کلمه جو
صفحه اصلی

quit


معنی : رها سازی، ترک، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از، تسلیم شدن
معانی دیگر : (خود را از گیر ترس و غیره) رها کردن، فارغ کردن، (بدهی یا منت) بازپرداخت کردن، جبران کردن، پس دادن، (انجام کار یا عادت و غیره را) ول کردن، ترک کردن، دست کشیدن، (محلی را) ترک کردن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، رفتن، استعفا دادن، (شغل خود را) ول کردن، بی حساب، برابر، رها، آزاد، (قدیمی) رفتار کردن، متارکه، خلاصی

انگلیسی به فارسی

ترک، متارکه، رها سازی، خلاصی، ول کردن، دست کشیدن از، تسلیم شدن


زمان گذشته ساده فعل Quit


قسمت سوم فعل Quit


ترک، رها سازی، ول کردن، تسلیم شدن، دست کشیدن از، منصرف شدن


انگلیسی به انگلیسی

Simple Past: quit, Past Participle: quit


فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: quits, quitting, quit, quitted
(1) تعریف: to resign; give up; decline to take further part in.
مترادف: resign, withdraw from
مشابه: abdicate, back out of, discontinue, leave, relinquish, terminate

- She quit her high-paying position because there was too much travel involved.
[ترجمه ╗❈╭سید محمد╮❈╔] او شغل پر درآمد خودرا به دلیل مسافرت[های کاری] زیادی که داشت ، ترک کرد
[ترجمه ترگمان] او شغل پردرآمد خود را ترک کرد، چون سفر بسیار زیادی وجود داشت
[ترجمه گوگل] از آنجا که مسافرت های فراوانی وجود داشت، او از جایگاه بالایی برخوردار شد

(2) تعریف: to desist from; stop.
مترادف: cease, desist from, stop
مشابه: abandon, discontinue, end, finish, forsake, leave off, renounce

- He quit smoking after receiving a strong admonition from his doctor.
[ترجمه ترگمان] پس از دریافت نصیحت قوی از دکترش، سیگار را ترک کرد
[ترجمه گوگل] او پس از دریافت مدرک قوی از دکتر خود، ترک سیگار را ترک کرد
- Would you please quit teasing your sister!
[ترجمه سجاد معصومی] خواهش میکنم از مسخره کردن خواهرت دستبردار
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم دست ازسر خواهرت بردار!
[ترجمه گوگل] خواهش میکنم خواهش میکنم دیوانه شو!
- He tried, but he could not quit thinking about her.
[ترجمه مهرداد معدنی] او سعی کرد اما نتوانست به آن زن فکر نکند
[ترجمه نگین غلامی] او سعی کرد، اما نتوانست فکردن به او را ترک کند
[ترجمه Ali] او سعی کرد ، اما نتونست از فکر کردن به اون زن دست بردارد !
[ترجمه ترگمان] سعی کرد، اما نمی توانست به فکر او باشد
[ترجمه گوگل] او سعی کرد، اما او نمیتوانست در مورد او فکر کند

(3) تعریف: to go away from; leave; depart.
مترادف: depart, leave
مشابه: abandon, exit, flee, vacate

- In the summer, the family would quit the city for the country.
[ترجمه شایگان] در تابستان خانواده شهر و ترک میکنند و به روستا میروند
[ترجمه ترگمان] در تابستان، خانواده از شهر خارج می شدند
[ترجمه گوگل] در تابستان، خانواده از شهر خارج می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to resign from or give up a job, activity, or the like.
مترادف: resign
مشابه: abdicate, bow out, leave, pull out, retire, vacate, walk, withdraw

(2) تعریف: to desist from or stop an activity, occupation, habit, or the like.
مترادف: desist, stop
متضاد: continue
مشابه: abate, cease, finish, halt, leave off, let up, subside

(3) تعریف: to admit defeat and stop trying to do something.
مشابه: chicken, concede, give, resign, retreat, surrender, yield
صفت ( adjective )
• : تعریف: relieved or released from some debt, duty, or the like (usu. fol. by of).
مترادف: released, relieved
مشابه: clear, discharged, free

- quit of their taxes
[ترجمه ترگمان] مالیات های خود را کنار بگذارید
[ترجمه گوگل] ترک مالیات آنها

• stop, cease; leave (a place or person); evacuate an apartment; relinquish, give up; leave a job; release
liberated, released, exempt from
if you quit doing something, you stop doing it.
if you quit a place, you leave it; an old-fashioned use.
if people who are arguing or fighting call it quits, they agree to stop their argument or fight; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] پایان دادن، خاتمه دادن - پاک کردن یک برنامه ی کاربردی از حافظه، این عمل در مک اینتاش بافرمان EXlT ودر ویندوز با CLOSE انجام می شود. بسیار ی از نرم افزار ها قبل از خروج کار بر در مورد ذخیره کردن تغییر ات روی دیسک سوال می کنند. تمام کادرهای پیام را باید به دقت خواند.
[حقوق] تسویه کردن، ترک کردن، توقف کردن، استعفا دادن، آزاد، مبرا، تبرئه شده
[ریاضیات] ترک کردن، ترک خدمت

مترادف و متضاد

abandon, leave


stop doing something


Synonyms: abdicate, blow, book, bow out, check out, cut out, decamp, depart, desert, drop, drop out, evacuate, exit, forsake, get off, give up, go, go away from, hang it up, leave flat, leave hanging, pull out, push off, relinquish, renounce, resign, retire, run out on, surrender, take a walk, take off, throw over, vacate, walk out on, withdraw, yield


Antonyms: come, remain, stay


رها سازی (اسم)
abandon, triggering, emancipation, abandonment, dereliction, quit

ترک (اسم)
abandonment, dereliction, quit, crack, stop, turk, fracture, renunciation, craze, refuse, chap, proscription, split, cleft, desuetude, interstice, pillion

منصرف شدن (فعل)
quit, give up, change one's mind

ول کردن (فعل)
leave, quit, relinquish, give up, desert, let, discard, forsake, unhand, unbridle, unloose

دست کشیدن از (فعل)
leave, quit, discard, go out, give over, surcease, disaccustom, knock off, leave off

تسلیم شدن (فعل)
abandon, surrender, give in, submit, capitulate, succumb, quit, vouchsafe, acquiesce, defer, knuckle, obey

Synonyms: abandon, break off, call it a day, call it quits, cease, conclude, cut it out, desist, discontinue, drop, end, get on the wagon, give notice, give over, give up, halt, hang it up, kick over, kick the habit, knock off, leave, leave off, pack in, quit cold, resign, retire, secede, sew up, surcease, suspend, take the cure, terminate, wind up, withdraw, wrap up


Antonyms: complete, continue, do, finish, persevere


جملات نمونه

boys quitting themselves like men

پسرانی که مانند مردها رفتار می‌کنند


1. quit bothering me!
دست از سرم بردار!

2. quit griping!
دست از غرولند بردار!

3. quit of sorrow, drunk with joy
از غم آزاد،سرمست و شاد

4. quit school (or drop out of school)
ترک تحصیل کردن،مدرسه را ول کردن

5. he quit his addiction through willpower alone
فقط با قدرت اراده اعتیاد خود را ترک کرد.

6. he quit school and became a carpenter
او مدرسه را ترک کرد و نجار شد.

7. i'd quit my job except i need the money
اگر نیاز به پول نداشتم کارم را ول کرده بودم.

8. be quit of somebody (or something)
از شر کسی (یا چیزی) راحت شدن

9. i am going to quit all my debts
همه ی قرض های خودم را خواهم داد.

10. the best way to quit anxiety
بهترین راه رهایی از دلواپسی

11. in the spring, the lors quit the plains and go to the mountains
در بهار لرها دشت ها را ترک می کنند و به کوهستان ها می روند.

12. it must be easy to quit smoking; hossein has done it a hundred times!
لابد ترک سیگار آسان است چون حسین صدها بار آن کار را کرده است !

13. if they don't give a raise, i will quit my job
اگر اضافه حقوق ندهند کارم را ول می کنم.

14. if i give you five more dollars will be quit
اگر پنج دلار دیگر به تو بدهم بی حساب می شویم.

15. He quit the show last year because of bad health.
[ترجمه ترگمان]او سال گذشته به خاطر سلامتی بد این نمایش را ترک کرد
[ترجمه گوگل]او سال گذشته به خاطر سلامت بدنی اش را ترک کرد

16. If I don't get more money I'll quit.
[ترجمه ترگمان]اگر پول بیشتری بدست نیارم، استعفا می دم
[ترجمه گوگل]اگر پول بیشتری دریافت نکنم من را ترک خواهم کرد

17. Quit dillydallying;are you going or not?
[ترجمه شایگان] دست از فس فس کردن بردار میری یا نمیری؟
[ترجمه ترگمان]بی چونه نزن، می روی یا نه؟
[ترجمه گوگل]ترک خستگی ناپذیر؛ آیا می خواهید یا نه؟

18. You're never a loser until you quit trying.
[ترجمه ترگمان]تا وقتی که دست از تلاش بیرون نکشی هیچ وقت بازنده نیستی
[ترجمه گوگل]تا زمانی که تلاش نکنید، هیچ وقت بازنده نیستی

19. He quit his job after an argument with a colleague.
[ترجمه ترگمان]او شغلش را بعد از مشاجره با هم کار ترک کرد
[ترجمه گوگل]او پس از بحث با یک همکار، از کار خود خارج شد

20. Would you quit your job if you inherited lots of money?
[ترجمه ترگمان]اگه یه عالمه پول به ارث بردی از کارت استعفا میدی؟
[ترجمه گوگل]اگر شما مقدار زیادی از پول به ارث برده اید، آیا کار خود را ترک می کنید؟

21. He has decided to quit as manager of the team.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفته است که به عنوان مدیر تیم استعفا دهد
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفته است که به عنوان مدیر تیم کنار بیاید

22. If I knew how to quit you,Zthat should have much good.
[ترجمه ترگمان]، اگه میدونستم چطور ترکت کنم Zthat باید خیلی خوب باشه
[ترجمه گوگل]اگر من می دانستم که چگونه شما را ترک کنم، زتا باید خیلی خوب باشد

23. He quit his job as an office boy in Athens.
[ترجمه ترگمان]او شغلش را به عنوان یک پسر در آتن کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]او کار خود را به عنوان یک پسر دفتر در آتن ترک کرد

Faith quits me of fear.

ایمان ترس مرا می ریزد.


the best way to quit anxiety

بهترین راه رهایی از دلواپسی


I am going to quit all my debts.

همه‌ی قرض‌های خودم را خواهم داد.


it must be easy to quit smoking; Hossein has done it a hundred times!

لابد ترک سیگار آسان است؛ چون حسین صدها بار آن کار را کرده است!


He quit school and became a carpenter.

او مدرسه را ترک کرد و نجار شد.


quit bothering me!

دست از سرم بردار!


Suddenly he quitted the room.

ناگهان اتاق را ترک کرد.


In the spring, the Lors quit the plains and go to the mountains.

در بهار لرها دشت‌ها را ترک می‌کنند و به کوهستان‌ها می‌روند.


If they don't give a raise, I will quit my job.

اگر اضافه حقوق ندهند، کارم را ول می‌کنم.


If I give you five more dollars will be quit.

اگر پنج دلار دیگر به تو بدهم، بی‌حساب می‌شویم.


quit of sorrow, drunk with joy

از غم آزاد، سرمست و شاد


اصطلاحات

be quit of somebody (or something)

از شر کسی (یا چیزی) راحت شدن


پیشنهاد کاربران

عقب نشینی

عقب نشینی از . . .

تسلیم شدن

It means give up

استعفا دادن

رهـآ کـــــردن

صرف نظر کردن

Leave

جا زدن

ول کردن

این فعل در حالات "simple past" و
"past participle"،
هم به صورت quit و هم به صورت quitted ( نادر ) بکاربرده میشود. در اصل استفاده از quit بجای quitted در قرن بیستم باب شد و امروزه هم با اختلاف بسیاری، بیشتر کاربرد دارد؛ طوری که حتی استفاده از quitted در برخی موارد ممکن است کمی عجیب بنظر بیاید.

منصرف شدن، رهاکردن

Abondone ( 504 )

ترک کردن. رها کردن

ترک کردن، رهاکردن، ول کردن

دست کشیدن ( از کاری )
متوقف کردن ( کاری )
تمام کردن ( کاری )
بس کردن، ( بس کن! )
ادامه ندادن ( کاری )

Quit worrying

STOP - leave


خاموش بودن

دوری کردن از


کلمات دیگر: