کلمه جو
صفحه اصلی

account


معنی : پا، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن
معانی دیگر : به حساب آوردن، برشمردن، شناختن، جبران کردن، تقاص پس دادن، توضیح دادن، پاسخگو بودن، توجیه کردن، باعث شدن، موجب شدن، محاسبه، شمارش، بازگویه، حساب نسیه (charge account هم می گویند)، ایاره، مشتری (که در بانک حساب دارد)، اهمیت، اعتبار، توجه، وقع، علت، دلیل، ارزش، وصف، روایت، نقل، بیان، vt : شمردن، حق حساب پس دادن، دلیل موجه اقامه کردن با for

انگلیسی به فارسی

شمردن، حساب کردن، محاسبه نمودن، (حق)حساب پس دادن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن(با for )، تخمین زدن، دانستن، نقل کردن(. n )حساب، صورت حساب، گزارش، بیان علت، سبب


حساب، شرح، مسئول بودن


حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، پا، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: on account of, take into account
(1) تعریف: a story or report; narrative.
مترادف: chronicle, description, narrative, recitation, record, relation, report, statement, story, tale, version
مشابه: commentary, declamation, elaboration, exposition, history, memoir, narration, portrayal, recital, rehearsal, representation, tidings

- He gave an interesting account of their vacation.
[ترجمه سحرنوروزي] أون گزارش جالبی إز تعطیلاتشون داد
[ترجمه ترگمان] او شرح جالبی از تعطیلات خود داد
[ترجمه گوگل] او یک حساب جالب از تعطیلات خود را داد
- Her account of the incident was different from her husband's.
[ترجمه قاسم آباده ای] شرح او از واقعه با تشریح شوهرش فرق داشت.
[ترجمه ترگمان] شرح ماجرا با شوهرش فرق داشت
[ترجمه گوگل] حساب او از این حادثه از شوهرش متفاوت بود
- The police asked him to give an account of his actions on that night.
[ترجمه سحرنوروزي] پلیس إز أون خواست که یه گزارش إز کإرهابی که تو أون شب إنجام داده رو بهش تحویل بده .
[ترجمه ترگمان] پلیس از او خواست که در آن شب گزارشی از اقداماتش بدهد
[ترجمه گوگل] پلیس از او خواسته بود که در همان شب از اقدامات او خبر دهد

(2) تعریف: a statement of the causes or reasons behind some action, event, or phenomenon.
مترادف: explanation

- The big bang theory is one account of how the universe began.
[ترجمه سحرنوروزي] تئوری بیگ بنگ شرح روایتی است که جهان چگونه اغاز شده است
[ترجمه ترگمان] نظریه انفجار بزرگ یکی از دلایل شروع جهان است
[ترجمه گوگل] تئوری انفجار بزرگ یک حساب کاربری از جهان آغاز شده است

(3) تعریف: an explanation of conduct.
مترادف: explanation
مشابه: justification

- The examiner will expect a full account of our dealings with this client.
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی، حساب پر از معاملات ما با این مشتری را خواهد داشت
[ترجمه گوگل] معاون ارزیابی کامل معاملات معامله با این مشتری را انتظار می رود

(4) تعریف: ground or reason for carrying out some action; basis.

- On no account should the guard leave his post.
[ترجمه ترگمان] به هیچ وجه نباید نگهبان پستش را ترک کند
[ترجمه گوگل] هیچ حساب کاربری نباید گارد را پست کند
- On what account are you requesting this information?
[ترجمه ترگمان] به چه دلیل از این اطلاعات درخواست دارید؟
[ترجمه گوگل] در چه حساب کاربری شما این اطلاعات را درخواست می کنید؟

(5) تعریف: an arrangement wherein a bank or other financial institution holds a customer's deposited funds so that the funds are safe but can be accessed at any time by the customer, or the conception of this arrangement as a container for the funds that are kept.

- She set up an account at the local bank with a deposit of two thousand dollars.
[ترجمه ترگمان] او حساب بانکی محلی را با دو هزار دلار پرداخت کرد
[ترجمه گوگل] او یک حساب کاربری در بانک محلی با سپرده دو هزار دلار ایجاد کرد
- I don't have enough money in my account to pay the rent right now.
[ترجمه ترگمان] من به اندازه کافی پول ندارم که کرایه را بدهم
[ترجمه گوگل] من در حساب من پول کافی برای پرداخت اجاره به موقع ندارم

(6) تعریف: a record of money spent or received.
مترادف: book, record, statement
مشابه: bill, bookkeeping, charge, check, computation, invoice, tally

- According to your account at the bank, you made five deposits this month.
[ترجمه ترگمان] بنا به گزارش شما در این بانک، شما در این ماه پنج مخزن ایجاد کرده اید
[ترجمه گوگل] با توجه به حساب کاربری شما در بانک، شما پنج ماه سپتامبر را سپری کردید

(7) تعریف: an arrangement with a store or other business that allows a customer to pay for goods or services on credit instead of using cash at the time of sale.

- The department store offers a discount on purchases if you open an account with them.
[ترجمه ترگمان] اگر شما حساب خود را با آن ها باز کنید، فروشگاه این فروشگاه تخفیف خرید را پیشنهاد می کند
[ترجمه گوگل] فروشگاه شما تخفیفی در مورد کالاهای خریداری می کند اگر حساب خود را با آنها باز کنید

(8) تعریف: an arrangement that allows one to gain access to a computer, a computer application, or website when one enters a username and password that one has established.

- In order to gain access to your health records online, you need to create an account on the clinic's website.
[ترجمه ترگمان] به منظور دستیابی به سوابق سلامت تان به صورت آنلاین، باید گزارشی در وب سایت این کلینیک تهیه کنید
[ترجمه گوگل] برای دسترسی به پرونده های سلامتی خود به صورت آنلاین، شما باید یک حساب کاربری را در وب سایت کلینیک ایجاد کنید

(9) تعریف: a company or person who is a client of a business.
مشابه: client, customer

- The advertising agency was lucky to get two new accounts this fall.
[ترجمه ترگمان] این آژانس تبلیغاتی خوش شانس بود که دو حساب جدید در پاییز امسال به دست آورد
[ترجمه گوگل] آژانس تبلیغاتی خوش شانس بود تا دو حساب جدید در پاییز امسال به دست آورد

(10) تعریف: value or worth.
مترادف: consequence, distinction, import, importance, merit, note, regard, significance, use, value, worth
مشابه: dignity, esteem, honor, reputation, repute

- The opinions of the children were of little account to him.
[ترجمه ترگمان] عقاید بچه ها برایش ناچیز بود
[ترجمه گوگل] نظرات بچه ها به او کمک کردند

(11) تعریف: behalf.

- Please don't stay up late on my account.
[ترجمه ترگمان] لطفا تا دیروقت بیدار نمون
[ترجمه گوگل] لطفا دیر به حساب من نرسید
- On whose account are you making all these arrangements?
[ترجمه ترگمان] از کجا تمام این مقدمات را تهیه می کنید؟
[ترجمه گوگل] در کدام حساب شما این همه ترتیبات را انجام می دهید؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: accounts, accounting, accounted
(1) تعریف: to explain (usually followed by "for").
مترادف: clarify, explain, illuminate, justify, rationalize
مشابه: elucidate, interpret

- I can't account for her feelings toward this horrible man.
[ترجمه احمد درفشدار] نمی توانم احساسات او ( مؤنث ) را نسبت به این مرد گستاخ و نامهربان توجیه کنم
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم نسبت به احساسات او نسبت به این مرد وحشتناک حساب کنم
[ترجمه گوگل] من نمی توانم احساسات خود را نسبت به این مرد وحشتناک حساب کنم
- Her illness accounts for the paleness of her skin.
[ترجمه احمد درفشدار] بیماری او توجیهی برای رنگ پریدگی او است
[ترجمه ترگمان] به خاطر رنگ پریدگی پوستش، علت بیماری او بود
[ترجمه گوگل] بیماری او برای پوسیدگی پوست او است
- The doctor is still having difficulty accounting for the man's death.
[ترجمه 🦥Moonlight] هنوز برای پزشک مشکل است که برای مرگ آن مرد توجیه ( دلیل منطقی ) بیاورد
[ترجمه ترگمان] دکتر هنوز مشکل مرگ آن مرد را حل می کند
[ترجمه گوگل] دکتر هنوز دچار مشکل برای حسابداری مرد مرگ است

(2) تعریف: to provide a count or tally, esp. of money spent and taken in (usually followed by "for").
مترادف: explain, report on
مشابه: enumerate, tally

- I can account for every dollar I spent.
[ترجمه احمد درفشدار] برای هر دلاری که خرج کردم می توانم توضیح دهم
[ترجمه ترگمان] میتونم حساب هر دلاری که خرج کردم حساب کنم
[ترجمه گوگل] من می توانم برای هر دلار که سپری کردم حساب کنم

(3) تعریف: to be the cause of (usually followed by "for").
مترادف: achieve, generate, produce
مشابه: cause, create, effect, give rise to, occasion

- He accounted for several runs in the ball game.
[ترجمه ترگمان] او چندین ران در بازی توپ کسب کرد
[ترجمه گوگل] او چندین اجرا در بازی توپ را به حساب آورد
- Hard work accounts for his success.
[ترجمه ترگمان] کاره ای سخت برای موفقیت او
[ترجمه گوگل] کار سخت برای موفقیت او حساب می شود
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to regard as.
مترادف: consider, count, deem, rate, regard
مشابه: appraise, assess, believe, estimate, gauge, judge, reckon, think of, value, view

- I account him of little worth to the company.
[ترجمه ترگمان] من حساب او را نسبت به شرکت در نظر می گیرم
[ترجمه گوگل] من حساب او را به ارزش کمی برای این شرکت

• business agreement which allows use of something; formal business agreement in which a client is provided access to a computer system or internet server (computers, internet); report; description; explanation
explain; give a report; cause; regard
an account is a written or spoken report of something that has happened.
accounts are detailed records of all the money that a person or business receives and spends.
if you have an account with a bank, you leave money with the bank and withdraw it when you need it.
if you have an account with a shop or company, you can get goods or services from there and pay at a later time.
if you take account of something, or take it into account, you consider it when you are thinking about a situation.
if you do something on account of something or someone, you do it because of that thing or person.
if you say that something should on no account be done, you mean that it should never be done at all.
if something is of no account, it does not matter at all.
if you account for something, you explain how it happened.
if something accounts for a particular part or proportion of a whole thing, it is what that part or proportion consists of.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] حساب
[برق و الکترونیک] محاسبه، ذکر علت
[حقوق] حساب، گزارش، شرح،
[ریاضیات] حساب، صورت حساب، گزارش، مشتری، شرح، مسئول بودن

مترادف و متضاد

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

حساب (اسم)
account, arithmetic, calculation, counting, tally, score, tab, tale

گزارش (اسم)
account, report, story, reportage, hearing, bruit, inkling, action, wrap-up

شرح (اسم)
treatise, circumstance, account, story, description, explanation, exposition, statement, narrative, tale, innuendo, gloss, interpretation, presentment, relation, recitation, sketch, delineation, legend, footnote, geography

صورت حساب (اسم)
account, bill, invoice, facture, tab

خبر (اسم)
account, report, news, announcement, information, word, narration, notification, advice, notice, advertisement, manifest, predicate

حکایت (اسم)
account, story, narrative, anecdote, tale, allegory, exemplum, novella

سبب (اسم)
occasion, ground, account, cause, reason, motive

بیان علت (اسم)
account

داستان (اسم)
account, story, narrative, tale, fiction, narration, apologue, fable, novella

حساب کردن (فعل)
account, score, calculate, count, compute, numerate, figure, sum, cipher

شمردن (فعل)
rate, account, tally, count, enumerate, number, figure, reckon, aim, include, repute

محاسبه نمودن (فعل)
account

حساب پس دادن (فعل)
account, reckon

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

مسئول بودن (فعل)
account

ذکر علت کردن (فعل)
account

دلیل موجه اقامه کردن (فعل)
account

تخمین زدن (فعل)
account, compute, estimate, appraise, guesstimate, foreshow, guess

نقل کردن (فعل)
account, convey, quote, relate, transcribe, tell

written description of past events


Synonyms: ABCs, annal, blow by blow, bulletin, chronicle, detail, explanation, history, lowdown, make, narration, narrative, play by play, recital, report, run-down, score, story, tab, take, tale, the picture, the whole picture, version


record of finances, fees, or charges


Synonyms: bad news, balance, bill, book, books, charge, check, computation, cuff, grunt, inventory, invoice, IOU, ledger, reckoning, record, register, report, score, statement, tab, tally


basis or consideration for action


Synonyms: cause, ground, grounds, interest, justification, motive, rationale, rationalization, reason, regard, sake


جملات نمونه

1. account settlement
تسویه ی حساب

2. account for
توجیه کردن،توضیح دادن،تشکیل دادن

3. an account book
دفتر حساب

4. an account showing $100 on the debit side and $1000 on the credit side
حسابی که در ستون بدهکار صد دلار و در ستون بستانکار هزار دلار نشان می دهد

5. blocked account
حساب مسدود (بلوک شده)

6. carpets account for a major part of our non-oil exports
فرش بخش عمده ی صادرات غیر نفتی ما را تشکیل می دهد.

7. her account of what happened tallies with yours
شرحی که او از ماوقع می دهد با شرح شما تطبیق می کند.

8. on account of his children he has five exemptions
به خاطر فرزندانش از پنج معافیت مالیاتی برخوردار است.

9. your account will be debited by the amount of the check
مبلغ چک از حساب شما کسر خواهد شد.

10. budget account
(انگلیس) حساب نسیه (در فروشگاه ها و غیره)،اعتبار خرید قسطی

11. clearing account
حساب پایاپای بانک ها،حساب تهاتری بانک ها

12. cost account
حساب هزینه ی تمام شده،حساب برآورد هزینه

13. credit account
(حسابداری) حساب بستانکار

14. current account
(بانکداری) حساب جاری

15. deposit account
حساب سپرده

16. on account
به طور نسیه،قسطی،به عنوان بیعانه

17. take account of
به حساب آوردن،مورد توجه قرار دادن،متوجه شدن

18. a bank account
حساب بانکی

19. a bank account of considerable size
یک حساب بانکی کلان

20. a blow-by-blow account of their debate
شرح کلیه ی جزئیات مناظره آنها

21. a joint account
حساب (بانکی) مشترک

22. a particular account of the day's events
شرح جز به جز رویدادهای آن روز

23. a running account
حساب جاری

24. a savings account
حساب پس انداز

25. a straightforward account of what happened
شرح صادقانه ی ماوقع

26. a summary account of the long negotiations
شرح مختصری از مذاکرات طولانی

27. a synoptic account of the events
شرح مجملی از رویدادها

28. a verbatim account
شرح واژه به واژه

29. a warped account
شرح تحریف شده

30. can she account for her actions?
آیا می تواند رفتار خود را توجیه کند؟

31. carry an account to the ledger
حساب را در دفتر حساب وارد کردن

32. she keeps account of what we spend
او حساب آنچه را که خرج می کنیم می نویسد.

33. the biblical account of the creation
شرح خلقت بنابر انجیل

34. the hilarious account of their meeting
شرح خنده دار ملاقات آنها

35. to compose account differences
اختلاف حساب ها را برطرف کردن

36. abstract of account
(اقتصاد) خلاصه ی حساب،سیاهه

37. call deposit account
حساب سپرده ی دیداری (عندالمطالبه)

38. call to account
1- توضیح خواستن 2- توبیخ کردن

39. on no account
تحت هیچ شرایطی،به هیچ عنوان،ابدا

40. on someone's account
به خاطر کسی،از سوی کسی،به حساب کسی دیگر

41. turn to account
بهره گیری کردن،استفاده بردن از

42. he submitted an account of his expenditures
صورت حساب مخارج خود را ارائه داد.

43. someday, he will account for his crime
روزی تقاص جنایت خود را پس خواهد داد.

44. to make an account square
حساب را موازنه کردن

45. to render an account of one's actions
حساب اعمال خود را عرضه کردن

46. give a good account of oneself
جواب یا توضیح قانع کننده دادن،توجیه کردن

47. a thing of small account
چیز کم اهمیت (ارزش)

48. he gave a detailed account of what had happened
او آنچه را که رخ داده بود به تفصیل شرح داد.

49. he gave an exact account of what had happened
او شرح دقیقی درباره ی آنچه که روی داده بود داد.

50. he gave the full account of all that had transpired
او آنچه را که روی داده بود به طور مبسوط شرح داد.

51. he padded the expense account
او در صورت هزینه ها دست برد (و آنها را بیشتر جلوه داد).

52. he wrote a serial account of his adventures
شرح ماجراهای خود را در چند بخش نوشت.

53. i closed my bank account
حساب بانکی خود را بستم.

54. i have a charge account with this shop
با این مغازه حساب (نسیه) دارم.

55. i have a charge account with this store
در این مغازه حساب نسیه دارم.

56. i have a checking account and a savings account
من یک حساب جاری و یک حساب پس انداز دارم.

57. she gave a lyrical account of her trip
او شرح پرشوری از مسافرت خود را ارائه داد.

58. to exhaust a bank account
حساب بانکی را خالی کردن

59. to load an expense account
در صورت هزینه ها دستکاری کردن

60. to open a bank account
حساب (بانکی) باز کردن

61. we credited the customer's account with $10
ده دلار به حساب موجودی مشتری افزودیم.

62. general kazeby was cashiered on account of bribery
سرلشگر کاذبی به خاطر رشوه خواری از خدمت برکنار شد.

63. i do not believe his account
توضیح او را باور نمی کنم.

64. i withdrew $100 from my account
100 دلار از حسابم برداشت کردم.

65. julie put money into her account
جولی پول به حساب خود ریخت.

66. they expressed their sorrow on account of the earthquake
آنان مراتب تاسف خود را به خاطر زلزله ابراز داشتند.

67. this book contains a narrative account of his travels
این کتاب حاوی شرح داستان واری از سفرهای او است.

68. to transfer money from one account to another
از یک حساب به حساب دیگر پول انتقال دادن

69. to turn knowledge to good account
علم را در امور خیر بکار زدن

70. a check in settlement of my account with you
چکی برای تسویه ی حسابم با شما

a bank account

حساب بانکی


There were accounts of the crime in the papers.

شرح جنایت در روزنامه‌ها درج شده بود.


I do not believe his account.

توضیح او را باور نمی‌کنم.


He was accounted a good painter.

او نقاش خوبی به شمار می‌آمد.


Someday, he will account for his crime.

روزی تقاص جنایت خود را پس خواهد داد.


can she account for her actions?

آیا می‌تواند رفتار خود را توجیه کند؟


His effort accounted for the success of the team.

کوشش او موجب موفقیت تیم بود.


he accounted for five of the enemy

او پنج نفر از دشمنان را کشت. (به حسابشان رسید.)


He submitted an account of his expenditures.

صورت‌حساب مخارج خود را ارائه داد.


What is the balance of my account?

مانده‌ی حساب من چیست؟


I have a charge account with this store.

در این مغازه حساب نسیه دارم.


This company is one of our best accounts.

این شرکت یکی از بهترین مشتریهای ماست.


He considered our complaint of absolutely no account.

او اصلاً به شکایت ما اهمیت نداد.


a thing of small account

چیز کم‌اهمیت (ارزش)


He gave a detailed account of what had happened.

او آنچه را که رخ داده بود به تفصیل شرح داد.


Carpets account for a major part of our non-oil exports.

فرش بخش عمده‌ی صادرات غیرنفتی ما را تشکیل می‌دهد.


اصطلاحات

account for

توجیه کردن، توضیح دادن، تشکیل دادن


call to account

1- توضیح خواستن 2- توبیخ کردن


give a good account of oneself

جواب یا توضیح قانع‌کننده دادن، توجیه کردن


on account

به‌طور نسیه، قسطی، به‌عنوان بیعانه


on no account

تحت هیچ‌شرایطی، به هیچ‌عنوان، ابداً


on someone's account

به خاطر کسی، از سوی کسی، به حساب کسی دیگر


take account of

به حساب آوردن، مورد توجه قرار دادن، متوجه شدن


turn to account

بهره‌گیری کردن، استفاده بردن از


پیشنهاد کاربران

on my account
به حساب من، به پای من

علت است
علت محسوب می شود

Please update your app to the latest version. The version you are using is out of date and will stop working soon.

حساب

Some accountants are clerks who do bookkeeping functions

روایت، توضیح، توجیه،

account of event : سیر وقایع

بابت، به علت

Of no account

Of no or very little importance
significance, or worth

ارزش ( چیزی ) را نداشتن،
بدون/بی اهمیت،
بدون/ بی ارزش،
بدون/بی مفهوم،
بدون/ بی اعتبار،
( بی معنی )

A life without love is of no account.
عمری که بدون عشق سپری شود ارزش زندگی کردن ندارد.


گزارش

شواهد

ماجرا

تبیین کردن

صورت

حساب بانکی
جمله نمونه:
My salary is paid in my bank account.

تفصیل - تفصیلات - نوشته مفصل و نسبتاً همه جانبه

نقاط, گره

در حقوق به معنی اعتبار هم هست

حساب:حساب بانکی، حساب بازی ( اکانت )

سرگذشت، شرح ماوقع
محسوب کردن، به شمار آوردن

کاربری

take no account of
اعتنا نکردن به

به خاطرِ، به دلیلِ

یک حساب دوم ایجاد کرد



برگزار کردن



‏دَفتَروَن = account، حساب

{دَفتروَن: دفتر پسوند مانستگی �وَن�. در کل به معنای آنچه مانند دفتر در آن اطلاعات ( اطلاعات مالی یا غیرمالی ) ثبت می شود}

‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست

اکانت به صورت خلاصه و مفید :نام کاربری و رمز عبور.

وقتی مثلا از شما پرسیده می شود که اکانت دارید یا خیر؛ منظور این است که برای سامانه مورد نظر ( بانک ، دانشگاه، اداراه ) نام کاربری و رمز عبور دارید یا خیر که در صورت نداشتن آن باید نام کاربری و رمز عبور اولیه را دریافت کرد که طبیعتا همه ارگان ها این کار را انجام نخواهند داد و برای تعیین اکانت شرایطی قرار داده اند مثلا برای گرفتن اکانت از یک بانک باید لااقل در آن بانک حساب داشت البته امکان ثبت نام و تخصیص اکانت در بعضی از سامانه ها برای عموم وجود دارد مانند اکانت ورود به بعضی سایت ها برای استفاده از اطلاعات آنها.

تعبیر، تفسیر، روایت

پاسخ گویی

به زعم
برای مثال In his account

بسته ارتباطی مبتنی بر یک شناسه و مشخصات هویتی و تائید آنها و موافقت با مقررات و پروتکل های تعریف شده و جاری.

حساب کاربری

توجیه

Creating multiple accounts is forbidden

اهمیت داشتن، ارزش داشتن، واجد اهمیت بودن

به حساب آوردن

توجیه کردن - توضیح دادن - به حساب آوردن

۱ ) گزارش
۲ ) حساب
۳ ) به حساب آوردن ( اهمیت دادن )

account ( noun ) = حساب بانکی، حساب، حساب و کتاب، صورت حساب ( plural :به صورت جمع ) /شرح، روایت، گزارش، نقل/حساب کاربری ( در وبسایت یا اپلیکیشن ) /مشتری ثابت، مشتری دائمی/حساب اعتباری، حساب نسیه/توصیف، توضیح ( در مورد ایده یا نظریه )

مترادف با کلمه های : report ( noun ) = گزارش و story ( noun ) = شرح، روایت

bank/saving/checking account = حساب بانکی/پس انداز/جاری
joint account = حساب مشترک
to open an account at a bank= در یک بانک حساب باز کردن
to have an account with somebody/something = پیش کسی یا چیزی حساب داشتن
to deposit money in an account = پول به حساب واریز کردن
account holder = دارنده حساب
a full/detailed/brief/clear/true account = یک گزارش کامل/دقیق/مختصر/شفاف/واقعی
a first - hand/personal/first - person account = گزارش یا شرح دست اول/شخصی/اول شخص
to pay/settle one's/the account= صورتحساب خود را/صورتحساب را پرداخت/تسویه کردن
to put something on one's account = چیزی را به حساب کسی زدن
open an account = حساب بانکی باز کردن
on account = علی الحساب، نسیه
on account of = به دلیل، به واسطه
own account = به نفع خود
In any account = در هر صورت، در هر حال
on my account = به خاطر من

examples:
1 - With internet banking you can manage your account online.
با بانکداری اینترنتی می توانید حساب خود را بصورت آنلاین مدیریت کنید.
2 - I don't have a bank account.
من حساب بانکی ندارم.
3 - My husband and I have a joint account.
من و شوهرم یک حساب مشترک داریم.
4 - He opened an account at a bank in Germany.
او در بانکی در آلمان حساب باز کرد.
5 - I've opened an account at another bank.
من در بانک دیگری حساب باز کردم.
6 - Do you have an account with us?
پیش ما ( در بانک ما ) حساب دارید؟
7 - I deposited the money in my account this morning.
من امروز صبح پول را به حسابم واریز کردم.
8 - Interest will be paid monthly into the account holder's current accoun
سود به صورت ماهانه به حساب جاری دارنده ( صاحب ) حساب پرداخت می شود.
9 - Can you give us an account of what happened?
آیا می توانید روایتی ( شرحی ) از آنچه اتفاق افتاده را برای ما بیان کنید؟
10 - His account of the incident varied from that of the other witnesses
گزارش ( روایت ) او از این حادثه با دیگر شاهدان متفاوت است.
11 - Marshall gave the police his account of how the fight started.
مارشال گزارش خود را از نحوه شروع درگیری به پلیس داد.
12 - He later wrote an account of his experiences during the war.
او بعداً گزارشی از تجربیات خود در طول جنگ نوشت.
13 - She gave me a detailed account of what happened at the meeting.
او گزارش مفصلی از آنچه در جلسه رخ داد به من داد.
14 - The notebook contained a detailed account of the writer's experiences in China.
این دفترچه شامل شرح مفصلی از تجربیات نویسنده در چین بود.
15 - This gives a first - hand account of the war.
این یک گزارشی دست اول از جنگ می دهد.
16 - Millions of accounts have been hacked.
میلیون ها حساب کاربری هک شده است.
17 - I don't have a Twitter account.
من حساب کاربری توئیتر ندارم.
18 - The agency has lost several of its most important accounts.
این آژانس چندین ( مشتری ثابت ) مهم خود را از دست داده است.
19 - Departing guests should settle their accounts at the office
مهمانان در حال خروج باید ( صورت حساب های ) خود را در دفتر تسویه کنند.
20 - It is best to settle the account each month.
بهتر است هر ماه صورت حساب تسویه شود.
21 - James left the restaurant, settling his account by credit card.
جیمز رستوران را ترک کرد و صورت حساب خود را با کارت اعتباری تسویه کرد.
22 - Put it on my account please.
آن را لطفاً به حسابم بزن.
23 - We have accounts with most of our suppliers.
ما با اکثر تأمین کنندگان خود حساب داریم.
24 - I’ll give jenifer 20$ on account
به جنیفر 20 دلار علی الحساب می دهم
25 - Our trip was delayed on account of a sudden change in weather.
سفر ما به دلیل تغییر ناگهانی آب و هوا به تاخیر افتاد.
26 - I was more worried my own account that not being harmed by you
من بیشتر نگران خودم بودم که از جانب تو آسیب نبینم
27 - I bought a bicycle on account
من یک دوچرخه به صورت نسیه خریدم.
28 - In any account, do not leave the house without shutting off the gas valve and water tap.
در هر صورت ، بدون بستن شیر گاز و شیر آب از خانه خارج نشوید.

account ( verb ) = توجیه کردن، پاسخگوی چیزی بودن، توضیح دادن/در نظر گرفتن، در نظر گرفته شدن، فرض کردن، به حساب آوردن، تلقی شدن، ارزیابی شدن

account ( verb ) for ( preposition ) /اختصاص دادن ، احتمال دادن، احتمال وقوع چیزی را دادن، پیش بینی و با خبر شدن و پیشگیری از آن/نابود کردن، ویران کردن، به هلاکت رساندن/گزارش مالی ارائه کردن، حساب پس دادن، پاسخگوی کسی یا چیزی بودن


examples:
1 - He was unable to account for the error.
او نتوانست آن خطا را توجیه کند.
2 - How can you account for the missing pieces?
چگونه می توانید قطعات گم شده را توجیه کنید ( پاسخگوی آن باشید ) ؟
3 - In English law a person is accounted innocent until they are proved guilty.
در حقوق انگلیس تا زمان اثبات مجرمیت شخص بی گناه در نظر گرفته می شود.
4 - The event was accounted a success.
این رویداد موفقیت آمیز ارزیابی شد ( در نظر گرفته شد ) .
5 - The iran’s market accounted for 5% of total export
بازار ایران 5 درصد از کل صادرات را به خود اختصاص داده است
6 - She did not accounted for such a tragedy to happen to her and lose her life.
او احتمال نمی داد که چنین فاجعه ای برایش رخ دهد و زندگی خود را از دست بدهد.
7 - Our missiles accounted for 5 enemy stealth jet airplane.
موشک های ما 5 هواپیمای جت مخفی دشمن را نابود کرد.

account
حساب بانکی

account ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: حساب
تعریف: امکانی در شبکه های داخلی یا سامانه های عامل چندکاربری که به دلایل حفاظتی و مدیریتی، برحسب توافق، به هر کاربر تخصیص می دهند

مطالبه

Accounts receivable ( AR ) is the balance of money due to a firm for goods or services delivered or used but not yet paid for by customers

مطالبات قابل وصول ( AR ) مانده پولی است که به یک شرکت برای کالاها یا خدماتی که تحویل داده یا استفاده می شود اما هنوز توسط مشتریان پرداخت نشده است.


کلمات دیگر: