کلمه جو
صفحه اصلی

disassociate


معنی : جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن
معانی دیگر : هم نشینی نکردن، قطع رابطه کردن، ترک مراوده کردن (بیشتر می گویند: dissociate)

انگلیسی به فارسی

جداکردن، مجزاکردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن


از بین بردن، جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن


انگلیسی به انگلیسی

• separate, sever, break oneself free from, cut off communication with
if you disassociate yourself from a person or situation, you show that you are not involved with them; a formal word.

مترادف و متضاد

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

مجزا کردن (فعل)
knock down, divide, separate, segregate, decollate, isolate, disassemble, insulate, disassociate, draw off, excide, seclude

همکاری نکردن (فعل)
disaffiliate, disassociate

از همکاری دست کشیدن (فعل)
disassociate

جملات نمونه

1. I wish to disassociate myself from this very sad decision.
[ترجمه ترگمان]می خواهم خودم را از این تصمیم ناراحت نگه دارم
[ترجمه گوگل]من مایلم خودم را از این تصمیم بسیار غم انگیز جدا کنم

2. However, they can still disassociate themselves from the apology.
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها هنوز هم می توانند از عذرخواهی خودداری کنند
[ترجمه گوگل]با این حال، آنها هنوز هم می توانند خود را از عذرخواهی جدا کنند

3. The need to disassociate oneself from it then follows.
[ترجمه ترگمان]در ادامه باید از آن خودداری کنید
[ترجمه گوگل]نیاز به از بین بردن از آن پس از آن است

4. To disassociate identity from professional status, therapists recommend taking pride in characteristics that can't be stripped away -- virtue, integrity, honesty, generosity.
[ترجمه ترگمان]درمانگران برای آزادی هویت از وضعیت حرفه ای، توصیه می کنند که به ویژگی هایی که نمی توانند از بین بروند، افتخار، صداقت، صداقت، سخاوت و سخاوت را به دست آورند
[ترجمه گوگل]برای جدا شدن هویت از وضعیت حرفه ای، پزشکان توصیه می کنند که از ویژگی هایی که نمی توانند از بین بروند - غرور، صداقت، صداقت، سخاوت، غرور و افتخار می کنند

5. We vow to disassociate ourselves from one another from now on. Starting today, I don't know these two any more.
[ترجمه ترگمان]عهد می کنیم که از این به بعد خودمان را از یکدیگر دور نگه داریم از امروز شروع می کنم، من این دوتا رو بیشتر از این نمی شناسم
[ترجمه گوگل]ما وعده داده ایم که خودمان را از هم اکنون جدا کنیم از امروز شروع میکنم، این دو را بیشتر نمیشناسم

6. He proposed that the Council should disassociate itself from such behaviour.
[ترجمه ترگمان]وی پیشنهاد کرد که شورا باید خود را از چنین رفتاری برکنار کند
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد داد که شورا باید خود را از این رفتار جدا کند

7. "We cannot disassociate current developments from the overall strategic balance of power, " in the region, says Professor Han.
[ترجمه ترگمان]پروفسور (هان)می گوید: \" ما نمی توانیم تحولات جاری را از تعادل کلی استراتژیک قدرت، در منطقه رها کنیم \"
[ترجمه گوگل]پروفسور هان می گوید: 'ما نمی توانیم تحولات جاری را از تعادل استراتژیک کلی در قدرت جدا کنیم '

8. The individuals should disassociate themselves from the mother church upon the acceptance of the truth.
[ترجمه ترگمان]افراد باید بر پذیرش حقیقت از کلیسای مادر جدا شوند
[ترجمه گوگل]افراد باید از پذیرش حقیقت خود از کلیسای مادر جدا شوند

9. If you disassociate the fault message name from the operation name, you can reuse that message without it looking strange (see Listing .
[ترجمه ترگمان]اگر نام پیام اشتباه را از نام عملیات جدا کنید، می توانید دوباره آن پیغام را استفاده کنید بدون این که به نظر عجیب برسد (لیست را ببینید)
[ترجمه گوگل]اگر نام پیام خطا را از نام عملیات جدا کنید، می توانید این پیام را بدون استفاده از آن عجیب و غریب استفاده کنید (see Listing

10. The problem is that at the high temperatures that the core had reached at this stage, water molecules can "disassociate" into oxygen and hydrogen – an explosive mixture.
[ترجمه ترگمان]مشکل این است که در دماهای بالا که هسته به این مرحله رسیده، مولکول های آب می توانند به اکسیژن و هیدروژن واکنش دهند - یک مخلوط انفجاری
[ترجمه گوگل]مشکل این است که در دماهای بالا که هسته در این مرحله رسیده است، مولکول های آب می توانند به اکسیژن و هیدروژن تبدیل شوند - یک مخلوط انفجاری

11. In other words, we need to disassociate the computer from the current employee and assign it to the new employee.
[ترجمه ترگمان]به عبارت دیگر، ما باید کامپیوتر را از کارمند فعلی جدا کرده و آن را به کارمند جدید واگذار کنیم
[ترجمه گوگل]به عبارت دیگر، ما باید از کارکنان کنونی کامپیوتر را جدا کنیم و آن را به کارمند جدید اختصاص دهیم

12. I intend to disassociate from all related disease machinery.
[ترجمه ترگمان]من قصد دارم از همه ماشین آلات مربوط به بیماری های مربوط خودداری کنم
[ترجمه گوگل]من قصد دارم از تمام دستگاه های مرتبط با بیماری جدا شوم

13. Do you to know the easiest way to fall in love? Just associate with all your pleasant experience with someone, and disassociate from all the unpleasant ones.
[ترجمه ترگمان]این راحت ترین راه برای عاشق شدن رو بلدی؟ فقط با تمام تجربه pleasant با کسی ارتباط داشته باشید، و disassociate از همه چیزهای ناخوشایند
[ترجمه گوگل]آیا شما ساده ترین راه برای عشق ورزیدن را می دانید؟ فقط با تمام تجربه دلخواه خود با کسی ارتباط برقرار کنید و از همه ی آن ها ناخوشایند را کنار بگذارید

14. In this situation, abject apologies in some respects remain complicit with the patronizing attitudes from which they attempt to disassociate themselves.
[ترجمه ترگمان]در این وضعیت، عذرخواهی پست نسبت به برخی از جنبه ها، با نگرش های patronizing که تلاش می کنند خود را از آن جدا کنند، باقی می مانند
[ترجمه گوگل]در این وضعیت، برخی از عذر خواهی ها در بعضی موارد با توجه به نگرش های محافظه کارانه که از آنها جدا می شوند، همدلی می کنند

15. When one of the fattest hailed him when he was out shopping he decided he must disassociate himself from that crowd.
[ترجمه ترگمان]وقتی یکی از the او را به خرید دعوت کرد تصمیم گرفت از این جماعت بر حذر باشد
[ترجمه گوگل]هنگامی که یکی از چاقترین اعضای بدن او هنگام خرید از او خواسته بود، تصمیم گرفت او را از این جمعیت جدا کند

He disassociated himself from the business.

او با آن بنگاه قطع رابطه کرد.


پیشنهاد کاربران

از کسی بریدن: قطع رابطه کردن.
( ( از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن، از قضّیت مکارم و سجیّت اکارم دور افتاد. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۱۵ ) .

( برگرفته از یادداشت جناب باقری عزیز )

sever ties with someone


کلمات دیگر: