کلمه جو
صفحه اصلی

exclusive


معنی : تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری
معانی دیگر : دربستی، دربستگرانه، مانعه الجمع، اختصاصی، خصوصی، خاص، ویژه، ویژگانه، ویژگانی، ویژه ای، بخصوص، (باشگاه و غیره) بروندار، ویژه ی خواص، دربسته، جلوگیر، محروم ساز، طردگر، (مغازه و غیره) اعیانی، دارای مشتریان ویژه، صرف، تک، محض، یگانه، گزیده، دستچین، منتخب، (رسانه ها) گزارش ویژه، کالای اختصاصی، کالای ویژه، (دستور زبان) ضمیر انحصاری، واژه ی جدادار (مانند: only)

انگلیسی به فارسی

انحصاری، منحصر، منحصر بفرد، تنها، دربست، انتصاری، گران


انحصاری، منحصر، دربستی، دربست‌گرانه، دربست، مانعة‌الجمع


اختصاصی، خصوصی، خاص، ویژه، ویژگانه، ویژگانی، ویژه‌ای، به‌خصوص


(باشگاه و غیره) بروندار، ویژه‌ی خواص، دربسته، جلوگیر، محروم‌ساز، طردگر


(مغازه و غیره) اعیانی، دارای مشتریان ویژه


صرف، تنها، تک، محض، یگانه


گزیده، دستچین، منتخب


(رسانه‌ها) گزارش ویژه


کالای اختصاصی، کالای ویژه


(دستور زبان) ضمیر انحصاری، واژه‌ی جدادار (مانند: only)


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: leaving out.
مترادف: limiting, restrictive
متضاد: comprehensive, inclusive
مشابه: prohibitive

- They eat a diet that is exclusive of meat.
[ترجمه ترگمان] آن ها رژیمی را می خورند که منحصر به گوشت است
[ترجمه گوگل] آنها یک رژیم غذایی بدون گوشت دارند

(2) تعریف: not compatible.
مترادف: contradictory, incompatible
متضاد: compatible
مشابه: incongruous, inconsistent

- These are mutually exclusive theories: if one is true, then the other cannot be true.
[ترجمه ترگمان] این ها نظریه های دو طرفه هستند: اگر یکی درست باشد، آن دیگری نمی تواند درست باشد
[ترجمه گوگل] اینها نظریه های متقابلا منحصر به فرد هستند اگر یکی درست باشد، دیگر نمی تواند درست باشد

(3) تعریف: giving attention or service only to certain types of people, esp. those who are rich, fashionable, or privileged.
مترادف: private, privileged, select
مشابه: chic, classy, elite, fashionable, posh, preferential, swanky

- The exclusive club rejected their application for membership.
[ترجمه ترگمان] این باشگاه خصوصی درخواست آن ها برای عضویت را رد کرد
[ترجمه گوگل] باشگاه منحصر به فرد درخواست خود را برای عضویت رد کرد
- Many celebrities frequent this exclusive nightspot.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد مشهور این nightspot انحصاری را تکرار می کنند
[ترجمه گوگل] بسیاری از افراد مشهور این مکان منحصر به فرد را مکرر می کنند

(4) تعریف: closing out all others from sharing or participating in; sole.
مترادف: entire, sole, total
مشابه: alone

- Your signing this contract gives us exclusive rights to publish the manuscript.
[ترجمه ترگمان] امضای این قرارداد حق انحصاری برای انتشار دست نوشته را به ما می دهد
[ترجمه گوگل] امضای شما این قرارداد به ما حق انحصاری برای انتشار مقاله را می دهد
- An exclusive interview with the controversial filmmaker will be broadcast tonight on this channel.
[ترجمه ترگمان] یک مصاحبه اختصاصی با این فیلمساز جنجالی، امشب در این کانال پخش خواهد شد
[ترجمه گوگل] مصاحبه اختصاصی با فیلمساز بحث برانگیز امشب در این کانال پخش خواهد شد
اسم ( noun )
مشتقات: exclusively (adv.), exclusiveness (n.)
• : تعریف: a news item or story that only one news organization has obtained.
مترادف: scoop
مشابه: extra

- The news reporter was excited to get her first exclusive.
[ترجمه مريم] گزارشگر اخبار برای گرفتن اولین گزارش ویژه اش بسیار هیجان زد ه بود
[ترجمه ترگمان] گزارشگر اخبار برای اولین بار هیجان زده شد
[ترجمه گوگل] خبرنگار خبری از هیجان زده شدن برای اولین بار منحصر به فردش بود

• tending to exclude, shutting out all others; sole, limited to a select few; incompatible; fashionable; expensive
news story publicized in only one newspaper or television/radio station
something that is exclusive is available only to people who are rich or who belong to a high social class.
exclusive means used or owned by only one person or group.
if two things are mutually exclusive, they cannot exist together.
an exclusive story in a magazine or newspaper is one that is published in that paper and in no other.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] انحصاری
[فوتبال] انحصاری
[حقوق] انحصاری، منحصر به فرد
[ریاضیات] انحصاری، تنها، مخدود، نافی، ناسازگار و نافی

مترادف و متضاد

تنها (صفت)
lonely, single, solitary, alone, only, lone, sole, recluse, exclusive, unaccompanied

منحصر (صفت)
limited, confined, restricted, exclusive, limitary

گران (صفت)
dear, heavy, onerous, costly, exclusive, expensive, prohibitive, sumptuous, deluxe, prohibitory

دربست (صفت)
en bloc, lump, exclusive

انحصاری (صفت)
exclusive, monopolized, pre-emptive

منحصر بفرد (صفت)
sole, particular, exclusive, individual, monopolized

انتصاری (صفت)
exclusive

unshared, restricted


Synonyms: absolute, aloof, aristocratic, chic, choice, chosen, circumscribed, clannish, classy, cliquish, closed, complete, confined, country club, discriminative, elegant, entire, exclusionary, exclusory, fashionable, full, independent, licensed, limited, narrow, only, particular, peculiar, posh, preferential, private, privileged, prohibitive, restrictive, ritzy, segregated, select, selfish, single, snobbish, socially correct, sole, swank, total, undivided, unique, upper crust, whole


Antonyms: divided, part, partial, shared, unlimited, unrestricted


جملات نمونه

costs exclusive of taxes

هزینه بدون احتساب مالیات


1. exclusive regulations
مقررات ویژه

2. exclusive of
بدون در نظر گرفتن،سوای،جدا از،به غیر از

3. an exclusive agent
نماینده ی منحصر به فرد

4. an exclusive club that does not admit blacks and jews
باشگاهی ویژه ی خواص که سیاهان و یهودیان را نمی پذیرد

5. an exclusive hotel
هتل پولدارها

6. an exclusive interest in sports
علاقه ی ویژه به ورزش

7. an exclusive shop
مغازه ی اعیانی

8. costs exclusive of taxes
هزینه بدون احتساب مالیات

9. the exclusive rights and privileges of the citizens
حقوق و امتیازات منحصر به شهروندان

10. having an exclusive jurisdiction
دارای قلمرو حقوقی یگانه

11. we have the exclusive right to distribute this product
ما حق انحصاری توزیع این کالا را دارا هستیم.

12. The book costs 10 dollars, exclusive of postage.
[ترجمه ترگمان]این کتاب ۱۰ دلار هزینه دارد، انحصاری هزینه دارد
[ترجمه گوگل]این کتاب هزینه 10 دلار، بدون هزینه پستی است

13. Our figure skating club has exclusive use of the rink on Mondays.
[ترجمه ترگمان]باشگاه اسکیت نمایشی ما استفاده انحصاری از آیس رینک در دوشنبه ها دارد
[ترجمه گوگل]باشگاه اسکیت بازی ما در دوشنبه منحصر به فرد است

14. This bathroom is for your exclusive use.
[ترجمه ترگمان]این حمام برای استفاده انحصاری تان است
[ترجمه گوگل]این حمام برای استفاده منحصر به فرد شما است

15. This room is for the exclusive use of guests.
[ترجمه ترگمان]این اتاق مخصوص استفاده انحصاری از مهمان است
[ترجمه گوگل]این اتاق برای استفاده منحصر به فرد از مهمانان است

16. He often goes to the exclusive restaurants.
[ترجمه ترگمان]او اغلب به رستوران های انحصاری می رود
[ترجمه گوگل]او اغلب به رستوران های منحصر به فرد می رود

17. The commissioners had exclusive jurisdiction to decide.
[ترجمه ترگمان]اعضای کمیسیون صلاحیت انحصاری تصمیم گیری داشتند
[ترجمه گوگل]کمیسیون ها صلاحیت منحصربفردی برای تصمیم گیری داشتند

18. Tune in to our exclusive coverage of Wimbledon.
[ترجمه ترگمان]به پوشش انحصاری ما از ویمبلدون کمک کنید
[ترجمه گوگل]اتصال به پوشش منحصر به فرد ما از ویمبلدون

an exclusive club that does not admit Blacks and Jews.

باشگاهی ویژه‌ی خواص که سیاهان و یهودیان را نمی‌پذیرد.


exclusive regulations

مقررات ویژه


an exclusive shop

مغازه‌ی اعیانی


an exclusive hotel

هتل پولدارها


an exclusive agent.

نماینده‌ی منحصربه‌فرد.


having an exclusive jurisdiction.

دارای قلمرو حقوقی یگانه.


an exclusive interest in sports

علاقه‌ی ویژه به ورزش


we have the exclusive right to distribute this product.

ما حق انحصاری توزیع این کالا را دارا هستیم.


the exclusive rights and privileges of the citizens.

حقوق و امتیازات منحصر به شهروندان.


these bears live exclusively on fish.

این خرس‌ها فقط ماهی می‌خورند (با ماهی زنده‌اند).


اصطلاحات

exclusive of

بدون در نظر گرفتن، سوای، جدا از، به غیر از


پیشنهاد کاربران

انحصاری

دربست

انحصاری
احتصاصی

مخصوص

mutually exclusive
ناقض یکدیگر

خبر دست اول و داغ

monopoly

مانع ( در علم منطق )
به طور مثال" تعریف مانع و جامع"

exclusive to:
محدود به. . .
مختص به. . .

mutually exclusive
مانعة الجمع - پیشامدهای ناسازگار

دربرنگیرنده

گزارش ویژه ، اختصاصی، انحصاری

گزیده ، برگزیده

1. Language is kind of exclusive to our species, anyway.
به هر حال تکلم به نوعی مختص گونه های ماست.
2. An example of the exclusive or is: You may have a bagel or a pastry, but not both.
یک مثال اختصاصی کلمه یا این است: شما ممکن است یک نان شیرینی حلقه ای یا شیرینی کلوچه ای داشته باشید ، اما نه هر دو.
3. but einstein said that ethics are an exclusive human concern.
اما انیشتین گفت که اخلاقیات یک نگرانی منحصر به فرد بشر است.
4. For example, there could be exclusive packages for die - hard film fans and inveterate sports enthusiasts.
به عنوان مثال ، بسته های انحصاری برای علاقه مندان به فیلم های جان سخت و علاقه مندان به ورزشهای دیرینه وجود دارد.
5. In the exclusive backstage area, superstars and statesmen were falling over each other.
در منطقه خصوصی محرمانه ، فوق ستاره ها و دولتمردان در حال آماده سازی خودشان بودند.
6. Two lead urns and a statue of an eagle were also stolen in the raid which has shocked staff at the exclusive hotel.
در این حمله ناگهانی نیز دو کوزه سربی و یک مجسمه عقاب دزدیده شد که کارکنان هتل ویژه را شوکه کرده است.
7. Limited seating will be offered at this exclusive event and prior reservation is essential.
صندلی محدود در این رویداد اختصاصی ارائه خواهد شد و رزرو قبلی ضروری است.
8. Fussy high - end clients might not think Ikea impressive or exclusive enough for their rarefied tastes.
مشتریان سطح بالا و بدقلق ممکن است فکر نکنند که ایکیا به اندازه کافی قابل توجه یا منحصر به فرد برای سلیقه های خاص آنها است.

Exclusive= مختص، اختصاصی، انحصاری، منحصر به فرد، خصوصی، ویژه

معنای دیگر>>>دربست، صرف، منتخب، بخصوص، ویژه خواص، اعیانی، لاکچری


در روابط میتونه معنی "تک پر بودن" هم بده

منحصر بفرد
انحصاری
اختصاصی
اگه دوست داشتید لایک کنید 💗

exclusive ( روابط عمومی و تبلیغات بازرگانی )
واژه مصوب: اختصاصی
تعریف: مطلبی که به صورت انحصاری فقط در دسترس یک رسانه قرار می گیرد


کلمات دیگر: