کلمه جو
صفحه اصلی

farm


معنی : فرم، زمین مزروعی، مزرعه، کشتزار، پرورشگاه حیوانات اهلی، کاشتن زراعت کردن در
معانی دیگر : کشتگاه، کشتمان، زمین زیر کشت، زمین کشاورزی، پرورشگاه، ـ داری، پروردگاه، کشت کردن، کشاورزی کردن، زراعت کردن، دام پروری کردن، (در اصل) مالیات، کرایه ی زمین، مقاطعه (به ویژه واگذاری عمل گردآوری مالیات به شخص ثالث در مقابل دریافت وجه ثابت)، استیجار، (در قدیم) بخشی از کشور که حق گردآوری مالیات آن پیش فروش می شد، پیش فروش کردن (مالیات ها)، (عمل وصول مالیات ها یا درآمدها و غیره را) به مقاطعه دادن، (بیس بال) محل پرورش و آموزش بازیکنان جوان، تیم محلی که در آن ورزشکاران را برای تیم های عمده تربیت می کنند، پرهیختگاه ورزشی (farm club هم می گویند)، اجاره دادن به باout

انگلیسی به فارسی

کشتزار، مزرعه، زمین مزروعی، پرورشگاه حیوانات اهلی، اجاره دادن به (با out )، کاشتن زراعت کردن در


مزرعه، کشتزار، زمین مزروعی، پرورشگاه حیوانات اهلی، فرم، کاشتن زراعت کردن در


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a parcel of land and the buildings on it used for agricultural activities.
مترادف: farmstead, grange, homestead
مشابه: plantation, ranch, rancho, spread, truck farm

(2) تعریف: a tract of land or quantity of water used to raise crops or animals.
مشابه: orchard, plantation, spread, tract, truck farm

- a wheat farm
[ترجمه ترگمان] یک مزرعه گندم
[ترجمه گوگل] یک مزرعه گندم
- an oyster farm
[ترجمه من] یک مزرعه صدف
[ترجمه ترگمان] یک مزرعه صدف
[ترجمه گوگل] مزرعه صدف
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: farms, farming, farmed
(1) تعریف: to cultivate (land) or raise (animals).
مترادف: cultivate
مشابه: culture, husband, raise, till, work

(2) تعریف: to contract (work) with others (fol. by out).
مشابه: contract, hire out, job out, subcontract

- We farmed out the job to someone else.
[ترجمه ترگمان] ما این شغل را به شخص دیگری پرورش دادیم
[ترجمه گوگل] ما کار را به شخص دیگری واگذار کردیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to raise crops or animals.
مشابه: till, work

- He farms for a living.
[ترجمه Sana] او برای زندگی به مزرعه می رود
[ترجمه ترگمان] او برای امرار معاش به مزرعه می رود
[ترجمه گوگل] او برای زندگی زندگی می کند

• area of land for raising crops and animals
work as a farmer, cultivate land; manage property; rent out; contract out
a farm is an area of land consisting of fields and buildings, where crops are grown or animals are raised.
if you farm an area of land, you grow crops or raise animals on it.
see also farming.

دیکشنری تخصصی

[آب و خاک] مزرعه

مترادف و متضاد

فرم (اسم)
figure, appearance, dole, sorrow, form, farm

زمین مزروعی (اسم)
farm, tilth

مزرعه (اسم)
stead, field, farm, croft, plantation

کشتزار (اسم)
field, farm, grain field

پرورشگاه حیوانات اهلی (اسم)
farm

کاشتن زراعت کردن در (فعل)
farm

land for agriculture or animal breeding


Synonyms: acreage, acres, arboretum, claim, demense, enclosure, estate, farmstead, field, freehold, garden, grange, grassland, holding, homestead, lawn, meadow, nursery, orchard, pasture, patch, plantation, ranch, soil, vineyard


produce crops, raise animals


Synonyms: bring under cultivation, crop, cultivate, direct, dress, garden, graze, grow, harrow, harvest, homestead, husband, landscape, look after, operate, pasture, plant, plow, ranch, reap, run, seed, sow, subdue, superintend, tend, till, till the soil, work


جملات نمونه

1. farm animals
احشام

2. farm animals
حیوانات کشتگاه

3. farm animals were treated most atrociously
به حیوانات مزرعه ستمگری بی حد می شد.

4. farm chores keep him busy every day up until seven p. m.
کارهای روزمره مزرعه هر روز تا ساعت هفت شب او را مشغول می دارد.

5. farm workers will receive wages plus room and board
به کارگران مزرعه مزد به علاوه ی اتاق و خوراک داده خواهد شد.

6. farm out
1- (زمین یا گردآوری مالیات یا گردآوری درآمد یا انجام کاری را) کرایه دادن،واگذار کردن (در مقابل مبلغ معین) 2- (انجام کار یاتولید را) به مقاطعه دادن،به پیمانکار دادن

7. a farm for raising horses
مزرعه ای برای پرورش اسب

8. a farm implement
ابزار کشاورزی

9. communal farm
مزرعه ی اشتراکی،چکنه

10. his farm touches the river
حد مزرعه ی او به رودخانه می رسد.

11. migrant farm workers
کارگران کشاورزی کوچگر (که برای کار از مزرعه ای به مزرعه ی دیگر می روند)،زارعین سیار

12. migratory farm laborers
کارگران کشاورزی سیار

13. the farm bloc
گروه طرفدار کشاورزان

14. the farm is hedged by thick rosebushes
پرچین مزرعه از گل های محمدی انبوهی درست شده است.

15. battery farm
(انگلیس) مرغداری (ویژه ی فرآورد تخم مرغ)

16. a collective farm
مزرعه ی اشتراکی

17. a dairy farm
پروردگاه لبنیات

18. a derelict farm
مزرعه ی متروکه

19. a fish farm
پروردگاه ماهی

20. a hardscrabble farm
مزرعه ی کم فرآور

21. a motorized farm
مزرعه ی مجهز به وسائل موتوری

22. a paternal farm
مزرعه ی پدری

23. a potato farm
کشتمان سیب زمینی،مزرعه ی سیب زمینی

24. a poultry farm
پرورشگاه طیور

25. a stud farm
پرورشگاه اسب های تخمی

26. the huge farm was parceled out among his nine children
مزرعه ی پهناور میان نه فرزند او تقسیم شد.

27. they take farm boys and form them into soldiers
آنها روستازادگان را می گیرند و از آنها سرباز می سازند.

28. at night, the farm chickens roost on this tree
شب ها مرغ های مزرعه روی این درخت می نشینند.

29. going from a farm to a city environment had scared her
رفتن از روستا به محیط شهری او را دچار ترس کرده بود.

30. he owns a large farm
او صاحب مزرعه ی بزرگی است.

31. hills fenced in the farm
تپه ها مزرعه را احاطه می کردند.

32. the democrats lost the farm vote
دموکرات ها آرای روستاها را از دست دادند.

33. they are hiring new farm hands
آنان کارگر جدید کشاورزی استخدام می کنند.

34. upon his demise, the farm will be divided
پس از فوت او مزرعه تقسیم خواهد شد.

35. a dreary scene of abandoned farm houses
صحنه ی اندوهبار خانه های روستایی متروکه

36. crows were picking about the farm
کلاغ ها در مزرعه دانه می چیدند.

37. he worked in a collective farm
او در مزرعه ی اشتراکی کار می کرد.

38. spring rains have channeled our farm
باران های بهاری مزرعه ی ما را شیاردار کرده اند.

39. tractors go on hire from farm to farm
تراکتورها در مزارع مختلف کرایه ای کار می کنند.

40. we had to hire the farm work done
برای اجرای کارهای مزرعه مجبور بودیم مزد بدهیم.

41. a dirt road that unites a farm road with the main highway
جاده ی خاکی که راه روستایی را به شاهراه اصلی وصل می کند

42. potatoes are sacked right on the farm
سیب زمینی ها را در داخل مزرعه در کیسه می ریزند.

43. the government supports the price of farm commodities
دولت قیمت محصولات کشاورزی را تثبیت می کند.

44. i like the peace and quiet of that farm
از آرامش و سکوت آن روستا خوشم می آید.

45. in summer months, junior goes to his grandfather's farm
در ماه های تابستان پسرم به مزرعه ی پدربزرگش می رود.

46. for two years he holed up in his father's farm cabin
او دو سال در کلبه ی روستایی پدرش منزوی شد.

47. we hired him to do the odd jobs around the farm
او را برای انجام کارهای متفرقه ی مزرعه استخدام کردیم.

He owns a large farm.

او صاحب مزرعه‌ی بزرگی است.


farm animals

حیوانات کشتگاه


a potato farm

کشتمان سیب‌زمینی، مزرعه‌ی سیب‌زمینی


in one of the farms around the city

در یکی از کشتزارهای اطراف شهر


a fish farm

پروردگاه ماهی


a dairy farm

پروردگاه لبنیات


He farms all kinds of crops.

او انواع غلات را کشت می‌کند.


He farms for a living.

او برای امرار معاش کشاورزی می‌کند (کارش کشاورزی است).


Since he couldn't sew all the clothes which had been ordered, he farmed them out to smaller shops.

چون توانایی دوختن همه‌ی لباس‌های سفارش‌شده را نداشت، دوخت آنها را به دکان‌های کوچک‌تر اجاره داد.


اصطلاحات

farm out

1- (زمین یا گردآوری مالیات یا گردآوری درآمد یا انجام کاری را) کرایه دادن، واگذار کردن (در مقابل مبلغ معین) 2- (انجام کار یاتولید را) به مقاطعه دادن، به پیمانکار دادن


farm out

3- (با کشت بیش‌ازحد و غیره) زمین را از کشت‌وری انداختن، ناحاصل‌خیز کردن 4- (بیسبال) به پرهیختگاه ورزشی فرستادن


پیشنهاد کاربران

✔️پرورشگاه حیوانات اهلی
The smell from the farm offended some people

[در ترکیب با واژه دیگر با معنای پسوندی]

- سَرا ، - داری

برای نمونه fish farm به معنی ماهی سَرا

زمین زراعی
مزرعه

مزرعه کوچک

اهلی

کشتزار

پرورش حیوانات اهلی

مزرعه=زمین کشاورزی

مزرعه سرسبز

Farm≠Wild

پرورشگاه، زیستگاه

نمونه: کمبریج ایلتس جنرال ۱۲, ریدینگ، تست ۷:
Huge tuna farms are ruining the Mediterranean Sea.

Farm Letting Sukuk
اوراق مزارعه

نیروگاه wave farm .
Inside reading_ Intro. فصل ۱۰ متن دو

verb -
1 - کشاورزی کردن - زراعت کردن
2 - دامداری کردن
noun -
1 - زمین کشاورزی
2 - زمین دامپروری


مزرعه ؛ زراعت کردن , کشاورزی کردن

# It was hard work on the farm but satisfying
# She spent the summer working on a farm
# They have farmed this land for over a hundred years

کشاورزیدن.
دامداریدن.

واژه farm به معنای مزرعه
واژه farm به معنای مزرعه به زمینی نسبتا پهناور و ساختمان هایی که آنجا قرار دارند می گویند که در آن محصول کشاورزی می کارند یا حیوانات اهلی پرورش می دهند. مثلا:
a 200 - hectare farm ( یک مزرعه 200 هکتاری )
to live on a farm ( در مزرعه زندگی کردن )
واژه farm به مکانی که حیواناتی نظیر ماهی، خوک و حیوانات دیگر نگهداری می شوند نیز گفته می شود که معمولا به آن پرورش می گویند. مثلا:
a pig farm ( پرورش خوک )
a fish farm ( پرورش ماهی )

منبع: سایت بیاموز

farm ( کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات )
واژه مصوب: مزرعه
تعریف: قطعه‏ای از زمین که برای کشاورزی به کار گرفته شود


کلمات دیگر: