کلمه جو
صفحه اصلی

county


معنی : بخش، شهرستان
معانی دیگر : وابسته به بخش (یا county)، (در تقسیمات کشوری) بخش، (انگلیس و ایرلند) هریک از بخش هایی که کشور به آن تقسیم شده است و از نظر دادگستری و انتخاباتی و سیاسی و اداری واحد مجزایی محسوب می شود، دهیو، (امریکا) هریک از بخش هایی که اغلب ایالات به آن تقسیم شده اند و این بخش ها از نظر اداری و دادگستری و مالیات و آموزش و خدمات از خود مختاری نسبتا زیادی برخوردارند، (کانادا) هریک از بخش های برخی از استان ها که از نظر اداری واحد مجزایی محسوب می شود، (زلاندنو) بخش انتخاباتی در نواحی روستایی، بلوک (بلوکات)، (در اصل) قلمرو کنت (count)

انگلیسی به فارسی

شهرستان، بخش


بخش، استان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: counties
(1) تعریف: a subdivision of a U.S. state for purposes of local administration and government.

(2) تعریف: an administrative subdivision in other countries such as England and Canada.

(3) تعریف: the inhabitants of a county.

- Not enough of the county turned out to vote.
[ترجمه ترگمان] به اندازه کافی برای رای دادن نبود
[ترجمه گوگل] به اندازه کافی از شهرستان تبدیل به رای دادن نیست

• district, division of land
a county is a region of britain, ireland, or the usa with its own local government.

مترادف و متضاد

Synonyms: canton, constituency, division, shire


province or district of area


بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

شهرستان (اسم)
parish, county, township, eparchy

جملات نمونه

county court

(امریکا) دادگاه بخش


1. county court
(امریکا) دادگاه بخش

2. Many county councils are now controlled by the Conservatives.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از این شوراها در حال حاضر توسط محافظه کاران کنترل می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از شوراهای شهرستان اکنون توسط محافظه کاران کنترل می شوند

3. He was elected MP for his native county of Merioneth.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان نماینده مجلس محلی his انتخاب شد
[ترجمه گوگل]او به عنوان نماینده مجلس برای مادری مونیونت انتخاب شد

4. Notts County Council is to cut 200 jobs in a bid to escape being rate-capped.
[ترجمه ترگمان]شورای شهر Notts قصد دارد تا ۲۰۰ فرصت شغلی را در تلاش برای فرار از جرم به دست آورد
[ترجمه گوگل]شورای شهر ناترس می بایست 200 شغل را در تلاش برای فرار از حد مجاز کاهش دهد

5. It is sad to see a county confine its activities to undignified public bickering.
[ترجمه ترگمان]دیدن این استان غمگین است که فعالیت هایش را محدود به bickering عمومی می کند
[ترجمه گوگل]غم انگیز است که یک منطقه را به فعالیت های خود محدود سازد تا مجازات های عمومی را محکوم کند

6. We met in Dorchester, Dorset's bustling county town.
[ترجمه ترگمان]ما در دور چس تر با شهر county Dorset آشنا شدیم
[ترجمه گوگل]ما در شهرستان دورچستر، شهرستان روستایی پرشور شهرستان Dorset ملاقات کردیم

7. The county has put out the welcome mat for international investors.
[ترجمه ترگمان]این استان از فرش استقبال شده برای سرمایه گذاران بین المللی استفاده کرده است
[ترجمه گوگل]این منطقه برای سرمایه گذاران بین المللی از مزایای پذیرفته شده استفاده کرده است

8. I married above myself — rich county people.
[ترجمه ترگمان]من بالاتر از خودم با مردم ثروتمند ازدواج کردم
[ترجمه گوگل]من بالاتر از خودم ازدواج کردم - مردم منطقه غنی

9. He made 972 runs for the county.
[ترجمه ترگمان]او ۹۷۲ امتیاز برای این استان داشت
[ترجمه گوگل]او 972 اجرا را برای شهرستان انجام داد

10. She was coopted onto the county education committee.
[ترجمه ترگمان]او عضو کمیته آموزش استان بود
[ترجمه گوگل]او به کمیته آموزش و پرورش شهرستان متصل شد

11. When the good news reached there, the whole county rejoiced.
[ترجمه ترگمان]وقتی خبر خوب به آنجا رسید تمام شهر شادمان شد
[ترجمه گوگل]وقتی خبر خوب به آنجا رسید، کل شهر خوشحال شد

12. That county is very poor.
[ترجمه ترگمان]این استان خیلی فقیر است
[ترجمه گوگل]این شهرستان بسیار فقیر است

13. For a local bus timetable, contact Dyfed County Council.
[ترجمه ترگمان]برای یک برنامه زمانی اتوبوس محلی، با شورای شهر Dyfed تماس بگیرید
[ترجمه گوگل]برای یک برنامه زمانی اتوبوس محلی، با شورای شهرستان Dyfed تماس بگیرید

14. The budget allotment for each county is below what is needed.
[ترجمه ترگمان]اختصاص بودجه هر کشور کم تر از چیزی است که مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]تخصیص بودجه برای هر شهرستان زیر چیزی است که مورد نیاز است

15. These horses were judged the best in the county.
[ترجمه ترگمان]این اسب ها را در شهر بهترین مورد قضاوت قرار داده بودند
[ترجمه گوگل]این اسب ها بهترین در شهرستان محسوب می شوند

پیشنهاد کاربران

منطقه

محدوده ، قسمت، ناحیه

واژه county یک اسم است و به مناطقی از ایالات متحده، بریتانیا و ایرلند گفته می شود که سیستم حکومتی و دولت محلی ویژه خود را دارند.


کلمات دیگر: