کلمه جو
صفحه اصلی

water


معنی : اب، مایع، ابگونه، پیشاب، خیساندن، خیس عرق شدن، خیس کردن، اب دادن
معانی دیگر : آب، ما (h2o)، (معمولا جمع) آب معدنی، (جمع) آب های فلات قاره، (آب های) ساحلی، (رود و دریا) ژرفا، عمق آب، میزان آب، (معمولا جمع) دریا، آب منزل، آب لوله، آب نوشیدنی، جزر یا مد، کشند، برکشند یا فرو کشند، اشک، سرشک، شاش، آب دهان، بزاق، خدو، شاره ی درونه، کیسه ی آب جنین، آب مشیمه، آب درون پرده، نوع، جنس، درجه (ی خوبی)، محلول، آبگونه، آبسانه، آب دادن، آبیاری کردن، سیراب کردن، مشروب کردن، پسانیدن، آب رساندن به، آب (توی چیزی) ریختن، آبکی کردن، آب قاتی (چیزی) کردن، (معمولا با: down) ملایم کردن، از شدت (چیزی) کاستن، اشک ریختن، پر آب شدن، (چشم یا دهان و غیره) آب افتادن، آبگیری کردن، آب گرفتن، آب برداشتن، (جانور) آب خوردن، رفع عطش کردن، وابسته به یا همانند آب، آب مانند، در آب، آبزی، آبدوست، آبدار، رجوع شود به: watering place، (سطح پارچه یا فلز و غیره) جلا، براقی، جلا دادن، براق کردن، برق انداختن، (در امریکا غیر قانونی است) زیادنمایی دارایی شرکت، نشر سهام به طوری که ارزش کل آنها از ارزش دارایی های شرکت بیشتر باشد، سهام آبکی، برآورد آبکی، سهام آبکی نشر کردن، برآورد آبکی کردن

انگلیسی به فارسی

آب، آبگونه، پیشاب، مایع، آب دادن


اب، مایع، ابگونه، پیشاب، خیساندن، خیس عرق شدن، اب دادن، خیس کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: hold water, by water
(1) تعریف: a transparent, tasteless, and odorless liquid that takes the form of rain, rivers, oceans, and lakes and is required to sustain most forms of life.

(2) تعریف: a body of such liquid such as a lake or sea.
مشابه: drink

(3) تعریف: a supply of water.

- He left the water running in the bathroom sink.
[ترجمه رمیسا] آن پسر آب را در سینک حمام گذاشت
[ترجمه ترگمان] اب را در سینک دستشویی جا گذاشت
[ترجمه گوگل] او آب را در حمام حمام گذاشت

(4) تعریف: a particular kind of water, or a solution that has water as the solvent.

- soda water
[ترجمه رمیسا] آب گازدار
[ترجمه ترگمان] آب گازدار
[ترجمه گوگل] آب گازدار
- rose water
[ترجمه ترگمان] آب بالا آمد
[ترجمه گوگل] گلاب

(5) تعریف: sweat, urine, or other liquid secreted by the body.

(6) تعریف: the level of a body of water as determined by the tide.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: waters, watering, watered
(1) تعریف: to pour or sprinkle water on.

- He watered the plants.
[ترجمه رمیسا] آن پسر به گیاهان آب داد
[ترجمه ترگمان] به گیاهان آب داد
[ترجمه گوگل] او گیاهان را آبیاری کرد

(2) تعریف: to provide drinking water for.

- They stopped at the stream to water their horses.
[ترجمه کاظم فرقانی] آنها کنار جوی ایستادند تا به اسب هایشان آب بدهند.
[ترجمه رزی] آنها کنار جوی توقف کردند تا به اسب هایشان آب بدهند
[ترجمه ترگمان] کنار نهر ایستادند تا به اسب ها آب بدهند
[ترجمه گوگل] آنها در جریان برای متوقف کردن اسب خود را متوقف کردند

(3) تعریف: to dilute or soften with, or as if with, water (often fol. by down).

- They watered down the wine.
[ترجمه ترگمان] آب را آب دادند
[ترجمه گوگل] آنها شراب را آب آوردند
- She watered down the story of the accident.
[ترجمه ترگمان] داستان تصادف را آب داد
[ترجمه گوگل] او داستان حادثه را از بین برد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to produce or secrete liquid.

- Chopping onions makes my eyes water.
[ترجمه ترگمان] خرد کردن پیاز چشمانم را آب می کند
[ترجمه گوگل] پیاز سرخ شده چشم هایم را آب می کند

(2) تعریف: to drink water.
صفت ( adjective )
مشتقات: waterlike (adj.), waterer (n.)
(1) تعریف: of or relating to water.
مشابه: aquatic

(2) تعریف: acting as a container for water.

- a water bottle
[ترجمه ترگمان] یک بطری آب
[ترجمه گوگل] یک بطری آب

(3) تعریف: powered by water.

- a water mill
[ترجمه ترگمان] یک آسیاب آبی
[ترجمه گوگل] یک آسیاب آبی

• colorless transparent fluid, h2o; body of water (sea, river, lake, etc.); sea level; solution or form of water (rainwater, rose water, etc.); water supply; transparency of a precious gem; liquids in or passing out of the body
irrigate; pour or splash water on; shed tears; salivate; supply water; dilute, thin with water; cause fabric to have a glossy wave-like pattern (especially silk)
of water, of h2o
water is a clear, colourless liquid that has no taste or smell and that is necessary for the survival of all plant and animal life.
you use water or waters to refer to a large amount or area of water, for example a lake or sea.
a country's waters consist of the area of sea near it which is regarded as belonging to it.
if you water plants, you pour water into the soil to help them to grow.
if your eyes water, you have tears in them because they are hurting.
if your mouth waters, it produces more saliva, usually because you can smell or see some appetizing food.
see also water cannon.
if you are in deep water, you are in a difficult situation which you cannot get out of.
when you pass water, you urinate.
if you say that an event is water under the bridge, you mean that it has happened and cannot now be changed, so there is no point in worrying about it.
if you say that a lot of water has passed under the bridge since a particular time or event, you mean that a lot of things have happened since then and the situation is not the same as it was.
if you water down food or drink, you add water to it to make it weaker.
if a speech or plan is watered down, it is made less forceful.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] آب، زلال - (جواهرشناسی): اصطلاحی با استفاده نادر که اشاره به رنگ و شفافیت یک سنگ یا مروارید گرانبها دارد و خصوصاً در مورد رنگ و شفافیت الماس استفاده می شود. مقایسه شود با: river (جواهرشناسی).
[نساجی] آب
[آب و خاک] آب، آب دادن

مترادف و متضاد

اب (اسم)
aqua, water, juice

مایع (اسم)
steep, water, fluid, liquid, liquid substance

ابگونه (اسم)
water, fluid, liquid

پیشاب (اسم)
water, urine

خیساندن (فعل)
bate, steep, water, macerate, soak, drench, damp, moisten, wet, sop, presoak, ret

خیس عرق شدن (فعل)
water, sweat, bathe in sweat, perspire, stream with perspiration, sweat like pig

خیس کردن (فعل)
water, macerate, soak, drench, damp, moisten, wet, douse, ret

اب دادن (فعل)
temper, water, drench, irrigate

pure liquid hydrogen and oxygen


Synonyms: Adam’s ale, aqua, aqua pura, drink, H2O, rain, rainwater, saliva, tears


dampen; put water in


Synonyms: baptize, bathe, damp, dilute, doctor, douse, drench, drool, flood, hose, imbue, inundate, irrigate, moisten, saturate, soak, sodden, souse, spatter, spray, sprinkle, steep, thin, wash, weaken, wet


Antonyms: dehydrate, dry


جملات نمونه

to water the horses

به اسب‌ها آب دادن


1. water and ice are the same substance in different forms
آب و یخ دو شکل مختلف ماده ی واحدی هستند.

2. water appeases thirst
آب تشنگی را فرو می نشاند.

3. water began flowing in the gutter
آب در جوی روان شد.

4. water bickering through rocks
آبی که شر شر کنان از لابه لای صخره ها رد می شد

5. water birds
مرغان آبی،پرندگان آبی

6. water boils at one hundred degrees centigrade
آب در صد درجه ی سانتی گراد به جوش می آید.

7. water consists of hydrogen and oxygen
آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است.

8. water cure
آب درمانی

9. water distilling over the rocks
آبی که از روی سنگ ها می چکد (نشت می کند)

10. water enters the cavity at one end and is expelled at the other
آب از یک طرف گودال وارد و از طرف دیگر بیرون ریخته می شود.

11. water even with the pot's rim
آب هم سطح با لبه ی دیگ

12. water flushed down the gully
آب به تندی در آبراه جاری شد.

13. water freezes in cold weather
آب در هوای سرد یخ می بندد.

14. water gurgled between the rocks
آب از میان سنگ ها می جوشید.

15. water heated by the sun
آب توسط خورشید گرم شد.

16. water in a vaporous state
آب به شکل بخار

17. water in the form of ice
آب به صورت یخ

18. water is dripping from the faucet
آب از شیر می چکد (شیر آب چکه می کند).

19. water is fluid but a stone is solid
آب سیال (شاره) است ولی سنگ جامد است.

20. water is the element of fishes and air is that of birds
آب محیط طبیعی ماهیان و هوا محیط طبیعی پرندگان است.

21. water is transparent
آب فرانما است.

22. water jetted from the pipe
آب از شیلنگ فوران می کرد.

23. water magically transformed into honey
آب که با افسون تبدیل به عسل شده است

24. water mill
آسیاب آبی

25. water nine meters deep
آبی به ژرفای نه متر

26. water permeates sand
آب از شن می گذرد.

27. water plants
گیاهان آبزی

28. water poured down from a hole in the ceiling
از سوراخ سقف آب فرو می ریخت.

29. water power
نیروی آب

30. water repels oil
آب با چربی آمیخته نمی شود.

31. water seeks its level
آب در یک سطح پخش می شود.

32. water shortage
کمبود آب

33. water sinks rapidly into the thirsty ground
آب به تندی در زمین خشک فرو می رود.

34. water spewed slowly from the drenched quilt
آب به آهستگی از لحاف خیس جاری بود.

35. water sports
ورزش های آبی،آب ورزی

36. water surface
سطح آب

37. water takes the shape of its container
آب شکل ظرف را به خود می گیرد.

38. water that stagnates will become foul
آبی که راکد باشد گندیده می شود.

39. water transmits sound
آب،صدا ترارسانی می کند (عبور می دهد).

40. water trickled out of the rusty bucket
آب از سطل زنگ زده می چکید.

41. water turns into ice
آب تبدیل به یخ می شود.

42. water vapor
بخار آب

43. water was seeping through the roof of the classroom
آب از تاق کلاس درس نشت می کرد.

44. water was shooting with tremendous pressure from the broken pipe
از لوله ی شکسته آب با فشار زیاد جهش می کرد.

45. water seeks its own level
هر کسی به اندازه ی استعداد و جربزه اش ترقی می کند

46. water under the bridge
کاری که شده است و قابل جبران نیست،کاری که از کار گذشته است،زیان و غیره که غصه خوردن درباره ی آن بی فایده است،عمل انجام شده

47. a water blister
تاول پر از آب

48. a water main
شاه لوله ی آب

49. a water mill
آسیاب آبی

50. a water pipe
لوله ی آب

51. a water pump
تلمبه ی آب

52. a water tank with a capacity of ten thousand gallons
آب انباری به ظرفیت ده هزار گالن

53. adding water will reduce the strength of this drug
افزودن آب اثر این دارو را کم می کند.

54. ammonia water
محلول آمونیاک

55. boiling water
آب جوش

56. boiling water bubbles
آب جوش قل قل می کند (حباب می سازد).

57. boiling water evaporates faster
آب جوش زودتر دمه می کند.

58. boiling water gurgles
آب جوش غل غل می کند.

59. bucketing water from the well
با دلو از چاه آب کشیدن

60. clear water
آب صاف،آب زلال

61. contaminated water
آب آلوده

62. dead water
آب راکد

63. diaphanous water through which fish may be clearly seen
آب زلال که از میان آن ماهی ها را می توان به خوبی دید

64. distilled water
آب مقطر

65. drinking water
آب آشامیدنی

66. elephants water at several water holes
فیل ها از چندین چاله ی آب رفع عطش می کنند.

67. flood water
سیلاب

68. flood water covered the fields
سیلاب مزارع را فراگرفته بود.

69. fresh water and salt water
آب شیرین و آب شور

A diamond of the first water is perfectly transparent.

الماس درجه یک کاملاً شفاف است.


a fool of the purest water!

یک احمق به تمام معنی!


ammonia water

محلول آمونیاک


Pari watered the flowers.

پری گلها را آب داد.


The orchard is watered once a week.

باغ میوه هفته‌ای یک‌ بار آبیاری می‌شود.


Please give me a glass of water.

لطفاً لیوانی آب به من بدهید.


If there is no water, we will die of thirst.

اگر آب نباشد؛ از تشنگی هلاک می‌شویم.


She drinks the waters for rheumatism.

برای (درمان) رماتیسم آب معدنی می‌نوشد.


Iran's territorial waters

آبهای ساحلی ایران


an invasion of British waters

تجاوز به دریاهای ساحلی انگلستان


A boat drawing three feet of water.

قایقی که به آب دارای سه فوت عمق نیاز دارد.


The fleet was in eastern waters.

ناوگان در دریای خاوری مستقر بود.


They threatened to turn off the water.

تهدید کردند که آب را خواهند بست.


Our water was from springs.

آب نوشیدنی ما از چشمه‌سارها تأمین می‌شد.


We were waiting for low water.

ما منتظر جزر بودیم.


High water was at six o'clock.

مد در ساعت شش بود.


A blow that brought the water to his eyes.

ضربه‌ای که اشک به چشمانش آورد.


The old man passed bloody water.

پیرمرد پیشاب خون‌آلود دفع می‌کرد.


The smell of food brought the water to his mouth.

بوی خوراک آب به دهانش آورد.


After the water broke, the labor became easy.

پس از پاره‌شدن کیسه‌ی آب، زایمان آسان شد.


Zayandeh-Rood waters a part of the Esfahan plain.

زاینده‌رود بخشی از دشت اصفهان را سیراب می‌کند.


When we had guests Soghra would water the soup.

هروقت میهمان داشتیم ،صغرا توی آبگوشت آب می‌ریخت.


watered milk

شیر که آب در آن ریخته‌اند


You better water down some of your criticisms.

بهتر است از شدت انتقادات خودت کم کنی.


My eyes were watering from the smoke.

دود چشمانم را پر از اشک کرد.


Her mouth watered as she waited for dinner.

هنگامی که منتظر شام بود دهانش آب افتاد.


A boat docked to water.

ناوی برای آبگیری پهلو گرفت.


Elephants water at several water holes.

فیل‌ها از چندین چاله‌ی آب رفع عطش می‌کنند.


water sports

ورزش‌های آبی، آب‌ورزی


water plants

گیاهان آبزی


water birds

مرغان آبی، پرندگان آبی


a water mill

آسیاب آبی


a water blister

تاول پر از آب


Letters are carried both by air and water.

نامه‌ها هم از راه هوا و هم از راه دریا حمل می‌شوند.


An argument that holds no water.

استدلالی که اصلاً منطقی نیست.


The company is in hot water over taxes.

به‌دلیل مالیات‌ها شرکت دچار اشکال شده است.


He spends money like water.

مثل ریگ پول خرج می‌کند.


The boss poured cold water on all of my proposals.

رئیس همه‌ی پیشنهادهای مرا رد کرد.


اصطلاحات

by water

با کشتی، از راه دریا (یا رودخانه)


drinking water

آب خوردن، آب آشامیدنی


hold water

1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن


in deep water

در موقعیت بد، در تنگنا، سخت گرفتار


in hot water

دچار اشکالات زیاد، در وضع بد


like water

(به‌ویژه درمورد پول و خرج) مثل ریگ، بی‌حساب و کتاب


make one's mouth water

دهان کسی را آب انداختن، سخت مشتاق کردن


make water

1- شاشیدن، ادرار (خالی) کردن (to pass water هم می‌گویند) 2- (قایق و غیره- به‌خاطر سوراخ) آب به خود راه دادن


pour cold water (on)

دلسرد کردن، رد کردن، نپذیرفتن، سردی از خود نشان دادن


water seeks its own level

هرکسی به اندازه‌ی استعداد و جربزه‌اش ترقی می‌کند


test the water(s)

آزمودن، اکتشاف کردن، مزه‌ی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) به‌طور آزمایشی انجام دادن


water under the bridge

کاری که شده است و قابل‌جبران نیست، کاری که از کار گذشته است، زیان و غیره که غصه خوردن درباره‌ی آن بی‌فایده است، عمل انجام شده


پیشنهاد کاربران

آب

به این جمله از شازده کوچولو دقت کنید:
which I water everyday
هر روز آبش میدم ( گل ) . محمدرضا ایوبی صانع

Water "آب
Bottel برای شمارش کردن آن است
a bottel of water یک بطری آب

آب
ولی بعضی در خواندن اشتباه می خوانند .
باید خوانده شود Wader .
برای حروه صدا دار است .

اب

میشه آب
ولی در خارجی وادر خوانده میشه ( wader )

آب
ldrink water in the nieght

میشه آب ولی معمولا وادر تلفظ میشه ( wader ) *

آب مایه حیاط
متاسفانه اغلب مردم در ایران آن را بدون تلفظ درست و عامیانه می خوانند به جای واتر باید وادر گفت

معانی : آب، ما ( h2o ) ، ( معمولا جمع ) آب معدنی، ( جمع ) آب های فلات قاره، ( آب های ) ساحلی، ( رود و دریا ) ژرفا، عمق آب، میزان آب، ( معمولا جمع ) دریا، آب منزل، آب لوله، آب نوشیدنی، جزر یا مد، کشند، برکشند یا فرو کشند، اشک، سرشک، شاش، آب دهان، بزاق، خدو، شاره ی درونه، کیسه ی آب جنین، آب مشیمه، آب درون پرده، نوع، جنس، درجه ( ی خوبی ) ، محلول، آبگونه، آبسانه، آب دادن، آبیاری کردن، سیراب کردن، مشروب کردن، پسانیدن، آب رساندن به، آب ( توی چیزی ) ریختن، آبکی کردن، آب قاتی ( چیزی ) کردن، ( معمولا با: down ) ملایم کردن، از شدت ( چیزی ) کاستن، اشک ریختن، پر آب شدن، ( چشم یا دهان و غیره ) آب افتادن، آبگیری کردن، آب گرفتن، آب برداشتن، ( جانور ) آب خوردن، رفع عطش کردن، وابسته به یا همانند آب، آب مانند، در آب، آبزی، آبدوست، آبدار، رجوع شود به: watering place، ( سطح پارچه یا فلز و غیره ) جلا، براقی، جلا دادن، براق کردن، برق انداختن، ( در امریکا غیر قانونی است ) زیادنمایی دارایی شرکت، نشر سهام به طوری که ارزش کل آنها از ارزش دارایی های شرکت بیشتر باشد، سهام آبکی، برآورد آبکی، سهام آبکی نشر کردن، برآورد آبکی کردن


در پاسخ به اُستادان/دانشمندان تمام کمالی که امر فرموده اند که این واژه را می بایست "Wader" تلفظ کرد! عرض می کنم:
"Water" همان "واتِر" و گاهی "وُتِر" ( اغلب توسط انگلیسی ها ) تلفظ می شود.

اگر می بینید که بسیاری از امریکایی ها، آن را "وادِر" تلفظ می کنند ( فارق از آنکه آنان نه "ملت" بوده اند و نه هستند - - و زبان انگلیسی ارث پدر و مادرشان نه بوده و نه هست ) ، این به تنبلی آنان نیز مربوط می شود - - زیر ا به کار بردن حرف "ت T" نسبت به حرف "د D"، انرژی بیشتری از زبان/مغز طلب می کند - - پس به دلیل نزدیکی این دو حروف به یکدیگر از نظر گفتاری و شنیداری، اغلب از "د D" در برخی از حروف رایج استفاده می کنند - - کاملا بر خلاف انگلیسی ها.

نمونه:
Waiter - - Wader
Litter - - Lidder
Later - - Lader

آب دادن

آبیاری

farmers need water for farming and growing plants
کشاورزان به آب برای کشاورزی و رشد دادن گیاهان نیاز دارند❣️

آب خوردن:drink water

water
واژه ای ایرانی - اروپایی ست و هم ریشه با:
آلمانی : Wasser
water : wat - er
wat = واژهء : باد ، واد پارسی است چون آب را هوا/ باد از بالا به پایین می باراند ، می ریزاند.
er = پسوند کُنندهء کار ( کوتاه شدهء تار : پرستار، کفتار. . )
گرته برداری : بادَر، بادار، بادآور ، باتَر ، باتار

آب
He does not look like Water on Mars
What about us
His expert brother, versatile
در مریخ او بنظر ابی وجود ندارد
به ما چه اخه
داداش متخصص او ، همه فن حریفه

معنی آب، آب دادن

اون دانشمندایی که میگن wader تلفظ میشه!!
در انگلیسی آمریکایی ، اون t, فِلَپ t تلفظ میشه
یعنی یه چیزی بین t, d نه دقیقا خود d !!
یکی دیگه نوشته چون آمریکایی ها تنبلا و نمیخوان انرژی مصرف کنن اینجوری تلفظ میکنن : ) ) ) )


آب یا آب دادن

اسم water به معنای کیسه آب


اسم water به معنای آب
معادل دقیق اسم water در فارسی آب است. آب به مایعی بدون رنگ، بو و مزه گفته می شود که بصورت قطرات باران از آسمان می بارد و ناشی از فرایند تبخیر و فعل و انفعلاتی در ابرها است. این مایع در دریاها، برکه ها و رودخانه ها یافت می شود. حیات انسان ها و زمین به این مایع وابسته است. مثال:
a glass of water ( یک لیوان آب )
drinking water ( آب آشامیدنی )
water pollution ( آلودگی آب )

فعل water به معنای آب دادن
فعل water در فارسی به معنای آب دادن است.
- یکی از معانی فعل water یا آب دادن به معنای ریختن آب روی گیاه و یا خاک آن است. مثال:
to water the plants ( به گیاهان آب دادن )
- از معانی دیگر فعل water می توان به آب دادن ( به حیوانات ) اشاره کرد. مثال:
to water the horses ( به اسب ها آب دادن )
- معنی دیگر این فعل آب دادن یا آب اضافه کردن ( به نوشیدنی الکلی ) است. مثال:
watered wine ( شرابی که به آن آب اضافه شده )

منبع: سایت بیاموز

water
آلمانی : Wasser
با پَژوهِش بیشتَر دانِسته شُد که بَندِ یِکُمِ : wat وَ
Wass ( آلمانی ) نَه با "باد" بَلکه با " غِش ، غِس " که دَر کارواژه یِ " آغِشتَن یا آغِستَن " به دَست ما رِسیده که شِکلِ دیگَرِ آن " خیس وَ دیگَری تَش دَر : تَشت ( طَشت ) ، آتَش ، اَتَش ( عَطَش ) ، تَشنه ، تَشناب ( تَشت آب به پارسیِ خاوَری ) ، تَشتَر ( ایزَد باران دَر ایرانِ باستان که به دیسِ " تیر " دَرآمَده ) رَپت دارَد، هَم چِنین آبخِست به گَزیرَک ( جَزیره ) گُفته می شُده اَست.
er - = پَسوَندِ کُنَنده وَ نامساز ، هَمتَراز با " - آر " پارسی مانَندِ : پَرَستار ، کَفتار . . .
گَرته بَرداری : غَشار ، غَسار ، گَشار ، گَسار ، خیسار ، گیسار ، گیشار
واتِ " و " باستان دَر پارسی نو " گ ، غ" می شَوَد:
وَردیدَن ~ گَردیدَن
وُرگ ~ گُرگ

سیراب کردن


کلمات دیگر: