کلمه جو
صفحه اصلی

incapacitate


معنی : از کار افتادن، ناتوان ساختن، سلب صلاحیت کردن از، ناقابل ساختن، بی نیرو ساختن، محجور کردن
معانی دیگر : ناتوان کردن، ناقادر کردن، از کار انداختن

انگلیسی به فارسی

ناقابل ساختن، سلب صلاحیت کردن از، بی نیرو ساختن،از کار افتادن، ناتوان ساختن، محجور کردن


ناتوان کننده، ناتوان ساختن، از کار افتادن، ناقابل ساختن، سلب صلاحیت کردن از، بی نیرو ساختن، محجور کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incapacitates, incapacitating, incapacitated
مشتقات: incapacitated (adj.), incapacitation (n.)
(1) تعریف: to deprive of power, ability, or strength; disable.
مشابه: cripple, disable, maim, paralyze

- The accident incapacitated him for a month.
[ترجمه ترگمان] این تصادف او را به مدت یک ماه ناتوان کرد
[ترجمه گوگل] حادثه او را به مدت یک ماه غیرفعال کرد

(2) تعریف: in law, to deprive of eligibility or power.
مشابه: disable

• limit ability, disable; disqualify (law)
if something incapacitates someone, it weakens them so much that they become unable to do certain things; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] صلاحیت نداشتن
[زمین شناسی] ناقابل ساختن، سلب صلاحیت کردن از، بی نیرو ساختن،از کار افتادن، ناتوان ساختن، محجور کردن
[حقوق] سلب اهلیت کردن، سلب صلاحیت کردن

مترادف و متضاد

Synonyms: clip wings, cripple, damage, disable, disarm, disenable, disqualify, hamstring, hinder, hog-tie, hurt, immobilize, lame, lay up, maim, paralyze, prostrate, put out of commission, take out, undermine, weaken


Antonyms: allow, facilitate, mobilize, permit


از کار افتادن (فعل)
stop, conk, hogtie, incapacitate

ناتوان ساختن (فعل)
disable, incapacitate

سلب صلاحیت کردن از (فعل)
incapacitate, disqualify

ناقابل ساختن (فعل)
incapacitate

بی نیرو ساختن (فعل)
incapacitate

محجور کردن (فعل)
interdict, incapacitate

put out of action


جملات نمونه

Age incapacitated him.

سالخوردگی او را ناتوان کرد.


1. A serious fall incapacitated the 68-year-old congressman.
[ترجمه ترگمان]سقوط جدی عضو کنگره ۶۸ ساله را ناتوان کرد
[ترجمه گوگل]سقوط جدی، کنگره 68 ساله را ناکام گذاشت

2. The accident left me incapacitated for seven months.
[ترجمه ترگمان]این تصادف مدت هفت ماه مرا ناتوان کرد
[ترجمه گوگل]این حادثه من را به مدت هفت ماه ناتوان ساخته است

3. Her mother has been incapacitated by a fall.
[ترجمه ترگمان]مادرش در اثر سقوط از کار افتاده
[ترجمه گوگل]مادرش سقوط کرده است

4. He is incapacitated and can't work.
[ترجمه ترگمان]او ناتوان است و نمی تواند کار کند
[ترجمه گوگل]او ناتوان است و نمی تواند کار کند

5. Extreme shyness can be very incapacitating.
[ترجمه ترگمان]خجالتی بودن می تواند بسیار پیچیده باشد
[ترجمه گوگل]خجالت عظیم می تواند بسیار ناتوان کننده باشد

6. By this time my father was totally incapacitated by his illness.
[ترجمه ترگمان]تا این زمان پدرم کاملا به خاطر بیماریش از پا درآمده بود
[ترجمه گوگل]در این زمان پدرم کاملا از بیماری اش ناتوان بود

7. His injury incapacitated him for playing basketball.
[ترجمه ترگمان]جراحت او باعث شد که او بسکتبال بازی کند
[ترجمه گوگل]صدمه او باعث ناتوانی او در بازی بسکتبال شد

8. A successful attack would incapacitate military training camps.
[ترجمه ترگمان]حمله موفقیت آمیز اردوگاه های آموزشی نظامی را از دست خواهد داد
[ترجمه گوگل]حمله موفقیت آمیز اردوگاه های آموزشی نظامی را ناتوان می کند

9. He was incapacitated by old age and sickness.
[ترجمه ترگمان]او براثر پیری و ناخوشی از پا درآمده بود
[ترجمه گوگل]او از سن و بیماری بیمار ناتوان بود

10. Rubber bullets are designed to incapacitate people rather than kill them.
[ترجمه ترگمان]bullets لاستیک برای ناتوان کردن مردم به جای کشتن آن ها طراحی شده اند
[ترجمه گوگل]گلوله های لاستیکی برای ناتوانی مردم طراحی شده اند تا آنها را بکشند

11. Poor eyesight incapacitated him for the army.
[ترجمه ترگمان]بینایی ضعیف او را برای ارتش ناتوان کرد
[ترجمه گوگل]بینایی ضعیف او را برای ارتش ناتوان ساخته است

12. Poor health incapacitated him for work / from working all his life.
[ترجمه ترگمان]بیچاره علیل او را ناتوان از کار و کار کردن در تمام عمرش ناتوان ساخته است
[ترجمه گوگل]سلامت ناکافی او را برای کار / از کار تمام زندگی خود را ناتوان

13. As the second-in-command under a nearly incapacitated president, many observers had expected her to take center stage.
[ترجمه ترگمان]به عنوان دومین رئیس جمهور تحت فرماندهی تقریبا ناتوان، بسیاری از ناظران انتظار داشتند که او روی صحنه برود
[ترجمه گوگل]بسیاری از ناظران به عنوان فرماندهی تحت یک رئیس جمهور تقریبا غیر قابل قبول انتظار داشتند که او را به مرحله ی مرکز تبدیل کند

14. The death or incapacitating illness of a loved one is always hard to take.
[ترجمه ترگمان]مرگ و یا incapacitating یک شخص محبوب همیشه دشوار است
[ترجمه گوگل]مرگ و یا ناتوانی یک فرد دوست داشتنی همیشه سخت است

پیشنهاد کاربران

زمینگیر کردن

زمین‎گیر کردن، سلب صلاحیت کردن


کلمات دیگر: