کلمه جو
صفحه اصلی

fish


معنی : پشت بند، ماهی، انواع ماهیان، صید از آب، ماهی گرفتن، ماهی صید کردن، بست زدن به، جستجو کردن
معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی، هر جانور آبزی، گوشت ماهی، ماهیگیری کردن، (با: for) از زیر آب در آوردن، (مجازی) دنبال چیزی گشتن، در پی چیزی بودن، در آوردن (مانند ماهی از زیر آب)، وابسته به ماهی یا ماهی گیری، وابسته به فروش ماهی، (عامیانه) آدم گولو، کسی که زود در تور یا قلاب شیادان گیر می افتد، گول خور، (طالع بینی) برج حوت، صورت فلکی حوت، بصورت جمع انواع ماهیان، صیداز اب، طلب کردن

انگلیسی به فارسی

ماهی، (به‌صورت جمع) انواع ماهیان، ماهی صید کردن، ماهی گرفتن، صید از آب، بست زدن (به)، جستجو کردن، طلب کردن


ماهی، انواع ماهیان، صید از آب، پشت بند، ماهی گرفتن، ماهی صید کردن، بست زدن به، جستجو کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: fish, fishes
عبارات: fish out of water
(1) تعریف: any of various cold-blooded vertebrates that live in water, have gills, fins, and a tail, and move by swimming.

(2) تعریف: the flesh of fish eaten as food.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fishes, fishing, fished
(1) تعریف: to catch or try to catch (a fish).

(2) تعریف: to catch or try to catch fish in (a body of water).

- I fished the small brook.
[ترجمه NiKKi-NH] از نهر ( جوی ) کوچک ماهیگیری کردم.
[ترجمه ترگمان] به دنبال جویبار کوچک رفتم
[ترجمه گوگل] من بروک کوچولو را کشتم

(3) تعریف: to pull or draw out (often fol. by up or out).
مشابه: rummage

- I fished a sock out of the drawer.
[ترجمه ترگمان] جوراب را از کشو بیرون کشیدم
[ترجمه گوگل] من جارو کشیدم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to catch or try to catch fish.
مشابه: angle

(2) تعریف: to search or grope for something, often in an indirect way.
مشابه: angle, grope

- He's always fishing around for new ideas.
[ترجمه علی فتحی لقمان] او همیشه به دنبال ایده های جدیداست.
[ترجمه ترگمان] او همیشه برای ایده های جدید ماهیگیری می کند
[ترجمه گوگل] او همیشه برای ایده های جدید ماهیگیری می کند

• type of cold-blooded aquatic animal with fins and scales; other aquatic animals (informal); flesh of fish; fellow, guy (used in combination - i.e. odd fish, queer fish)
catch fish; try to catch fish; search for fish; search; try to obtain -
a fish is a creature with a tail and fins that lives in water.
fish is the flesh of a fish eaten as food.
if you fish, you try to catch fish.
if you fish a particular area of water, you try to catch fish there.
if you fish for information or praise, you try to get it indirectly.
if you fish something out of a liquid or a container, you remove it; an informal use.
see also fishing.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] (حفاری): الف) یک شکست یا قطع شدگی در چاه که فقط بوسیله ارزیابی قابل برگشت است. ب) هر ماده خارجی در یک چاه، که به دلخواه قابل خارج سازی نیست.
[نفت] مانده

مترادف و متضاد

پشت بند (اسم)
support, brace, continuation, sequel, clamp, trailer, fastening, fish

ماهی (اسم)
fish

انواع ماهیان (اسم)
fish

صید از آب (اسم)
fishing, fish

ماهی گرفتن (فعل)
fish

ماهی صید کردن (فعل)
fish

بست زدن به (فعل)
fish

جستجو کردن (فعل)
search, attempt, quest, seek, grub, scour, look for, ransack, fish, comb, mouse, snook

throwing bait to catch seafood


Synonyms: angle, bait, bait the hook, bob, cast, cast one’s hook, cast one’s net, chum, extract, extricate, find, go fishing, haul out, net, produce, pull out, seine, trawl, troll


جملات نمونه

He caught five fish.

او پنج تا ماهی گرفت.


1. fish and game regulations
مقررات ماهی گیری و شکار

2. fish are abundant in the caspian
در دریای خزر ماهی فراوان است.

3. fish cakes
شامی ماهی

4. fish egg
خاویار،اشپل،اشپیل

5. fish meal
آرد ماهی

6. fish nibbled at the bait
ماهی ها طعمه را گاز زدند.

7. fish occur in most lakes
اکثر دریاچه ها دارای ماهی هستند.

8. fish smell repelled her
بوی ماهی او را بیزار می کرد.

9. fish steak
استیک ماهی

10. fish swimming in the lucid stream
ماهی هایی که در آب زلال نهر شنا می کردند

11. fish tank
غرابه ی ماهی،تانک ماهی

12. fish in troubled water
از آب گل آلود ماهی گرفتن،از اوضاع نابسامان به سود خود استفاده کردن

13. fish or cut bait!
یاحسابی کوشش کن یا اصلا دست بردار!

14. fish out
(با ماهیگیری بیش از حد) ماهی جایی را تمام کردن

15. fish out of something
(پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن

16. a fish and bird preserve
منطقه ی حفاظت شده ی ماهی و پرندگان

17. a fish bone got stock in his throat
استخوان ماهی در گلوی او گیر کرد.

18. a fish farm
پروردگاه ماهی

19. a fish fillet
فیله ی ماهی

20. a fish market
بازار ماهی

21. a fish plate
یک وعده خوراک ماهی

22. a fish with yellow longitudinal stripes
یک ماهی با خطوط راه راه زرد و طولی

23. bears fish in the river
خرس ها در رودخانه ماهی می گیرند.

24. deboned fish
ماهی استخوان درآورده

25. fried fish
(گوشت) ماهی سرخ کرده

26. live fish
ماهی زنده

27. most fish and reptiles are coldblooded
اکثر ماهیان و خزندگان خونسرد هستند.

28. planked fish
ماهی پخته شده روی تخته

29. poached fish
ماهی آب پز شده

30. saltwater fish
ماهی آب شور

31. shell fish
جانور صدف دار

32. smoked fish
ماهی دودی

33. some fish are bony
برخی ماهی ها خیلی استخوان دارند.

34. some fish burrow into the mud at the bottom of the lake and lay eggs there
برخی ماهیان،گل ته دریاچه را سوراخ می کنند و در آن تخم می گذارند.

35. some fish jump out of the water several feet
برخی از ماهی ها چند پا از داخل آب به بیرون جهش می کنند.

36. the fish began to die en masse
ماهی ها همگی شروع به مردن کردند.

37. the fish flopped helplessly on the beach
ماهی بیهوده روی ساحل تقلا می کرد.

38. the fish kept leaping out of the water
ماهی ها مرتبا از آب به بالا جست می زدند.

39. the fish slithered among the shallow stones
ماهی در لابلای سنگ های سطح آب حرکت کرد.

40. the fish was jerking and tumbling on the fishing boat's deck
ماهی،روی عرشه ی کشتی ماهی گیری می جنبید و معلق می زد.

41. the fish were rooting in the mud for food
ماهیان به دنبال خوراک داخل گل و لای را جستجو می کردند.

42. the fish will not mesh today
امروز ماهی ها به تور نمی افتند.

43. to fish a stream
در جویبار صید کردن

44. to fish for pearls
مروارید صید کردن

45. other fish to fry
کارهای مهمتری که باید انجام شود

46. a cannibal fish
ماهی همگون خوار

47. a freshwater fish
ماهی آب شیرین

48. a loud fish smell
بوی تند ماهی

49. a salient fish
ماهی جهنده

50. a slippery fish
ماهی لیز

51. a stinking fish
یک ماهی بد بو

52. for a fish water is the natural medium
محیط طبیعی برای ماهی آب است.

53. fry the fish for three minutes, then turn it and fry the other side
ماهی را سه دقیقه سرخ بکن و سپس آن را پشت و رو کرده و طرف دیگر را سرخ کن.

54. to catch fish with a hook
با قلاب ماهی گرفتن

55. to salt fish
ماهی را نمک سود کردن

56. today, the fish are not biting
امروز ماهی ها به طعمه ی سرقلاب علاقه ای نشان نمی دهند.

57. like a fish out of water
ناراحت،در جایی نامناسب،در محذور

58. different kinds of fish
انواع ماهی ها

59. don't eat the fish bones!
استخوان ماهی را نخور!

60. few of the fish attain any size
تعداد کمی از ماهی ها بزرگ می شوند.

61. he caught five fish
او پنج تا ماهی گرفت.

62. he hooked three fish
او با قلاب سه ماهی گرفت.

63. he started to fish around for a match
او شروع کرد به جستجو برای کبریت.

64. not a single fish of all the draft was good for eating
حتی یکی از ماهی های درون تور هم به درد خوردن نمی خورد.

65. she drowned the fish in a watery sauce
او ماهی را در سس آبکی خواباند.

66. this kind of fish does not limit itself to fresh water
این نوع ماهی خودش را به آب شیرین محدود نمی کند.

67. to reel a fish in
(با پیچیدن ریسمانی دور قرقره ی ماهیگیری) ماهی را گرفتن

68. worms are good fish bait
کرم برای ماهیگیری گولزنه ی خوبی است.

69. drink like a fish
در می خوارگی زیاده روی کردن

different kinds of fish

انواع ماهی‌ها


shell fish

جانور صدف‌دار


fried fish

(گوشت) ماهی سرخ‌کرده


smoked fish

ماهی دودی


Bears fish in the river.

خرس‌ها در رودخانه ماهی می‌گیرند.


We fished all day.

تمام روز ماهیگیری کردیم.


to fish a stream

در جویبار صید کردن


to fish for pearls

مروارید صید کردن


His corpse was fished out of the water.

جسدش را از آب بیرون کشیدند.


He started to fish around for a match.

او شروع کرد به جستجو برای کبریت.


Kobra was always fishing for compliments.

کبرا همیشه در پی این بود که از او تعریف بکنند.


He fished one of his shoes from under the bed.

یک لنگه کفش خود را از زیر تخت درآورد.


He fished some old cigarettes out of his shirt pocket.

چند تا سیگار کهنه از جیب پیراهن خود در آورد.


fish and game regulations

مقررات ماهی گیری و شکار


a fish market

بازار ماهی


He fished a crumpled receipt out of his pocket.

گشت و یک رسید مچاله‌شده را از جیب خود درآورد.


اصطلاحات

drink like a fish

در میخوارگی افراط کردن، خیلی مشروب خوردن


fish in troubled water

از آب گل‌آلود ماهی گرفتن، از اوضاع نابه‌سامان به سود خود استفاده کردن


fish or cut bait!

یا حسابی کوشش کن یا اصلاً دست بردار!


fish out

(با ماهی‌گیری بیش‌ازحد) ماهی جایی را تمام کردن


fish out of something

(پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن


like a fish out of water

ناراحت، در جایی نامناسب، در محذور


(a) queer (or odd) fish

آدم عجیب و غریب، آدم ناتو


neither fish, flesh, nor fowl (nor good red herring)

شلم‌شوربا، شتر گاو پلنگ، مبهم و غیرقابل‌تشخیص


other fish to fry

کارهای مهمتری که باید انجام شود


پیشنهاد کاربران

شیلات

ماهی موجودات اب زی

بهتر است که صدای مناسب تری در این سایت قرار بگیرد

ماهی_ماهیان_موجودات آبزی

i wanted to eat fish for lunch 📤
من میخواستم که برای نهار ماهی بخورم

ماهی، گوشت ماهی.
وقتی ing بگیره میشه ماهیگیری.
Fish=ماهی ، گوشت ماهی.
Fishing=ماهیگیری.


ماهی

واژه fish به معنای ماهی
واژه fish به معنای ماهی به جانوری اطلاق می گردد که در آب زندگی می کند، با آبشش تنفس می کند و با باله و دم در آب شنا می کند. مثلا:
freshwater fish ( ماهی های آب شیرین )
دقت کنید که شکل مفرد و جمع واژه fish یکسان است.

واژه fish به معنای گوشت ماهی
واژه fish به معنای گوشت ماهی است که به عنوان خوراکی خورده می شود و جزو گوشت های سفید محسوب می شود. مثلا:پ
smoked fish ( ماهی دودی )
دقت کنید که شکل مفرد و جمع واژه fish یکسان است.

فعل fish به معنای ماهی گرفتن
فعل fish به معنای گرفتن یا شکار کردن ماهی به وسیله قلاب و تور ماهی گیری است. مثلا:
we fished last night ( دیشب ماهی گرفتیم. )
فعل fish در ساختار ( fish something ( for something نام مکانی که ماهی خاصی می خواهد شکار شود نیز آورده می شود. مثلا:
they fished the loch for salmon ( آنها به دریاچه لاک رفتند تا سالمون شکار کنند. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: