معنی : نیروی عضلانی، ماهیچه، عضله، پولک پولادین زره، صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای، بزور وارد شدن
معانی دیگر : مایچه، مازه، قوت بدنی، زوربازو، مازه نیرو، قدرت، توان، (عامیانه - معمولا با: into) به زور وارد شدن، چپیدن، به زور گرفتن
( mussel ) (جانورشناسی) صدف دو کپه ای، صدف باریک دریایی و رودخانه ای
به زور وارد شدن
نیروی عضلانی، نیرو
large fibers of animal body
Synonyms: beef, brawn, flesh, meat, might, sinew, tendon, thew, tissue
power, influence
Synonyms: brawn, clout, energy, force, forcefulness, might, potency, sinew, stamina, strength, strong arm, sturdiness, weight
Antonyms: impotence, powerlessness, weakness
Swimming makes the muscles (of the body) strong and hard.
شنا عضلات بدن را قوی و محکم مینماید.
He has the will but not the muscle to do that.
او اراده دارد؛ ولی قدرت بدنی انجام آن را ندارد.
military muscle
نیروی نظامی
Hitler underestimated America's industrial muscle.
هیتلر نیروی صنعتی امریکا را دست کم گرفت.
That was when the labor unions showed their muscle.
در آن هنگام بود که اتحادیههای کارگری قدرت خود را نشان دادند.
I muscled my way into the crowded bus.
با فشار توی اتوبوس شلوغ چپیدم.
The Mafia was trying to muscle in on legitimate businesses.
مافیا میکوشید کسبوکارهای قانونی را به زور وادار به مشارکت کند.
Adrenalin was injected into the muscle
آدرنالین داخل عضله تزریق شده بود