کلمه جو
صفحه اصلی

bank


معنی : بانک، ساحل، لب، ضرابخانه، سیل گیر، خامه، کنار، روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن
معانی دیگر : معامله ی بانکی انجام دادن، (پزشکی) محل گردآوری و توزیع خون و برخی از اعضای بدن که در پیوند به کار می روند، (کامپیوتر) انبار، گروه، دسته، ساختمان یا محل بانک، صندوق پس انداز، (در قمار و بازی های با ورق و ژتون) موجودی هر بازیکن در قمار، موجودی قمارخانه، توده (ابر و برف و خاک و غیره)، انباشت، تلنبار، برآمدگی، شیب تند (مثلا کنار تپه)، ساحل رود، پشته (مثلا کنار دریا یا رودخانه)، رودکنار، (در دریا و دریاچه) جای کم ژرفا، پایاب، آبتل، (هواپیمایی) کج کردن هواپیما در جهت چرخش، (راهسازی) شیب دار کردن جاده در جهت پیچ جاده (برای جلوگیری از پرت شدن خودرو)، (از خاک) پشته درست کردن، انباشتن، دیواره ی خاکی درست کردن، (معدن) بالا یا سر رگه ی خاک معدنی، (با افزودن چوب و جابجا سازی خاکستر) آتش را درست کردن (به طوری که آهسته و طولانی بسوزد)، (بسکتبال) توپ را جوری زدن که به تخته بخورد و وارد حلقه شود، (بیلیارد) برای رسیدن به مقصود توپ را به دیواره زدن، ردیف هر چیز، (در کشتی های بزرگ قدیم که اسرا در آن پارو می زدند)، نیمکت پاروزنان، پاروزنان بیگار، ردیف پاروها، (در پیانو و هر چیز کلید دار) ردیف کلیدها، ردیف کردن، (روزنامه) عنوان ثانوی مقاله (که زیر عنوان اصلی و با حروف کوچکتر است)، بلند شدن ابر یا دود بطورمتراکم

انگلیسی به فارسی

بانک


کنار، لب، ساحل، ضراب‌خانه، روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن (ابر یا دود) به‌طور متراکم، بانکداری کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a heap or mass of something, such as earth or clouds.
مترادف: heap, mass, pile
مشابه: accumulation, bale, bundle, cock, drift, mow, rick, shock, stack

- The enormous cloud bank told us a storm was coming.
[ترجمه A.A] تراکم ابرهای عظیم برای ما حکایت از آن داشت که طوفانی در راه بود
[ترجمه ترگمان] بانک بزرگ ابری به ما گفت که یک طوفان در راهه
[ترجمه گوگل] بانک ابر انبوه به ما گفت که یک طوفان در حال آمدن است

(2) تعریف: a slope, usu. of earth.
مترادف: acclivity, embankment, incline, mound, slope
مشابه: dike, drift, dune, hill, hillock, knoll, levee, parapet, ridge, rise

- The car slid off the side of the road and down the steep bank.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل از کنار جاده پایین آمد و از ساحل پرشیب پایین رفت
[ترجمه گوگل] ماشین از کنار جاده و پایین بانک تردید خارج شد

(3) تعریف: the ground at the edge of a river or stream.
مترادف: edge, shore
مشابه: beach, foreshore, littoral

- We pulled the canoe up on the bank.
[ترجمه ترگمان] کرجی را روی ساحل کشیدیم
[ترجمه گوگل] ما قایقرانی را در بانک کشتیم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: banks, banking, banked
(1) تعریف: to form a bank around or along the edge of; embank.
مترادف: embank
مشابه: border, dike, grade, mound, slope, tilt

(2) تعریف: to form into a pile or heap, as sand, earth, or snow.
مترادف: heap, hill, mound, stack
مشابه: accumulate, aggregate, bundle, cock, cumulate, drift, mass, pile, rick, shock
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to form or rise into a bank.
مترادف: slant, slope
مشابه: drift, heap, tilt, tip
اسم ( noun )
(1) تعریف: a business concerned with the safeguarding, exchanging, and lending of money.
مشابه: credit union, depository, Federal Reserve Bank, S and L, savings bank, thrift institution, treasury, trust company

- He got a loan from the bank.
[ترجمه ترگمان] از بانک وام گرفت
[ترجمه گوگل] او وام از بانک دریافت کرد

(2) تعریف: the reserve of money held by a gambling establishment.
مترادف: kitty, pot

(3) تعریف: a supply or reserve.
مترادف: repository, reserve, reservoir, store, storehouse, warehouse
مشابه: depository, fund, piggy bank, stock, stockpile

- a blood bank
[ترجمه ترگمان] یک بانک خون
[ترجمه گوگل] بانک خون
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: banks, banking, banked
(1) تعریف: to have an account or other dealings with a bank.
مشابه: save

- I bank at First National because they give the highest interest on savings accounts.
[ترجمه ترگمان] من در مقام اول بانک هستم چون آن ها بیش ترین بهره را به حساب های پس انداز می دهند
[ترجمه گوگل] من بانک ملی ملی اول را دارم، زیرا بیشترین علاقه را به حساب پس انداز می دهد

(2) تعریف: to run a bank; act as a banker.
مشابه: manage

- He's been banking all his working life.
[ترجمه ترگمان] او تمام زندگی his را به حساب می آورد
[ترجمه گوگل] او تمام عمر کار خود را بانکی کرده است
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bank on
• : تعریف: to deposit in a bank.
مترادف: keep
مشابه: deposit, hoard, manage, save, squirrel away, warehouse

- He banked his savings.
[ترجمه ترگمان] پس پس از آن که حساب پس انداز خود را تمام کرد
[ترجمه گوگل] او پس انداز خود را ذخیره کرد

• money, cash (slang)
institution for saving and borrowing money; riverbank; cashier; slope; mound, heap (of snow); row of keys (such as on a piano); memory slot, socket for connecting a memory chip (computers)
deposit money in a bank; work as banker; count on, depend upon; go ashore
a bank is an institution where people or businesses can keep their money. banks also offer services such as lending, exchanging, or transferring money.
a bank is also a building where a bank offers its services.
you use bank to refer to a store of something. for example, a blood bank or a data bank is a store of blood or a store of data that is kept ready for use.
a bank is also the raised ground along the edge of a river or lake.
a bank of something is a long, high row or mass of it.
see also bank.
if you bank on something happening, you expect it to happen and rely on it happening; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ساحل رودخانه - ساحل - کرانه - پشته - سکو - شیب عرضی جاده
[کامپیوتر] بانک .
[برق و الکترونیک] بانک، گروه مجموعه یا ماتریسی از عناصر مشابه که برای انجام عمل مشخص به هم نتصل شده یا کنترل می شوند . اتصال آنها به صورت سری یا موازی انجام می گیرد . به عنوان مثال می توان از بانکهای مقاومتی، خازنی، لامپهای مهتابی و باتریها نام برد .
[زمین شناسی] پشته، کناره، سکو، ساحل، کرانه قسمتی از بستر دریا که نسبت به مناطق مجاور بالا آمده ولی با آب کافی که اجازه کشتیرانی را بدهد پوشانده شده زمین شیبدار واقع در امتداد لبه رودخانه، نهر یا دریاچه الف) یک خاکریز، یک تپه یا سد ماسه ای. ب) یک جزیره باریک و بلند در امتداد ساحل اقیانوس اطلس در ایالات متحده آمریکا که از ماسه ساخته شده و یک سد بین مرداب درون خشکی یا تنگه و اقیانوس را تشکیل می دهد. ج) یک shoal آتبل تپه زیر آب، کم ژرف مثلاً geoerges bank آتبل های موجد) یک اصطلاح منسوخ برای یک ساحل دریا. هـ) خشکی در حال بالا آمدن که اطراف دریا را محدود و مرزبندی می کند. (دریاچه): الف) یک زمین بشدت بالا آمده یا شیب ناگهانی که به دور یک دریاچه را محدود می کند. ب) توده قراضه (پرتگاه scarps) فلات کرانه ای یک دریاچه. ج) کف کم ژرف یا آتبل یک دریاچه. (اقیانوس شناسی): یک برآمدگی نسبتاً مسطح شده کف دریا در اعماق کم (عموماً کمتر از 200m)، معمولاً بر روی فلات قاره و یا در نزدیکی یک جزیره. (رسوب شناسی): یک نهشته سنگ آهک تپه مانند یا ستیغ مانند که از مواد اسکلتی، اکثراً غیرشکسته ساخته شده و در محل (معدنکاری): یک نهشته یا کانسنگ زغال سنگ. سطح یا صورت یک نهشته زغال سنگ که بر روی آن عملیات معدنی کار شده است. (زمین ریخت شناسی): سکو، تختگاه: الف) یک سمت/ رو/ جهت یا شیب تند مانند یک دامنه تپه که معمولاً از ماسه، گراول و یا سایر مواد غیر یکپارچه و غیرمتصل است و به ندرت مواد به سنگ شبه تعلق دارند. ب) اصطلاحی استفاده شده در شمال انگلستان اسکاتلند برای یک تپه یا دامنه تپه. ج) اصطلاحی که در آفریقای شمالی برای یک توده ای دارای شیب و ارتفاع ملایم ساخته شده از لایه های مقاوم سنگ که تشکیل یک تپه بلند یا یک کوه کوتاه را می دهد و معمولاً در گروه های 2 یا بیشتر در دره های طول در بینشان دیده می شود، استفاده می شود. این اصطلاح بیشتر بصورت جمع بکار می رود. Banke ریشه کلمه: زبان آفریکانز (زبان سفیدپوستان آفریقای جنوبی که در قرن 17 از هلند کوچ کردند: شاخه ای از زبان هلندی).
[حقوق] به بانک سپردن، بانک، بانکداری، دادگاه، کرسی یا مسند قضاوت، هیأت عمومی (قضات)
[نساجی] بانک - توده - پشته - بسته نیمچه نخ در جلوی ماشین کاردینگ پشم - ردیف
[آمار] بانک
[آب و خاک] ساحل، کناره

مترادف و متضاد

financial institution


بانک (اسم)
bank

ساحل (اسم)
bank, ripe, shore, beach, coast, strand, brae, shore front

لب (اسم)
bank, brink, shore, nucleus, lip, cheek, puss

ضرابخانه (اسم)
bank, mint

سیل گیر (اسم)
bank, dam, floodgate, bund

خامه (اسم)
cream, bank, style, bund, pen, raw silk

کنار (اسم)
abutment, bank, edge, margin, lotus, brink, limit, recess, verge, lip, list, brim, marge, lotos, rand

روی هم انباشتن (فعل)
bank, accumulate, huddle, stack up, pyramid

در بانک گذاشتن (فعل)
bank

کپه کردن (فعل)
bank, wad

بلند شدن بطور متراکم (فعل)
bank

بانکداری کردن (فعل)
bank

Synonyms: coffer, countinghouse, credit union, depository, exchequer, fund, hoard, investment firm, repository, reserve, reservoir, safe, savings, stock, stockpile, store, storehouse, thrift, treasury, trust company, vault


ground bounding waters


Synonyms: beach, cay, cliff, coast, edge, embankment, lakefront, lakeshore, lakeside, ledge, levee, oceanfront, reef, riverfront, riverside, seabank, seaboard, seafront, shore, strand, streamside, waterfront


row or tier of objects


Synonyms: array, dashboard, group, line, rank, row, sequence, series, succession


collect money or advantage


Synonyms: amass, deposit, heap, hill, hoard, invest, lay aside, lay away, mass, mound, pile, put by, salt away, save, sock away, speculate, squirrel, stash


Antonyms: disburse, spend


lean or tilt


Synonyms: bend, camber, cant, incline, pitch, slant, slope


Antonyms: straighten


جملات نمونه

1. bank failures cost many jobs
ورشکستگی بانک ها موجب از دست رفتن شغل های زیادی شد.

2. bank interest
بهره ی بانکی

3. bank robbers sped off in a stolen car
بانک دزدان با اتومبیل مسروقه به سرعت فرار کردند.

4. bank switching
کلید زنی گروهی

5. bank on something to happen
انتظار وقوع چیزی را داشتن

6. bank up earth (etc. )
انباشته کردن،پشته کردن خاک و غیره

7. a bank account
حساب بانکی

8. a bank account of considerable size
یک حساب بانکی کلان

9. a bank draft
حواله ی بانکی

10. a bank holdup
دستبرد مسلحانه به بانک

11. a bank loan
وام بانکی

12. a bank of clouds
توده ای از ابر

13. a bank of lights
ردیف چراغ

14. a bank that has recently increased its liquidity
بانکی که اخیرا نقدینگی خود را زیاد کرده است

15. blood bank
بانک خون

16. data bank
بانک داده ها

17. the bank charges me ten percent interest for the loan
بانک از من بابت وام ده درصد بهره می گیرد.

18. the bank lends money to business people
بانک به کاسب کاران وام می دهد.

19. the bank robbers were wearing masks
سارقان بانک رخپوش (ماسک) زده بودند.

20. the bank smashes of the 30's
ورشکستگی بانک ها در سال های 1930

21. the bank telephone operator kept me on hold for five minutes
تلفنچی بانک مرا پنج دقیقه منتظر نگهداشت.

22. the bank was buzzing with activity
بانک غرق در فعالیت بود.

23. the bank will not free up the necessary funds
بانک اعتبارات لازم را آزاد نمی کند.

24. the bank will value your property
بانک ملک شما را ارزشیابی خواهد کرد.

25. this bank arranges temporary loans, too
این بانک وام موقت هم فراهم می کند.

26. this bank is closed for good
این بانک برای همیشه بسته شده است.

27. memory bank
(کامپیوتر) بانک حافظه

28. a merchant bank
(انگلیس) بانک بازرگانان

29. a reputable bank
یک بانک معتبر

30. a snow bank
برف انباشت

31. a strong bank
یک بانک پابرجا

32. a superannuated bank employee
کارمند بازنشسته ی بانک

33. a wildcat bank
یک بانک متزلزل

34. drug traffickers' bank accounts were frozen
حساب های بانکی فروشندگان مواد مخدر را مسدود کردند.

35. if the bank goes bankrupt, i'll be sunk
اگر بانک ورشکست شود کار من ساخته است.

36. the central bank determines the amount of money in circulation
بانک مرکزی میزان پول در گردش را معین می کند.

37. break the bank
(انگلیس - خودمانی - در قمار) تمام پول بانک را بردن

38. in the bank
(انگلیس) مقروض

39. i closed my bank account
حساب بانکی خود را بستم.

40. the swiss central bank enjoys a considerable measure of autonomy
بانک مرکزی سوئیس از استقلال داخلی قابل ملاحظه ای برخوردار است.

41. they robbed the bank and packed off
بانک را زدند و با عجله رفتند.

42. to exhaust a bank account
حساب بانکی را خالی کردن

43. to open a bank account
حساب (بانکی) باز کردن

44. a commercial and industrial bank
بانک بازرگانی و صنعت

45. a wad of dirty bank notes
یک دسته اسکناس کثیف

46. he sat on the bank of the river
در ساحل رودخانه نشست.

47. homa went to the bank to see about getting a loan
هما به بانک رفت تا ترتیب گرفتن وام را بدهد.

48. sit on the river's bank and watch the traverse of life
به لب رود نشین و گذر عمر ببین

49. the president of the bank also turned out to be a crook
رئیس بانک هم کلاهبردار از آب درآمد.

50. to pull off a bank robbery
سرقت بانک را با موفقیت انجام دادن

51. an organic part of our bank
یک بخش بنیادی بانک ما

52. put your money in the bank and let the interest build
پولت را در بانک بگذار و بگذار بهره ی آن انباشته شود.

53. the amounts due to the bank
مبالغ قابل پرداخت به بانک

54. the gang that pulled the bank job
باندی که به بانک دستبرد زد

55. the new branch of the bank
شعبه ی جدید بانک

56. three masked men robbed the bank
سه مرد نقاب دار بانک را زدند.

57. to borrow money from a bank
از بانک وام گرفتن

58. he pastures his cows on the bank of the river
او گاوهای خود را در کنار رودخانه می چراند.

59. he took a position in the bank
در بانک شغلی به دست آورد.

60. he was heavily indebted to the bank
او سخت به بانک مقروض بود.

61. i reconciled my checkbook with the bank statement
کتابچه ی ته سوش چک های خود را با صورتحساب بانک تطبیق کردم.

62. the highest ranking officer of the bank
بلندپایه ترین کارمند بانک

63. they are laying to rob a bank
دارند آماده ی دستبرد زدن به بانک می شوند.

64. to secure a loan from a bank
از بانک یک وام دست و پا کردن

65. years of faithful service to this bank
سال ها خدمت صادقانه به این بانک

66. she took the day's receipts to the bank
دریافتی های روز را به بانک برد.

67. there are some vacant posts in our bank
در بانک ما چند پست خالی وجود دارد.

68. we financed our new home through a bank
ما از طریق یک بانک برای خانه ی جدید خود تامین پول (پول یابی) کردیم.

69. if a road turns left, it must likewise bank to the left
اگر پیچ جاده به سوی چپ باشد،شیب آن هم باید به چپ باشد.

70. she hopes to get a place in the bank
او امیدوار است در بانک شغلی به دست آورد.

the Central Bank

بانک مرکزی


He banked all of his savings.

همه‌ی پس‌انداز خود را در بانک گذاشت.


where do you do your banking?

کارهای بانکی خود را کجا انجام می‌دهید؟


blood bank

بانک خون


data bank

بانک داده‌ها


bank switching

کلیدزنی گروهی


a snow bank

برف انباشت


a bank of clouds

توده‌ای از ابر


He sat on the bank of the river.

در ساحل رودخانه نشست.


The boat was stuck on the sandbank.

کشتی در قسمت کم‌عمق ساحل گیر کرده بود.


The bombers released their bombs and banked off.

هواپیماهای بمب‌افکن بمب‌های خود را رها کردند و یک‌وری (پرواز کردند و) دور شدند.


If a road turns left, it must likewise bank to the left.

اگر پیچ جاده به سوی چپ باشد، شیب آن هم باید به چپ باشد.


They banked dirt on top of the tomb.

روی قبر (مقداری) خاک انباشته کردند.


Workers banked the cut timber near.

کارگران الوار بریده شده را در نزدیکی ایستگاه کامیونها تلنبار کردند.


a bank of lights

ردیف چراغ


اصطلاحات

in the bank

(انگلیس) مقروض


bank on something to happen

انتظار وقوع چیزی را داشتن


bank up earth (etc.)

انباشته کردن، پشته کردن خاک و غیره


پیشنهاد کاربران

اندوخته شدن
More knowledge banked
دانش بیشتری اندوخته شد

bank ( اقتصاد )
واژه مصوب: بانک
تعریف: مؤسسه‏ای انتفاعی با نقش واسطه‏گری مالی در بازار پول و سرمایه و دیگر خدمات مالی

نیمکت

west bank : کرانه باختری ( قسمتی از فلسطین که در قسمت غربی رود اردن قرار دارد و حاکمیت آن در دست دولت فلسطین است. این منطقه در میان فارسی زبانان به کرانه باختری رود اردن نیز مشهور بوده است )

تجمع ـ تراکم ـ مجموعه
مثال:
weed seed bank
تجمع بذر علف هرز

ساحل - زمین ( اطراف رودخانه )

لب رودخانه
کسانی که در قدیم پول مردم را امانت نگه میداشتن

حساب بانکی
حساب

tilt or cause to tilt sideways in making a turn

a place that keeps money safe for people

Public holiday هم معنی میده. . تعطیلات عمومی و رسمی

زاویه بالهای هواپیما با سطح زمین یا هر سطح مبنای دیگر

این واژه با رودخانه به معنی لبه یا ساحل است.

Bank to bank= سکو به سکو، لبه به لبه

بانک 🇨🇭🇨🇭
The man invited to the party works in a bank.
مردی که به جشن دعوت شد در یک بانک کار می کند

لب رودخانه

سکو و مترادف با bench

مخزن


کلمات دیگر: