کلمه جو
صفحه اصلی

coincident


معنی : منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت
معانی دیگر : همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی

انگلیسی به فارسی

هم‌رویداد، واقع‌شونده در یک‌وقت، منطبق، متلاقی


همزمان است، منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of events, occurring simultaneously.

(2) تعریف: of objects or geometric figures, occupying the same position.

(3) تعریف: matching each other exactly, point by point.

• corresponding, coordinate, simultaneous, concurring

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان

مترادف و متضاد

منطبق (صفت)
coincident, coinciding, congruous

همرویده (صفت)
coincident

واقع شونده در یک وقت (صفت)
coincident

concurring, happening together


Synonyms: ancillary, attendant, attending, coinciding, collateral, concomitant, consonant, contemporaneous, contemporary, coordinate, correspondent, incident, satellite, simultaneous, synchronous


جملات نمونه

1. coincident with realities
جور (یا سازگار) با واقعیات

2. the two coincident events
دو رویداد همزمان

3. supply and demand are coincident
عرضه و تقاضا با هم برابرند.

4. your political ideas are roughly coincident with mine
عقاید سیاسی شما با عقاید من تقریبا در یک راستا است.

5. Coincident with the talks, the bank was permitted to open a New York branch.
[ترجمه گنج جو] بر پایه ی مذاکرات به عمل آمده ، بانک اجازه ی تاسیس شعبه ای جدید را دریافت کرد.
[ترجمه ترگمان]با گفتگوها، بانک اجازه افتتاح شعبه نیویورک را داد
[ترجمه گوگل]همزمان با مذاکرات، بانک مجاز به افتتاح شعبه نیویورک شد

6. Coincident interests with the corporate rich and political directorate are pointed out.
[ترجمه ترگمان]منافع coincident با مدیریت و مدیریت سیاسی شرکت ها به این موضوع اشاره شده است
[ترجمه گوگل]منافع متقابل با اداره امور غنی و سیاسی شرکتی اشاره شده است

7. These parallels cannot be merely coincident.
[ترجمه ترگمان]این شباهت ها را نمی توان صرفا همزمان دانست
[ترجمه گوگل]این موازی نمی تواند صرفا همزمان باشد

8. The rise of the novel was coincident with the decline of storytelling.
[ترجمه ترگمان]ظهور رمان با کاهش داستان سرایی، منطبق بود
[ترجمه گوگل]ظهور رمان با سقوط داستان قصه همخوانی داشت

9. Their aims are coincident with ours.
[ترجمه ترگمان]اهداف آن ها همزمان با اهداف ما است
[ترجمه گوگل]اهداف آنها با ما همخوانی دارد

10. Diarrhoea occurs coincident with emergence about a week after primary infection and up to one year after reinfection.
[ترجمه ترگمان]در حدود یک هفته پس از عفونت اولیه و تا یک سال پس از reinfection، Diarrhoea به صورت همزمان رخ می دهد
[ترجمه گوگل]اسهال اتفاق می افتد با ظهور یک هفته پس از عفونت اولیه و تا یک سال پس از دوباره عفونت

11. This zonation is coincident with the subcrop of the concealed high heat production Caledonian Weardale granite.
[ترجمه ترگمان]این پهنه بندی با استفاده از subcrop لایه تولید گرمای بالای کوه Caledonian، گرانیت Weardale، منطبق است
[ترجمه گوگل]این تقسیم بندی با پراکندگی گرانیت Caledonian Weardale با حرارت بالا مخفی شده است

12. Normally, creation and authorship are coincident in time.
[ترجمه ترگمان]به طور معمول خلق و نویسندگی در زمان همزمان است
[ترجمه گوگل]به طور معمول، ایجاد و نویسنده در زمان هماهنگ است

13. Finally, consider the transformation between frames momentarily coincident in velocity near a massive spherically symmetric body.
[ترجمه ترگمان]در نهایت، در نظر بگیرید که تغییر بین فریم ها به طور لحظه ای در سرعت نزدیک به یک جسم متقارن کروی یکپارچه است
[ترجمه گوگل]در نهایت، تبدیل بین فریم هایی که به طور همزمان در سرعت در نزدیکی یک بدن متشکل از کروی متقارن عظیم قرار دارند را در نظر بگیرید

14. The R-word appears to be a coincident indicator, turning at roughly the same time as output.
[ترجمه ترگمان]کلمه R به نظر یک شاخص همزمان است، که تقریبا همزمان با خروجی تغییر می کند
[ترجمه گوگل]R-word ظاهرا یک نشانگر همزمان است، تقریبا همزمان با خروجی تبدیل می شود

15. A measure called the coincident index provides information about current conditions.
[ترجمه ترگمان]یک اندازه گیری به نام شاخص coincident اطلاعات مربوط به شرایط فعلی را ارایه می دهد
[ترجمه گوگل]یک معیار به نام شاخص همخوانی اطلاعات مربوط به شرایط فعلی را فراهم می کند

Supply and demand are coincident.

عرضه و تقاضا با هم برابرند.


coincident with realities

جور (یا سازگار) با واقعیات


Your political ideas are roughly coincident with mine.

عقاید سیاسی شما با عقاید من تقریباً در یک راستا است.


the two coincident events

دو رویداد هم‌زمان


پیشنهاد کاربران

مصادف

همفرود

۱. هماهنگ
۲. مطابق
۳. هم مکان
۴. هم زمان
۵. موافق
۶. منطبق
۷. برابر

1_شانسی، بخت و اقبال، از روی خوش شانسی، بر حسب اتفاق2_ اتفاقی، اتفاق نادر و نامحتمل, . . Just by coincidence, I met my old schoolmate again after 50 years. بر حسب اتفاق ( از روی خوش شانسی ) همکلاسیم رو بعد از 50 سال دیدم!


کلمات دیگر: