کلمه جو
صفحه اصلی

limb


معنی : شاخه، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین
معانی دیگر : دست، پا، بال، (جمع) دست و پا، اندام جنبشی، شاخه ی بزرگ درخت، بزرگ شاخه، شعبه، بخش، نماینده، عامل، شاخه ای از هرچیز، (هر چیزی که از چیز دیگری برون آمده باشد مانند شاخه یا دست و غیره) پهنک، زایده، بازو، (انگلیس - عامیانه) بچه ی شیطان، (نادر) قطع عضو کردن، بند از بند جدا کردن، (درخت) شاخ و برگ بریدن، لبه، حاشیه، مرز، حد، (نجوم - لبه ی قابل رویت هر جسم سماوی) استار لب

انگلیسی به فارسی

عضو، عضو بدن، دست یا پا، بال، شاخه، قطع کردن عضو،اندام زبرین، اندام زیرین


اندام، عضو، شاخه، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: limbless (adj.)
عبارات: out on a limb
(1) تعریف: a main branch of a tree.
مترادف: bough, branch
مشابه: arm, offshoot, outgrowth, part, projection, shoot, sprig, stick, twig

- The snow was so heavy on the pine tree that one of the big limbs broke.
[ترجمه ترگمان] روی درخت صنوبر آنقدر سنگین بود که یکی از اعضای آن شاخه بزرگ شکست
[ترجمه گوگل] برف درخت کاج بسیار سنگین بود که یکی از اندامهای بزرگ شکست خورد

(2) تعریف: a jointed member of an animal body, such as an arm, leg, or wing.
مترادف: appendage, arm, extremity, leg, member
مشابه: part, prosthesis, wing

- Many returning soldiers were missing limbs.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از سربازان برگشته و دست و پایشان را از دست داده بودند
[ترجمه گوگل] بسیاری از سربازان بازنشسته از دست رفته اند

(3) تعریف: an extended or projecting part, or a person or thing considered as an extension or representative of something larger.
مترادف: appendage, arm, branch, extension, offshoot, outgrowth, projection, wing
مشابه: appendix, descendant, member, offspring, scion, spur
اسم ( noun )
• : تعریف: an edge or border that differs in appearance or structure from the surface or object it borders, such as the visible edge of a heavenly body.

• large or main branch of a tree; projecting jointed appendage of the body (arm, leg, wing, etc.); part which projects outward; mischievous child (slang)
cut branches from a felled tree; dismember
your limbs are your arms and legs.
the limbs of a tree are its branches; a literary use.
if someone is out on a limb, they are isolated, usually because they have done or said something that other people do not agree with.
if someone risks life and limb, they do something very dangerous.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] پهلو،یال ،حاشیه بخشی از تئودولیت که روی محور قرار داشته واز صفر تا 360 درجه بندی شده
[ریاضیات] عضو
[نفت] پهلو

مترادف و متضاد

شاخه (اسم)
grain, wing, horn, branch, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, sprout, branch line, embranchment

عضو (اسم)
part, organ, member, limb, employee, corporator, office worker

عضو بدن (اسم)
organ, limb

دست یا پا (اسم)
limb

قطع کردن عضو (اسم)
limb

اندام زبرین (اسم)
limb

اندام زیرین (اسم)
limb

appendage


Synonyms: arm, bough, branch, extension, extremity, fin, gam, leg, lobe, member, offshoot, part, pin, pinion, process, projection, spray, sprig, spur, stem, switch, unit, wheel, wing


جملات نمونه

a limb of the sea

شاخه‌ای از دریا


1. a limb of the sea
شاخه ای از دریا

2. tear something limb from limb
چیزی را بند بند از هم جدا کردن،تکه پاره کردن

3. out on a limb
(عامیانه) در موقعیت خطرناک،در معرض خطر

4. a policeman is a limb of the law
پاسبان،عامل اجرای قانون است.

5. the abduction of a limb
ورابری یک اندام

6. the taxi was so crowded that i could hardly move a limb
تاکسی آنقدر پر بود که به سختی می توانستم دست و پای خود را حرکت بدهم.

7. The broken limb must be immobilized immediately.
[ترجمه ترگمان]عضو شکسته باید فورا فلج شده باشه
[ترجمه گوگل]اندام شکسته باید فورا متوقف شود

8. Amputation of the limb is really a last resort.
[ترجمه ترگمان]دست دادن عضو واقعا آخرین راه حل است
[ترجمه گوگل]قطع عضو در واقع یک راهکار آخر است

9. This entire rickety structure was hanging from the limb of an enormous leafy tree.
[ترجمه ترگمان]تمام ساختمان شکسته از وسط یک درخت پر شاخ و برگ آویزان بود
[ترجمه گوگل]این ساختار کاملا لکه دار از انتهای درخت برگدار عظیم آویزان بود

10. He risked life and limb to get the cat down from the tree.
[ترجمه ترگمان]زندگی و جسم را به خطر انداخت تا گربه را از درخت پایین بیاورد
[ترجمه گوگل]او از زندگی و اندام رنج می برد تا گربه را از درخت بیرون کند

11. Why risk life and limb jumping out of a plane just to raise money for charity?
[ترجمه ترگمان]چرا زندگی و دست و پا از هواپیما بیرون می پرید و برای خیریه پول جمع می کرد؟
[ترجمه گوگل]چرا خطر زندگی و اندام پریدن از یک هواپیما فقط برای جمع آوری پول برای خیریه؟

12. She's going out on a limb in criticizing her own party leadership.
[ترجمه ترگمان]او در انتقاد از رهبری حزب خود در حال خارج شدن از کشور است
[ترجمه گوگل]او در انتقاد از رهبری حزب خود، در حال حرکت است

13. He has risked life and limb to photograph some of the world's most dangerous animals.
[ترجمه ترگمان]او برای عکاسی از برخی از خطرناک ترین حیوانات دنیا، جانش و جانش را به خطر انداخته است
[ترجمه گوگل]او خطر مرگ و زندگی را برای عکاسی از خطرناک ترین حیوانات جهان به خطر انداخته است

14. They can see themselves going out on a limb, voting for a very controversial energy bill.
[ترجمه ترگمان]آن ها می توانند خود را در حال بیرون رفتن از یک دست، رای دادن برای یک لایحه بسیار بحث برانگیز انرژی ببینند
[ترجمه گوگل]آنها می توانند خود را بیرون بر روی یک اندام، رای دادن برای یک لایحه انرژی بسیار بحث برانگیز

15. He'd gone out on a limb to help us.
[ترجمه ترگمان]او برای کمک به ما رفته بود
[ترجمه گوگل]او برای کمک به ما یک عضو داشت

16. He threatened to tear me limb from limb.
[ترجمه ترگمان]اون تهدید کرد که تیکه تیکه هام رو ازم جدا کنه
[ترجمه گوگل]او تهدید کرد که اندام من را از اندام پاره کند

They cut off his limbs.

دست و پای او را بریدند.


artificial limbs

اندام‌های مصنوعی


The taxi was so crowded that I could hardly move a limb.

تاکسی آنقدر پر بود که به سختی می‌توانستم دست و پای خود را حرکت بدهم.


the limbs of an enormous oak

شاخه‌های یک درخت بلوط بزرگ


A policeman is a limb of the law.

پاسبان، عامل اجرای قانون است.


اصطلاحات

out on a limb

(عامیانه) در موقعیت خطرناک، در معرض خطر


پیشنهاد کاربران

دست و یا پا

اندامهای حرکتی شامل دست ها و پاها

پهلو؛ یال

Just don't go out on a limb for me
فقط به خاطر من از پا در نیا

دست و پا
شاخه بزرگ

limb ( ورزش )
واژه مصوب: بازو 3
تعریف: هریک از بخش هایی از کمان که در دو طرف قبضه قرار دارند و در هنگام کشیدنِ زه خم می شوند

اندام حرکتی , دست یا پا ؛ شاخه بزرگ

– Amputation of the limb is really a last resort
– He has an artificial limb, for he has lost a leg in the war
– He hung the swing from a tree's limb
– The snow was so heavy on the tree that one of the big limbs broke


کلمات دیگر: