کلمه جو
صفحه اصلی

offset


معنی : فرزند، چین، افست، چاپ افست، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، انحراف، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن
معانی دیگر : هر چیزی که از چیز دیگر منشعب شده باشد: کوه فرعی، کوهپایه، کوهچه، دنباله، ادامه، پیامد، شعبه، دست آورد، پارسنگ کردن، متوازن کردن، هم سنگ کردن، هم وزن کردن، موازنه کردن، شاخه، جوانه، پیاز فرعی، بچه پیاز، بچه سیب زمینی، شاخه ی نورس، پا جوش، رجوع شود به: offshoot، (نادر) رجوع شود به: out set، (معماری) تاقچه، برآمدگی دیوار، لبه ی پیش آمده ی دیوار، (گیاه شناسی - شاخه ای که ریشه دوانده و گیاه تازه ای می شود) زاد شاخه، (مکانیک) خمیدگی میله و لوله و غیره، خمش، (لوله کشی) دوخم، (پیچ گوشتی) سرکج، یک وری، (ابزار و آچار) کج تیغه، خمیده، لنگ، (چاپ) افست، (نقشه برداری) انحراف عمودی خط، مبدا، خمیدگی

انگلیسی به فارسی

چاپ افست، جابجاسازی، مبدا، نقطه شروع مسابقه، چین،خمیدگی، انحراف، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده،متعادل کردن، جبران کردن، خنثی کردن، چاپ افست کردن


جبران کردن، افست


انحراف، افست، چاپ افست، چین، فرزند، نقطه شروع مسابقه، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده، جابجا سازی، خنثی کردن، جبران کردن، متعادل کردن، چاپ افست کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: offsets, offsetting, offset
(1) تعریف: to balance or compensate for.
مترادف: cancel, compensate, counterbalance, counterpoise, countervail, counterweigh, recompense, redeem, redress
مشابه: balance, correct, counter, counteract, equalize, even, make up, neutralize, nullify, square

- The profits in this business offset the losses we sustained in our other business.
[ترجمه ترگمان] سود و سودی که در این کسب وکار برای جبران خسارت های وارده در کسب وکار دیگر وجود دارد
[ترجمه گوگل] سود در این کسب و کار، زیانهایی را که در کسب و کارهای دیگر مانده است، جبران می کنیم
- The delicious dessert helped offset the horrible main course.
[ترجمه مقدم محمدیان] دسر خوشمزه مزه بد غذای اصلی را جبران کرد.
[ترجمه هما افشارپور] دسر خوشمزه کمک کرد طعم بد غذای اصلی جبران بشه
[ترجمه ترگمان] دسر خوش مزه به جبران این مسیر اصلی کمک کرد
[ترجمه گوگل] دسر خوشمزه کمک به جبران کردن این دوره وحشتناک اصلی

(2) تعریف: to print by the offset process.
مشابه: lithograph, print

(3) تعریف: to make a deviation or bend in (a line or surface, a pipe, or the like).
مترادف: recess
مشابه: accommodate, adapt, boss, branch, customize, emboss, niche, tailor
اسم ( noun )
(1) تعریف: that which provides a counterbalance or compensation.
مترادف: amends, antidote, compensation, counterbalance, counterpoise, counterweight, indemnity, redress, reparation, restitution, satisfaction
مشابه: atonement, counterpoint, expiation, quid pro quo, quittance, recompense, redemption, setoff, tit for tat

- Product output decreased due to the power outages, and now it will take a month with extended work hours to produce the offset.
[ترجمه ترگمان] خروجی محصول به دلیل قطعی برق کاهش یافت و اکنون یک ماه طول می کشد تا زمان کاری تمدید شود تا جبران شود
[ترجمه گوگل] خروجی محصول به علت قطع برق کاهش می یابد و در حال حاضر یک ماه با ساعت کار طولانی برای تولید افست خواهد بود

(2) تعریف: a printing process in which the impression is first inked on a rubber surface and then transferred to paper.
مترادف: offset printing
مشابه: lithography, printing

(3) تعریف: a segment of something that deviates from the direction or level of the whole, such as a wall recess or a bend in a pipe.
مشابه: alcove, boss, branch, niche, nub, offshoot, recess, setoff
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to print something by offset.
مشابه: print
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, designating, or relating to an offset.
مترادف: redeeming, reparative
مشابه: compensatory

(2) تعریف: off-center or angled.
مترادف: angled, askew, asymmetric, awry, off-center
مشابه: unbalanced

• offshoot; outcome; compensation, counterbalance; printing method in which a printing plate transfers ink to a blanket which in turn transfers the ink to the paper (the plate does not directly touch the paper)
compensate; balance; print with an offset printing press
if one thing is offset by another, its effect is reduced by the other thing, so there is no great advantage or disadvantage as a result.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] تهاتر، پایاپای
[عمران و معماری] انحراف از موقعیت - پس نشین - اخراج شده - دوخم
[کامپیوتر] فاصله از مبدأ، افست - فاصله ی میان یک مکان و مکان دیگر در حافظه ی کامپیوتر. در ریز پردازنده ای مانند 8088، آدرس حافظه دارای دو عدد است ،یک Segmentویک offset. برای یافتن آدرس حقیقی ،عدد سگمنت رایک رقم هگز به چپ نقل مکان داده و عدد offsetرا به آن اضافه می کنند . مثلاً آدرس 1114: F123 ;i که دارای عدد سگمنتF123 وعددافست ،به این معناست : F1230 , +1114 بر روی F2344، F2344 آدرس مطلق است. توجه داشته باشید که f000:2344 دقیقاً به همان آدرس اشاره می کند. همچنین F200:0344، و ... نگاه کنید به segment .
[برق و الکترونیک] انحراف ؛جبران ؛رانش 1. در سیستم کنترل فرایند،اختلاف بین نقطه کنترل مطلوب و نقطه ی کنترل حقیقی به دست آمده در حالت پایدار. انحراف ویژگی ذاتی عملکرد کنترل کننده وضعیت است . 2. در تقویت کننده خطی، تغییر لازم در ولتاژ ورودی برای ایجاد خروجی صفر، در هنگام عدم وجود سیگنال ورودی 3. در مدار دیجیتال ولتاژ DC که سیگنال روی آن سوار شده است . 4. در تقویت کننده DC ولتاژ وابسته به دمای کوچک و نسبتاً ثابتی که بین دو پایه ورودی وجود دارد . 5. مقدار عدم تعادل بین دو نیم مدار متقارن . - آفست، انحراف از میزان، جبران غیر ایده آل بودن
[زمین شناسی] انحراف از موقعیت، خط عمود
[حقوق] تهاتر کردن ادعا، تهاتر، پایاپای، جبران
[نساجی] چاپ افست
[ریاضیات] خارج از مرکز، خارج از خط، زانو، متنافر، خنثی کردن، متعادل ساختن، انحراف، جبران کردن
[آب و خاک] نمو، آفست، فاصله از محور

مترادف و متضاد

فرزند (اسم)
issue, root, progeny, offset, child, produce, son, sprout, offspring, daughter, scion, shoot

چین (اسم)
flexure, offset, fold, fringe, frill, crispiness, chitlings, crease, wrinkle, fluting, crimp, chitlins, chitterlings, furbelow, lock, pucker, plication, plica, plait, tuck, pleat

افست (اسم)
offset

چاپ افست (اسم)
offset

نقطه شروع مسابقه (اسم)
offset

وزنه متعادل (اسم)
offset

رقم متعادل کننده (اسم)
offset

جابجا سازی (اسم)
offset, transplantation, relocation

انحراف (اسم)
aberrance, deviation, deflection, departure, aberration, perversion, deviance, inclination, leaning, trepan, perturbation, digression, skew, offset, slope, leeway, corruption, deflexion, refraction, fall-off, detour, deviancy, invert, perversity, yaw

خنثی کردن (فعل)
negative, annul, nullify, cancel, undo, stultify, neuter, thwart, neutralize, negate, frustrate, counteract, foil, offset, counterbalance, countervail, discomfit

جبران کردن (فعل)
rectify, repair, remedy, redress, atone, expiate, compensate, offset, gratify, make up, reimburse, requite, reciprocate, countervail, recoup

متعادل کردن (فعل)
balance, offset, equilibrate

چاپ افست کردن (فعل)
offset

counterbalance, compensate


Synonyms: account, allow for, atone for, balance, be equivalent, cancel out, charge, counteract, counterpoise, counterpose, countervail, equal, equalize, equipoise, make amends, make up for, negate, neutralize, outweigh, recompense, redeem, requite, set off


جملات نمونه

Higher costs are offset by our higher income.

درآمد بیشتر ما زیاد‌شدن هزینه‌ها را جبران می‌کند.


1. the offset of a century of industry was no less than universal ugliness
پیامد یک قرن صنعت چیزی جز زشتی گسترده نبود.

2. to offset items of deposit and withdrawal
اقلام به حساب گذاشته شده و از حساب برداشت شده را موازنه کردن

3. higher costs are offset by our higher income
درآمد بیشتر ما زیاد شدن هزینه ها را جبران می کند.

4. The slowdown in domestic demand was offset by an increase in exports.
[ترجمه ترگمان]کاهش تقاضای داخلی با افزایش صادرات جبران شد
[ترجمه گوگل]کاهش تقاضای داخلی با افزایش صادرات جبران شد

5. The increase in pay costs was more than offset by higher productivity.
[ترجمه ترگمان]افزایش در هزینه های پرداختی بیشتر از جبران با بهره وری بالاتر بود
[ترجمه گوگل]افزایش هزینه های پرداخت بیشتر از بهره وری بالاتر جبران شد

6. He put up his prices to offset the increased cost of materials.
[ترجمه ترگمان]او قیمت خود را بالا برد تا هزینه فزاینده مواد را جبران نماید
[ترجمه گوگل]او قیمت خود را برای جبران هزینه های افزایش هزینه های مواد مخدر افزایش داد

7. These so - called merits are often offset by its undesirable effects.
[ترجمه ترگمان]این به اصطلاح شایستگی اغلب با اثرات ناخوشایند آن جبران می شود
[ترجمه گوگل]این امتیازات به اصطلاح اغلب توسط اثرات نامطلوب آن جبران می شود

8. Your donations to charity can be offset against tax.
[ترجمه ترگمان]کمک های شما به خیریه می تواند با مالیات جبران شود
[ترجمه گوگل]کمک های شما به خیریه می تواند در برابر مالیات جبران شود

9. Prices have risen in order to offset the increased cost of materials.
[ترجمه ترگمان]قیمت ها به منظور جبران هزینه فزاینده مواد افزایش یافته اند
[ترجمه گوگل]قیمت ها به منظور جبران افزایش هزینه مواد افزایش یافته است

10. We can offset the loss against next year's budget.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم ضرر را در برابر بودجه سال آینده جبران کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم از دست دادن در بودجه سال آینده جبران کنیم

11. He was able to offset his travel expenses against tax.
[ترجمه ترگمان]او توانست هزینه های سفر خود را با مالیات جبران کند
[ترجمه گوگل]او توانست هزینه های سفر خود را در برابر مالیات جبران کند

12. What expenses can you offset against tax?
[ترجمه ترگمان]چه هزینه ای را می توانید با مالیات جبران کنید؟
[ترجمه گوگل]چه هزینه ای می تواند در مقابل مالیات جبران کند؟

13. The decline in marriage has been offset by a rise in cohabitation.
[ترجمه ترگمان]کاهش ازدواج با یک افزایش در هم زیستی جبران شده است
[ترجمه گوگل]کاهش در ازدواج با افزایش همزیستی جبران شده است

14. The gains offset the losses.
[ترجمه ترگمان]این سودها خسارت را جبران می کنند
[ترجمه گوگل]دستاوردها زیان را جبران می کنند

15. A moderation in food prices helped to offset the first increase in energy prices.
[ترجمه ترگمان]کاهش قیمت مواد غذایی به جبران اولین افزایش در قیمت انرژی کمک کرد
[ترجمه گوگل]اعتدال در قیمت های مواد غذایی موجب کاهش اولین افزایش قیمت انرژی شد

The offset of a century of industry was no less than universal ugliness.

پیامد یک قرن صنعت چیزی جز زشتی گسترده نبود.


to offset items of deposit and withdrawal

اقلام به حساب گذاشته شده و از حساب برداشت شده را موازنه کردن


پیشنهاد کاربران

Offset
جبران کردن ما به التفاوت
جبران کردن اختلاف بین حالت مطلوب ( مدنظر ) و حالت موجود ( فعلی )

سعی می کنم با توضیحاتی تفاوت فعل offset را با compensate توضیح دهم.
Offset با compensate تفاوت هایی دارد.
Compensate به نوعی ادای دِین یا ادای وظیفه است.
مثلا شرکت بیمه غرامت پرداخت می کند و در واقع در حال ادای وظیفه خود هست.
ما نمی توانیم زحمات پدر و مادرمان را جبران کنیم و در واقع ادای دین به پدر و مادر دشوار است.
به عنوان نمونه در حمله بالا از Compensate استفاده می کنیم.
و یا مثلا فردی دانش آکادمی ندارد اما با تجربه عملی این کمبود دانش آکادمی را جبران می کند. در واقع تجربه عملی به نوعی به فرد ادای دِین می کند.

یا به طور خلاصه می تونم بگم که در compensate کمبود در چیزی را با چیز دیگری جبران می کنیم.

اما در offset با کاری، کمبود در چیزی را برطرف می کنیم.
مثلا با افزایش قیمت بلیط، پیامدهای ناشی از افزایش قیمت سوخت را جبران می کنیم. در واقع ما به التفاوت به وجود آمده را برطرف می کنیم و در offset هیچگونه ادای دینی دیده نمی شود.

درست هست که معنای هر دوی این افعال جبران کردن هست اما از لحاظ کاربردی تفاوتی از زمین تا آسمان دارند.

البته ترجمه های زیر را برای این دو فعل پیشنهاد می کنم تا بهتر در ذهن باقی بماند.

Compensate
ادای دین کردن
جبران کردن
جواب زحمات کسی را دادن
غرامت دادن
عوض دادن

Offset
جبران کردن ما به التفاوت
متوازن کردن
خوندن دخل و خرج با هم

و در سایر حوزه ها معانی مربوط به خودشان را هم دارند.
اینجا صرفا بررسی تفاوت های compensate و offset بود.

جابه جا شدگی

موضوع فرعی، موضوع حاشیه ای

غیرفعال شدن ذخیره شدن

تمام شدن

جبرانی
Offset Account
حساب جبرانی

متوازن کردن، متعادل ساختن، خنثی کردن

گاهی به معنای کامل تر شدن

تسکین دادن

در راه سازی مقدار اندازه ای که از آکس جاده در یک یا دو طرف آن ایجاد شود.

یر به یر شدن

جبران کردن _ خنثی کردن
به مثال های زیر توجه کنید:
▪ Rising costs for jet fuel were partially offset by higher air fares
افزایش قیمت سوخت هواپیما تقریبا با بالابردن قیمت بلیط جبران شد.
The delicious dessert helped offset the horrible main course
دسر خوشمزه تا حدی به جبران ( خنثی کردن ) بدی غذای اصلی کمک کرد.

جابجایی

خنثی سازی

جبران شدن

نابه جایی، برون جایی، مثلاً در ترکیب horizontal tool offset یا vertical tool offset به معنی قرار داشتن ابزار تراش کاری در جایی غیر از آن چه باید باشد در راستای افقی یا قائم.

جبران. . . خنثی سازی

To use one cost, payment, or amount of something to cancel or reduce the effect of another.
از هزینهٔ چیزی برای لغو یاکاهش اثر چیز دیگری استفاده کردن
Many people believe that we can offset the effects of our polluting lifestyles by planting trees that take carbon dioxide from the atmosphere.

جای خالی یک چیزی که کم داری رو پر کردن.
این بهترین تعریفه.
مثل یک تپه خاک کنار یک چاله ( مثل این ~ ) . که خاکا رو بریزی تو چاله تا پرش کنی که صاف شه ( مثل این _ )
مثل وقتی تو فارسی خودمون میگیم : �همینو کم داشتیم!�

offset ( کشاورزی - علوم باغبانی )
واژه مصوب: پاگیاه
تعریف: گیاه کوچکی که از پایین پاهنگ / طوقه ( crown ) منشأ می‏گیرد و شبیه گیاه مادر است

به نظرم معنی این کلمه خیلی شلوغ و پیچده مطرح شده. به صورت جامع و خلاصه این فعل دو معنی داره ( longman dic ) :
یک ) جبران کردن، متعادل ساختن
دو ) ظاهر چیزی را بهتر کردن

از خط افق یا هر خط تعادلی خارج شدن ، منحرف شدن


کلمات دیگر: