کلمه جو
صفحه اصلی

ripple


معنی : موج دار شدن، مانند اب مواج شدن، بطور موجی حرکت کردن
معانی دیگر : (موج های کوچک که مثلا در اثر نسیم ملایم ایجاد می شوند) آب لرز، ریزموج، آب چین، آب چروک، خیزابچه، هرچیز شبیه موج کوچک، شکنج، صدا (مانند صدای امواج کوچک)، شرشر، آب لرز ایجاد کردن یا داشتن، دارای موج خفیف کردن یا شدن، موج زدن، خیزابچه درست کردن، شکنج دار کردن یا شدن، صدای خفیف ایجاد کردن، (گیسو - سطح فلز یا چوب و غیره) موجدار کردن یا شدن، (در نهر یا رود) تندآب کوچک، آب لرزگاه، خیزابچه گاه، (کنف و کتان و غیره - با ابزار شانه مانند) تخم گرفتن، دانه گردآوری کردن، دارای سطح ناهموار

انگلیسی به فارسی

موج دار شدن، دارای سطح ناهموار، بطور موجی حرکت کردن، مانند آب مواج شدن


موج دار شدن، مانند اب مواج شدن، بطور موجی حرکت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: ripples, rippling, rippled
(1) تعریف: of water, to move or flow in small waves or undulations.
مشابه: ruffle

- The stream rippled as it made its way down the mountain.
[ترجمه رامین] رود در حین سرازیر شدن به سمت پایین کوه مواج می گردد.
[ترجمه ترگمان] وقتی که به سمت پایین کوه حرکت می کرد جریان آب موج می زد
[ترجمه گوگل] جریان به صورت رسیده به عنوان آن را راه خود را پایین کوه ساخته شده است

(2) تعریف: to proceed with slight rising and falling, as in the volume of sound.

- Laughter rippled through the crowd.
[ترجمه ترگمان] خنده در میان جمعیت موج می زد
[ترجمه گوگل] خنده در میان جمعیت پراکنده شد
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to make small waves or undulations in or on.
مشابه: fret, ruffle

- A breeze rippled the surface of the pond.
[ترجمه ترگمان] باد سطح استخر را تکان می داد
[ترجمه گوگل] یک نسیم موجب افزایش سطح آبشار شد
اسم ( noun )
مشتقات: ripply (adj.)
(1) تعریف: the act or result of rippling; small or slight undulation, wave, or agitation.
مشابه: ruffle, wave

- The wind caused a ripple in the tall grass.
[ترجمه Sina] باد موجی در علفزار های بلند ایجاد نمود.
[ترجمه ترگمان] باد بر علف های بلند موج می زد
[ترجمه گوگل] باد باعث ایجاد موجی در چمنهای بلند شد

(2) تعریف: something resembling this in character, sound, or appearance.
مشابه: wave

- The incident caused a ripple of fear among investors.
[ترجمه Sina] حادثه موجی از ترس را در بین سرمایه گذاران ایجاد نمود.
[ترجمه ترگمان] این حادثه باعث ایجاد موجی از ترس در میان سرمایه گذاران شد
[ترجمه گوگل] این حادثه موجب ترس از سرمایه گذاران شد

• with a second mixed flavor or marbled (of food such as ice-cream)
small wave, small undulation; small wave-like formation; rough finished surface; ice cream that has wavy lines of colored flavored syrup; tool in the shape of a comb used for removing seeds from a plant
form small waves; cause to form into small waves; make a soft lapping noise; remove seeds from a plant using a tool in the shape of a comb
ripples are small waves on the surface of water caused by the wind or by an object dropping into the water.
when the surface of an area of water ripples, a number of small waves appear on it.
a ripple of laughter or applause is a short, quiet burst of it.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] خیزاب - موج کوچک - چین - موج بستر
[برق و الکترونیک] موجک، ریپل - موجک 1. مؤلفه ACخروجی سیگنال DC . این واژه، معمولاً به مؤلفه AC 50 تا 60 Hz باقی مانده در خروجی DC منبع تغذیه اشاره دارد که در نتیجه فیلتر کردن ناقص یا غیر دقیق ایجاد می شود . مقدار فیلتر کردن بستگی به بسامد موجک و مقاومت بار دارد . با کاهش مقاومت بار، به فیلتر کردن بیشتری نیاز است. 2. انحراف منحنی پاسخ بسامدی از حالت تخت، افزایش تک بسامدی یاتغییرات رو به پایین.
[زمین شناسی] خیزآب، موج کوچک، موج بستر، امواج ریز - در رودخانه، الف) یک بخش مستقیم و کم عمق آب جاری در رودخانه که توسط بستر ناهموار یا سنگی شکسته شده و با امواج کوچک ناهموار شده است. ب) خیزاب، شانه. - *در ساختارهای رسوبی، الف) یک پشته کوچک ماسه ای که شبیه چینی بر روی آب است و بر روی سطح طبقه بندی یک رسوب تشکیل می شود. بالاخص یک ریپل مارک. یا یک موج ماسه ای کوچک که شکل آن مشابه تلماسه است. ب) یک اصطلاح کلی که برای تمام انواع موجهای ماسه ای با شکل شبیه ریپل های کوچک مقیاس استفاده می شود. (مثلاً راینک و singh 1973) بدون توجه به مقیاس. مترادف: ریپل رسوبی. - *در موضوع جریانها، الف) مترادفی برای موج مولین. ب) چین خوردگی ملایم سطح آب آفروسیدریت که حاصل وزش یک نسیم است. مترادف: گسلاب. -
[آب و خاک] خیزاب، ناهمواری سطح آب

مترادف و متضاد

wave


wave; wrinkle


Synonyms: billow, breaker, crest, curl, fold, furrow, line, rippling, rush, surge, swell, tide, undulation, whitecap


موج دار شدن (فعل)
squiggle, ripple

مانند اب مواج شدن (فعل)
ripple

بطور موجی حرکت کردن (فعل)
ripple

Synonyms: coil, curl, flow, fluctuate, flutter, motion, oscillate, palpitate, pulsate, quiver, splash, stir, surge, sway, swell, swish, undulate, vacillate, vibrate


جملات نمونه

Her song rippled through the hall.

آواز او در تالار تموج ملایمی ایجاد کرد.


a table with a rippled surface

میز با سطح موج‌دار


1. the ripple of their laughter
صدای خفیف خنده ی آنها

2. i heard the ripple of the stream
شرشر جویبار را شنیدم.

3. The announcement sent a ripple of excitement through the crowd.
[ترجمه ترگمان]این خبر موجی از هیجان در میان جمعیت ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]این اعلام موجی از هیجان را از طریق جمعیت فرستاد

4. Her visit caused no more than a ripple of interest.
[ترجمه ترگمان]دیدار او بیش از یک موج جالب توجهش را جلب کرد
[ترجمه گوگل]دیدار او موجب شد تا بیش از یک موجی از منافع به وجود نیاید

5. Delayed flights have a ripple effect. Just one late flight could be carrying passengers for a dozen connecting services.
[ترجمه ترگمان]پروازهای با تاخیر باعث ایجاد یک اثر ریپل (موج دار)می شوند تنها یک پرواز دیروقت می تواند مسافران را برای چندین سرویس اتصال حمل کند
[ترجمه گوگل]پرواز تاخیری یک اثر موج دار است فقط یک پرواز اواخر می تواند حمل و نقل مسافر برای دوازده خدمات ارتباطی

6. A ripple of fear passed through him.
[ترجمه فرید گودرزی] موجی از ترس از بدنش گذشت.
[ترجمه ترگمان]موجی از وحشت از درونش گذشت
[ترجمه گوگل]موجی از ترس از طریق او گذشت

7. His resignation will have a ripple effect on the whole department.
[ترجمه ترگمان]استعفای او تاثیر اندکی بر کل اداره خواهد داشت
[ترجمه گوگل]استعفای او اثر کلیدی در کل بخش خواهد داشت

8. A ripple of laughter ran through the audience.
[ترجمه ترگمان]صدای خنده تماشاچیان بلند شد
[ترجمه گوگل]موجی از خنده از طریق مخاطب فرار کرد

9. I heard the ripple of the stream.
[ترجمه ترگمان]صدای موج نهر را شنیدم
[ترجمه گوگل]من شنیده ام که جریان را شنیدم

10. His remarks sent a ripple of laughter through the audience.
[ترجمه ترگمان]سخنان او موجی از خنده حضار را به خود جلب کرد
[ترجمه گوگل]اظهارات او موجب خنده از طریق مخاطب شد

11. He felt a small ripple of fear pass through him.
[ترجمه ترگمان]موجی از ترس وجودش را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]او احساس می کند موجی از ترس از طریق او عبور می کند

12. A ripple of excitement went through the crowd as came on stage.
[ترجمه ترگمان]موج هیجان از میان جمعیت به گوش رسید
[ترجمه گوگل]یک هیجان هیجان از طریق جمعیت به مرحله اجرا رسید

13. A ripple of laughter ran round the room.
[ترجمه ترگمان]موجی از خنده در اتاق پیچید
[ترجمه گوگل]یک رعد و برق خنده از اتاق دور شد

14. The increase had a ripple effect through the whole financial market.
[ترجمه ترگمان]این افزایش اثر موجی از کل بازار مالی داشته است
[ترجمه گوگل]این افزایش در کل بازار مالی اثرات موجی داشت

Iraj threw stones in the lake and watched the ripples.

ایرج در دریاچه سنگ انداخت و امواج کوچک را تماشا کرد.


slight ripples on the surface of the metal

موج‌های خفیف بر سطح فلز


the ripple of their laughter

صدای خفیف خنده‌ی آن‌ها


I heard the ripple of the stream.

شرشر جویبار را شنیدم.


The cool breeze rippled the lake's surface.

نسیم خنک سطح دریاچه را لرزان کرد.


Tall corn rippled in the fields.

ذرت‌های بلند در دشت‌ها موج می‌زدند.


پیشنهاد کاربران

شکنج

موجَک

موجی ( از چیزی ) به راه افتادن/پدیدار شدن/فرا گرفتن


A murmur of disapproval rippled through the audience.
موجی از زمزمه هایی ( حاکی ) از مخالفت و نازضایتی در بین حضار به راه افتاد !

ببخ پیدا کردن

مواج - سینوسی

موج

A ripple of applause ran through the crowd
موجی از کف و هلهله در میان جمعیت جاری بود

ripple ( اقیانوس شناسی )
واژه مصوب: شکنج
تعریف: هریک از ناهمواری ها و موج های کوچک پیچشی در سطح آب

موجَکیدَن.

لَرزابیدَن.


کلمات دیگر: