اسم ( noun )
عبارات: on account of, take into account
• (1) تعریف: a story or report; narrative.
• مترادف: chronicle, description, narrative, recitation, record, relation, report, statement, story, tale, version
• مشابه: commentary, declamation, elaboration, exposition, history, memoir, narration, portrayal, recital, rehearsal, representation, tidings
- He gave an interesting account of their vacation.
[ترجمه سحرنوروزي] أون گزارش جالبی إز تعطیلاتشون داد
[ترجمه ترگمان] او شرح جالبی از تعطیلات خود داد
[ترجمه گوگل] او یک حساب جالب از تعطیلات خود را داد
- Her account of the incident was different from her husband's.
[ترجمه قاسم آباده ای] شرح او از واقعه با تشریح شوهرش فرق داشت.
[ترجمه ترگمان] شرح ماجرا با شوهرش فرق داشت
[ترجمه گوگل] حساب او از این حادثه از شوهرش متفاوت بود
- The police asked him to give an account of his actions on that night.
[ترجمه سحرنوروزي] پلیس إز أون خواست که یه گزارش إز کإرهابی که تو أون شب إنجام داده رو بهش تحویل بده .
[ترجمه ترگمان] پلیس از او خواست که در آن شب گزارشی از اقداماتش بدهد
[ترجمه گوگل] پلیس از او خواسته بود که در همان شب از اقدامات او خبر دهد
• (2) تعریف: a statement of the causes or reasons behind some action, event, or phenomenon.
• مترادف: explanation
- The big bang theory is one account of how the universe began.
[ترجمه سحرنوروزي] تئوری بیگ بنگ شرح روایتی است که جهان چگونه اغاز شده است
[ترجمه ترگمان] نظریه انفجار بزرگ یکی از دلایل شروع جهان است
[ترجمه گوگل] تئوری انفجار بزرگ یک حساب کاربری از جهان آغاز شده است
• (3) تعریف: an explanation of conduct.
• مترادف: explanation
• مشابه: justification
- The examiner will expect a full account of our dealings with this client.
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی، حساب پر از معاملات ما با این مشتری را خواهد داشت
[ترجمه گوگل] معاون ارزیابی کامل معاملات معامله با این مشتری را انتظار می رود
• (4) تعریف: ground or reason for carrying out some action; basis.
- On no account should the guard leave his post.
[ترجمه ترگمان] به هیچ وجه نباید نگهبان پستش را ترک کند
[ترجمه گوگل] هیچ حساب کاربری نباید گارد را پست کند
- On what account are you requesting this information?
[ترجمه ترگمان] به چه دلیل از این اطلاعات درخواست دارید؟
[ترجمه گوگل] در چه حساب کاربری شما این اطلاعات را درخواست می کنید؟
• (5) تعریف: an arrangement wherein a bank or other financial institution holds a customer's deposited funds so that the funds are safe but can be accessed at any time by the customer, or the conception of this arrangement as a container for the funds that are kept.
- She set up an account at the local bank with a deposit of two thousand dollars.
[ترجمه ترگمان] او حساب بانکی محلی را با دو هزار دلار پرداخت کرد
[ترجمه گوگل] او یک حساب کاربری در بانک محلی با سپرده دو هزار دلار ایجاد کرد
- I don't have enough money in my account to pay the rent right now.
[ترجمه ترگمان] من به اندازه کافی پول ندارم که کرایه را بدهم
[ترجمه گوگل] من در حساب من پول کافی برای پرداخت اجاره به موقع ندارم
• (6) تعریف: a record of money spent or received.
• مترادف: book, record, statement
• مشابه: bill, bookkeeping, charge, check, computation, invoice, tally
- According to your account at the bank, you made five deposits this month.
[ترجمه ترگمان] بنا به گزارش شما در این بانک، شما در این ماه پنج مخزن ایجاد کرده اید
[ترجمه گوگل] با توجه به حساب کاربری شما در بانک، شما پنج ماه سپتامبر را سپری کردید
• (7) تعریف: an arrangement with a store or other business that allows a customer to pay for goods or services on credit instead of using cash at the time of sale.
- The department store offers a discount on purchases if you open an account with them.
[ترجمه ترگمان] اگر شما حساب خود را با آن ها باز کنید، فروشگاه این فروشگاه تخفیف خرید را پیشنهاد می کند
[ترجمه گوگل] فروشگاه شما تخفیفی در مورد کالاهای خریداری می کند اگر حساب خود را با آنها باز کنید
• (8) تعریف: an arrangement that allows one to gain access to a computer, a computer application, or website when one enters a username and password that one has established.
- In order to gain access to your health records online, you need to create an account on the clinic's website.
[ترجمه ترگمان] به منظور دستیابی به سوابق سلامت تان به صورت آنلاین، باید گزارشی در وب سایت این کلینیک تهیه کنید
[ترجمه گوگل] برای دسترسی به پرونده های سلامتی خود به صورت آنلاین، شما باید یک حساب کاربری را در وب سایت کلینیک ایجاد کنید
• (9) تعریف: a company or person who is a client of a business.
• مشابه: client, customer
- The advertising agency was lucky to get two new accounts this fall.
[ترجمه ترگمان] این آژانس تبلیغاتی خوش شانس بود که دو حساب جدید در پاییز امسال به دست آورد
[ترجمه گوگل] آژانس تبلیغاتی خوش شانس بود تا دو حساب جدید در پاییز امسال به دست آورد
• (10) تعریف: value or worth.
• مترادف: consequence, distinction, import, importance, merit, note, regard, significance, use, value, worth
• مشابه: dignity, esteem, honor, reputation, repute
- The opinions of the children were of little account to him.
[ترجمه ترگمان] عقاید بچه ها برایش ناچیز بود
[ترجمه گوگل] نظرات بچه ها به او کمک کردند
• (11) تعریف: behalf.
- Please don't stay up late on my account.
[ترجمه ترگمان] لطفا تا دیروقت بیدار نمون
[ترجمه گوگل] لطفا دیر به حساب من نرسید
- On whose account are you making all these arrangements?
[ترجمه ترگمان] از کجا تمام این مقدمات را تهیه می کنید؟
[ترجمه گوگل] در کدام حساب شما این همه ترتیبات را انجام می دهید؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: accounts, accounting, accounted
• (1) تعریف: to explain (usually followed by "for").
• مترادف: clarify, explain, illuminate, justify, rationalize
• مشابه: elucidate, interpret
- I can't account for her feelings toward this horrible man.
[ترجمه احمد درفشدار] نمی توانم احساسات او ( مؤنث ) را نسبت به این مرد گستاخ و نامهربان توجیه کنم
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم نسبت به احساسات او نسبت به این مرد وحشتناک حساب کنم
[ترجمه گوگل] من نمی توانم احساسات خود را نسبت به این مرد وحشتناک حساب کنم
- Her illness accounts for the paleness of her skin.
[ترجمه احمد درفشدار] بیماری او توجیهی برای رنگ پریدگی او است
[ترجمه ترگمان] به خاطر رنگ پریدگی پوستش، علت بیماری او بود
[ترجمه گوگل] بیماری او برای پوسیدگی پوست او است
- The doctor is still having difficulty accounting for the man's death.
[ترجمه 🦥Moonlight] هنوز برای پزشک مشکل است که برای مرگ آن مرد توجیه ( دلیل منطقی ) بیاورد
[ترجمه ترگمان] دکتر هنوز مشکل مرگ آن مرد را حل می کند
[ترجمه گوگل] دکتر هنوز دچار مشکل برای حسابداری مرد مرگ است
• (2) تعریف: to provide a count or tally, esp. of money spent and taken in (usually followed by "for").
• مترادف: explain, report on
• مشابه: enumerate, tally
- I can account for every dollar I spent.
[ترجمه احمد درفشدار] برای هر دلاری که خرج کردم می توانم توضیح دهم
[ترجمه ترگمان] میتونم حساب هر دلاری که خرج کردم حساب کنم
[ترجمه گوگل] من می توانم برای هر دلار که سپری کردم حساب کنم
• (3) تعریف: to be the cause of (usually followed by "for").
• مترادف: achieve, generate, produce
• مشابه: cause, create, effect, give rise to, occasion
- He accounted for several runs in the ball game.
[ترجمه ترگمان] او چندین ران در بازی توپ کسب کرد
[ترجمه گوگل] او چندین اجرا در بازی توپ را به حساب آورد
- Hard work accounts for his success.
[ترجمه ترگمان] کاره ای سخت برای موفقیت او
[ترجمه گوگل] کار سخت برای موفقیت او حساب می شود
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to regard as.
• مترادف: consider, count, deem, rate, regard
• مشابه: appraise, assess, believe, estimate, gauge, judge, reckon, think of, value, view
- I account him of little worth to the company.
[ترجمه ترگمان] من حساب او را نسبت به شرکت در نظر می گیرم
[ترجمه گوگل] من حساب او را به ارزش کمی برای این شرکت