عضلانی، ماهیچه، عضله، پولک پولادین زره، صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای، بزور وارد شدن
معانی دیگر : مایچه، مازه، قوت بدنی، زوربازو، مازه نیرو، قدرت، توان، (عامیانه - معمولا با: into) به زور وارد شدن، چپیدن، به زور گرفتن

انگلیسی به فارسی

( mussel ) (جانورشناسی) صدف دو کپه ای، صدف باریک دریایی و رودخانه ای


به زور وارد شدن


نیروی عضلانی، نیرو


انگلیسی به انگلیسی

• contracting body tissue; strength; part of the body that is made up of muscles
exert strength, force one's way
a muscle is a piece of tissue inside your body which is able to become smaller and to get bigger again. your muscles enable you to move.
if someone has muscle, they have strength and power, which enables them to do difficult things; an informal use.
if you muscle in on something, you force your way into a situation when you are not welcome.

دیکشنری تخصصی

[صنایع غذایی] ماهیچه
[فوتبال] عضله

مترادف و متضاد

نیروی عضلانی (اسم)
brawn, muscle, thews

ماهیچه (اسم)
brawn, muscle, torus

عضله (اسم)
muscle, thews

پولک پولادین زره (اسم)
muscle

صدف دو کپهای (اسم)
muscle, mussel

صدف باریک دریایی و رودخانه ای (اسم)
muscle, mussel

بزور وارد شدن (فعل)
muscle

large fibers of animal body


Synonyms: beef, brawn, flesh, meat, might, sinew, tendon, thew, tissue


power, influence


Synonyms: brawn, clout, energy, force, forcefulness, might, potency, sinew, stamina, strength, strong arm, sturdiness, weight


Antonyms: impotence, powerlessness, weakness


جملات نمونه

1. muscle coordination
هماهنگی عضلات (ماهیچه ها)

2. muscle fiber
رشته ی عضلانی

3. muscle power
قدرت عضله،زور ماهیچه

4. military muscle
نیروی نظامی

5. a painful muscle strain
رگ به رگ شدگی دردناک عضله

6. a suspensory muscle
عضله ی دروایگر

7. an azygous muscle
عضله ی مفرد (فرد)

8. the inferior muscle of the eye
عضله ی زیرین چشم

9. to contract a muscle
عضله ای را منقبض کردن (یا همفشرده کردن)

10. to pull a muscle
ضرب دیدن عضله

11. to strain a muscle
عضله را رگ به رگ کردن

12. not move a muscle
واکنش نشان ندادن،تکان نخوردن

13. hitler underestimated america's industrial muscle
هیتلر نیروی صنعتی امریکا را دست کم گرفت.

14. the elongation of a muscle under tension
کشیدگی عضله تحت فشار

15. the insertion of a muscle
پیوستگاه عضله

16. a knot in a tense muscle
گره عضله ی منقبض شده

17. the contraction of the rectal muscle
انقباض (هم کشی) عضله ی مقعد

18. the hot bath palliated my muscle
حمام گرم درد عضلات مرا تسکین داد.

19. the mafia was trying to muscle in on legitimate businesses
مافیا می کوشیدکسب و کارهای قانونی را به زور وادار به مشارکت کند.

20. he has the will but not the muscle to do that
او اراده دارد ولی قدرت بدنی انجام آن را ندارد.

21. that was when the labor unions showed their muscle
در آن هنگام بود که اتحادیه های کارگری قدرت خود را نشان دادند.

22. The muscle fiber of this animal is diseased.
[ترجمه ترگمان]فیبر ماهیچه ای این حیوان بیمار است
[ترجمه گوگل]فیبر عضلانی این حیوان بیمار است

23. The disease robs you of muscle control.
[ترجمه ترگمان]این بیماری شما را از کنترل ماهیچه می گیرد
[ترجمه گوگل]این بیماری شما را از کنترل عضله می برد

24. Maggie felt a muscle spasm in her back.
[ترجمه ترگمان]مگی احساس کرد که عضلات پشتش منقبض شده اند
[ترجمه گوگل]مگی احساس اسپاسم عضلانی در پشتش داشت

25. A journalist has tried to muscle in on my exclusive story.
[ترجمه ترگمان]یک روزنامه نگار تلاش کرده است تا بر روی داستان اختصاصی من ماهیچه پیدا کند
[ترجمه گوگل]یک روزنامه نگار تلاش کرده است تا در داستان منحصر به فرد من عاشق شود

26. We were so tired we couldn't move a muscle.
[ترجمه ترگمان]آنقدر خسته بودیم که نمی توانستیم یک عضله جا به جا کنیم
[ترجمه گوگل]ما خیلی خسته بودیم نمیتوانستیم عضله را حرکت دهیم

27. Paul couldn't move a muscle he was so scared.
[ترجمه ترگمان]پل نمی توانست یک ماهیچه را حرکت بدهد که خیلی ترسیده بود
[ترجمه گوگل]پولس نمیتوانست عضلهی او را بترساند

28. Avoid muscle strain by warming up with slow jogging.
[ترجمه ترگمان]با گرم کردن آهسته آهسته آهسته از فشار ماهیچه خودداری کنید
[ترجمه گوگل]اجتناب از فشار عضله با گرم شدن با آهسته دویدن

29. Dave pulled a back muscle and could barely kick the ball.
[ترجمه ترگمان]دیو تکانی به خود داد و به زحمت توپ را بیرون کشید
[ترجمه گوگل]دیو یک عضله پشتی می کشد و می تواند به راحتی توپ را لمس کند

Swimming makes the muscles (of the body) strong and hard.

شنا عضلات بدن را قوی و محکم می‌نماید.


He has the will but not the muscle to do that.

او اراده دارد؛ ولی قدرت بدنی انجام آن را ندارد.


military muscle

نیروی نظامی


Hitler underestimated America's industrial muscle.

هیتلر نیروی صنعتی امریکا را دست کم گرفت.


That was when the labor unions showed their muscle.

در آن هنگام بود که اتحادیه‌های کارگری قدرت خود را نشان دادند.


I muscled my way into the crowded bus.

با فشار توی اتوبوس شلوغ چپیدم.


The Mafia was trying to muscle in on legitimate businesses.

مافیا می‌کوشید کسب‌وکارهای قانونی را به زور وادار به مشارکت کند.


Adrenalin was injected into the muscle

آدرنالین داخل عضله تزریق شده بود


پیشنهاد کاربران

ماهیچه

ماهیچه_عضله

به معنی ماهیچه

عضله 📽📽
he developed his muscles by exercise
او عضلاتش را با ورزش پرورش داد


one of the parts inside your body that be come tight or loose to help you move

The muscle
بزن بهادر

ماهیچه ، عضله.
Brawn.

muscle:ماهیچه، عضله.
missile :موشک، راکت.
برای یادسپاری بهتر می توان از کلمات اشنا استفاده کرد و با ساخت جمله های طنز و بی ربط و تصویر سازی ذهنی ماندگاری ذهنی را بیشتر کرد. ( جملات طنز و مسخره بهتر در ذهن جا می گیرد )
Miss ampoule is muscle missile to ill
خانم آمپول موشک عضلانی به بیمار است.
missile →miss ile→miss ill
موشک به خانم بیمار
موشک در اصل یک امپول است به خانم بیمار

قلدر


کلمات دیگر: