کلمه جو
صفحه اصلی

minimum


معنی : حد اقل، کمینه، کهین، کمترین، دست کم
معانی دیگر : کهینه، کمترین (در برابر: بیشینه یا بیشترین maximum)، (ریاضی) کمینه، مینیمم، مینیموم، حضیض

انگلیسی به فارسی

کمترین، دست کم، حداقل، کمینه، کهین


کمینه، حداقل


انگلیسی به انگلیسی

• least possible amount, smallest possible size, lowest degree
pertaining to the smallest, indicating the least, of a minimum
the minimum amount of something is the smallest that is possible or necessary.
the minimum is the smallest amount of something that is possible.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] کمینه، کهینه، حداقل، کمترین
[عمران و معماری] کمینه - حداقل
[برق و الکترونیک] حداقل، کمینه، مینیمم
[فوتبال] حداقل
[زمین شناسی] حداقل ،کمینه
[ریاضیات] مینیمم، حداقل، کمینه، کهین
[پلیمر] کمینه
[آمار] مینیمم , کمینه
[آب و خاک] حداقل، کمینه، مینمم

مترادف و متضاد

Synonyms: least possible, littlest, merest, minimal, slightest, smallest, tiniest


Antonyms: largest, maximum, most


حد اقل (اسم)
minimum

کمینه (اسم)
minimum

کهین (اسم)
minority, minimum

کمترین (صفت)
minim, least, minimum

دست کم (صفت)
minimum

least, lowest


lowest amount


Synonyms: atom, bottom, dab, depth, dot, gleam, grain, hair, iota, jot, least, lowest, margin, modicum, molecule, nadir, narrowest, particle, pittance, point, scintilla, scruple, shadow, slightest, smallest, smidgen, soupçon, spark, speck, trifle, whit


جملات نمونه

1. Studies show that adults need a minimum of six hours sleep.
مطالعات نشان می دهد که افراد بالغ حداقل به شش ساعت خواب نیاز دارند

2. The minimum charge for a telephone, even if no calls are made, is about nine dollars a month.
کمترین هزینه تلفن، حتی اگر هیچ مکالمه ای هم انجام نشود، حدود سی دلار در ماه است

3. Congress has set a minimum wage for all workers.
مجلس حداقل دستمزد را برای تمام کارگران مقرر کرده است

4. minimum point
نقطه ی حضیض،نقطه ی مینیمم

5. minimum wage
حداقل دستمزد

6. the minimum temperature during the past winter
کمترین درجه ی حرارت در زمستان گذشته

7. a uniform minimum wage for the whole country
حداقل دستمزد که در تمام کشور یکسان است

8. the bare minimum
کمینه ترین،کمترین حد ممکن

9. the need for a minimum of government interference in business
نیاز به کمینه ی (حداقل) دخالت دولت در امور بازرگانی

10. the cost has been reduced to a minimum
هزینه به کمترین حد تقلیل یافته است.

11. random investment is a sure way of getting minimum results
سرمایه گذاری بدون هدف راه مطمئنی است برای کسب حداقل بازده.

12. Raising the minimum wage would ratchet up real incomes in general.
[ترجمه ترگمان]افزایش حداقل دستمزدها، درآمد واقعی را به طور کلی افزایش می دهد
[ترجمه گوگل]افزایش حداقل دستمزد به طور کلی درآمد واقعی را افزایش می دهد

13. He was only five feet nine, the minimum height for a policeman.
[ترجمه ترگمان]او فقط پنج پا و نه قد داشت و حداقل قد یک پلیس بود
[ترجمه گوگل]او تنها پنج فوت نه بود، حداقل ارتفاع یک پلیس

14. The class needs a minimum of 6 pupils to continue.
[ترجمه ترگمان]این کلاس به حداقل ۶ شاگرد نیاز دارد تا ادامه یابد
[ترجمه گوگل]این کلاس نیاز به حداقل 6 دانش آموز برای ادامه دارد

15. Wage increases are being kept to a minimum because of the recession.
[ترجمه ترگمان]افزایش دست مزد به دلیل رکود نگه داری می شود
[ترجمه گوگل]به دلیل رکود اقتصادی، افزایش دستمزد به حداقل می رسد

16. You must get a minimum of 60 questions right to pass the examination.
[ترجمه ترگمان]شما باید حداقل ۶۰ سوال را برای عبور از امتحان به دست آورید
[ترجمه گوگل]شما باید حداقل 60 سوال را برای تصویب معاینه دریافت کنید

17. The minimum start-up capital for a Pizza franchise is estimated at $250,000 to $3000.
[ترجمه ترگمان]حداقل سرمایه شروع برای یک امتیاز پیتزا با ۲۵۰۰۰۰ دلار به ۳۰۰۰ دلار تخمین زده می شود
[ترجمه گوگل]حداقل سرمایه راه اندازی برای حق رای دادن پیتزا در حدود 250،000 تا 3000 دلار تخمین زده می شود

18. The president has proposed a hike in the minimum wage.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور پیشنهاد افزایش حداقل حقوق را داده است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور پیشنهاد افزایش حداقل دستمزد را داده است

19. What are your minimum requirements for the job?
[ترجمه ترگمان]حداقل الزامات شما برای این کار کدامند؟
[ترجمه گوگل]حداقل شرایط لازم برای کار شما چیست؟

20. The work was done with the minimum amount of effort.
[ترجمه ترگمان]کار با حداقل مقدار تلاش انجام شد
[ترجمه گوگل]کار با حداقل تلاش انجام شد

21. This price is his minimum; he refuses to lower it any further.
[ترجمه ترگمان]این قیمت حداقل است؛ او از کاهش آن خودداری می کند
[ترجمه گوگل]این قیمت حداقل است؛ او امتناع میکند تا هرچه بیشتر آن را پایین بیاورد

22. The minimum wage was set at £ 20 an hour.
[ترجمه ترگمان]حداقل دست مزد ۲۰ پوند در ساعت تعیین شده بود
[ترجمه گوگل]حداقل دستمزد در 20 پوند در ساعت تنظیم شده است

the minimum temperature during the past winter

کمترین درجه حرارت در زمستان گذشته


The cost has been reduced to a minimum.

هزینه به کمترین حد تقلیل یافته است.


the need for a minimum of government interference in business

نیاز به کمینه‌ی (حداقل) دخالت دولت در امور بازرگانی


minimum point

نقطه‌ی حضیض، نقطه‌ی مینیمم


پیشنهاد کاربران

کمترین
دستکم
مینیموم

کمترین


The lowest smount

minimum ( ریاضی )
واژه مصوب: کمینه
تعریف: کوچک ترین مقدار در مجموعه‏ای از مقادیر، در صورت وجود|||متـ . مینیمم|||* مصوب فرهنگستان اول


کلمات دیگر: