1. A serious fall incapacitated the 68-year-old congressman.
[ترجمه ترگمان]سقوط جدی عضو کنگره ۶۸ ساله را ناتوان کرد
[ترجمه گوگل]سقوط جدی، کنگره 68 ساله را ناکام گذاشت
2. The accident left me incapacitated for seven months.
[ترجمه ترگمان]این تصادف مدت هفت ماه مرا ناتوان کرد
[ترجمه گوگل]این حادثه من را به مدت هفت ماه ناتوان ساخته است
3. Her mother has been incapacitated by a fall.
[ترجمه ترگمان]مادرش در اثر سقوط از کار افتاده
[ترجمه گوگل]مادرش سقوط کرده است
4. He is incapacitated and can't work.
[ترجمه ترگمان]او ناتوان است و نمی تواند کار کند
[ترجمه گوگل]او ناتوان است و نمی تواند کار کند
5. Extreme shyness can be very incapacitating.
[ترجمه ترگمان]خجالتی بودن می تواند بسیار پیچیده باشد
[ترجمه گوگل]خجالت عظیم می تواند بسیار ناتوان کننده باشد
6. By this time my father was totally incapacitated by his illness.
[ترجمه ترگمان]تا این زمان پدرم کاملا به خاطر بیماریش از پا درآمده بود
[ترجمه گوگل]در این زمان پدرم کاملا از بیماری اش ناتوان بود
7. His injury incapacitated him for playing basketball.
[ترجمه ترگمان]جراحت او باعث شد که او بسکتبال بازی کند
[ترجمه گوگل]صدمه او باعث ناتوانی او در بازی بسکتبال شد
8. A successful attack would incapacitate military training camps.
[ترجمه ترگمان]حمله موفقیت آمیز اردوگاه های آموزشی نظامی را از دست خواهد داد
[ترجمه گوگل]حمله موفقیت آمیز اردوگاه های آموزشی نظامی را ناتوان می کند
9. He was incapacitated by old age and sickness.
[ترجمه ترگمان]او براثر پیری و ناخوشی از پا درآمده بود
[ترجمه گوگل]او از سن و بیماری بیمار ناتوان بود
10. Rubber bullets are designed to incapacitate people rather than kill them.
[ترجمه ترگمان]bullets لاستیک برای ناتوان کردن مردم به جای کشتن آن ها طراحی شده اند
[ترجمه گوگل]گلوله های لاستیکی برای ناتوانی مردم طراحی شده اند تا آنها را بکشند
11. Poor eyesight incapacitated him for the army.
[ترجمه ترگمان]بینایی ضعیف او را برای ارتش ناتوان کرد
[ترجمه گوگل]بینایی ضعیف او را برای ارتش ناتوان ساخته است
12. Poor health incapacitated him for work / from working all his life.
[ترجمه ترگمان]بیچاره علیل او را ناتوان از کار و کار کردن در تمام عمرش ناتوان ساخته است
[ترجمه گوگل]سلامت ناکافی او را برای کار / از کار تمام زندگی خود را ناتوان
13. As the second-in-command under a nearly incapacitated president, many observers had expected her to take center stage.
[ترجمه ترگمان]به عنوان دومین رئیس جمهور تحت فرماندهی تقریبا ناتوان، بسیاری از ناظران انتظار داشتند که او روی صحنه برود
[ترجمه گوگل]بسیاری از ناظران به عنوان فرماندهی تحت یک رئیس جمهور تقریبا غیر قابل قبول انتظار داشتند که او را به مرحله ی مرکز تبدیل کند
14. The death or incapacitating illness of a loved one is always hard to take.
[ترجمه ترگمان]مرگ و یا incapacitating یک شخص محبوب همیشه دشوار است
[ترجمه گوگل]مرگ و یا ناتوانی یک فرد دوست داشتنی همیشه سخت است