کلمه جو
صفحه اصلی

jog


معنی : بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، هل دادن، تنه زدن به، اهسته دویدن
معانی دیگر : تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آهسته) دواندن، دویدن، یورتمه رفتن، با سرعت متوسط رفتن، یکنواخت رفتن، به حرکت (و غیره) ادامه دادن، (با حرکات کوتاه و سنگین) بالا و پایین جستن، ضربه با آرنج (و غیره)، دو (با قدم آهسته)، (جاده و مسیر و غیره) ناگهان تغییر جهت دادن، پیچ تند داشتن، برآمدگی (به ویژه با زوایای حاده)، برجستگی، (مسیر یا جهت) تغییر تند و ناگهانی، دگرسویی شدید، باریکه

انگلیسی به فارسی

آهسته دویدن، جلو آمدگی یا عقب رفتگی، به اریکه، بی قاعدگی، هل دادن، تنه زدن به


تنه زدن، بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، تنه زدن به، هل دادن، اهسته دویدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jogs, jogging, jogged
(1) تعریف: to move or jar slightly; nudge.
مترادف: nudge
مشابه: jar, jostle

(2) تعریف: to cause (the memory) to recall something or to be stimulated.
مشابه: prod, prompt, stimulate

- That landmark jogs my memory.
[ترجمه ترگمان] اون آثار باستانی رو به یاد میارم
[ترجمه گوگل] این علامت منحصر به فرد حافظه من است

(3) تعریف: to ride (a horse) at a steady trot.
مترادف: trot
مشابه: canter
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to run, esp. at a steady but moderate pace, as for exercise.
مترادف: run
مشابه: lope, trot

(2) تعریف: to move or proceed jerkily.
مترادف: jounce
مشابه: bounce, bump, jiggle, jolt

(3) تعریف: to move slowly, easily, and monotonously (usu. fol. by on or along).
مشابه: chug, drag, plod, trot

- Her career was jogging along.
[ترجمه ترگمان] حرفه او در حال دویدن بود
[ترجمه گوگل] حرفه او در حال دویدن بود همراه

(4) تعریف: to ride a horse at a steady trot.
مترادف: trot
مشابه: canter
اسم ( noun )
مشتقات: jogger (n.)
(1) تعریف: the act or an instance of jogging.
مترادف: run

(2) تعریف: a steady but moderate running pace.
مشابه: dogtrot, lope, trot
اسم ( noun )
(1) تعریف: a sudden turn or bend.
مترادف: bend, turn
مشابه: curve

- a jog to the right
[ترجمه ترگمان] آهسته به سمت راست پیچید
[ترجمه گوگل] یک قدم زدن به سمت راست

(2) تعریف: a projection or indentation that causes a line or surface to be irregular.
مترادف: jut, projection, protrusion
مشابه: dent, indentation, jag, nick, notch
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: jogs, jogging, jogged
• : تعریف: to turn or bend suddenly.
مترادف: bend, turn
مشابه: curve

• gentle push, nudge; slow steady run, trot; act of jogging; turn, bend; projection, protrusion
run at a slow and steady pace, trot, run for exercise; push lightly, nudge, jolt, jar; prompt, stir the memory; ride a horse at a trot; bend, curve
if you jog, you run slowly, often as a form of exercise.
a jog is a slow run.
if you jog something, you push or bump it slightly so that it shakes or moves.
if someone or something jogs your memory, they remind you of something.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] تراکم، برخورد، ضربه

مترادف و متضاد

بی قاعدگی (اسم)
abnormality, irregularity, promiscuity, eccentricity, jog

جلو امدگی یا عقب رفتگی (اسم)
jog

هل دادن (فعل)
jog, hitch, hustle, shoulder, haul, poach, push, shove, poke

تنه زدن به (فعل)
jog

اهسته دویدن (فعل)
jog

activate, push


Synonyms: agitate, arouse, bounce, dig, hit, jab, jar, jerk, jiggle, joggle, jolt, jostle, jounce, nudge, press, prod, prompt, punch, remind, rock, shake, shove, stimulate, stir, suggest, whack


Antonyms: repress


run for recreation


Synonyms: amble, canter, dash, dogtrot, lope, pace, sprint, trot


جملات نمونه

1. i jog three miles every day
من روزی سه مایل می دوم.

2. a three-mile jog
یک دو سه میلی

3. i will jog you with my elbow when it's time to go
هنگام رفتن که فرا برسد با آرنج به تو خواهم زد.

4. coffee gave my memory a jog
قهوه حافظه ی مرا تکان داد (راه انداخت).

5. the officer gave the sleeping guard a jog
افسر،نگهبان خواب را با تکان بیدار کرد.

6. he tied a string on his finger to jog his memory
برای یاد آوردی نخی را به دور انگشت خود بست.

7. Go for a little jog to keep fit.
[ترجمه ترگمان] برو واسه جا زدن یکم عجله کن
[ترجمه گوگل]برای تناسب اندام بروید

8. He goes for a brisk jog before work each morning.
[ترجمه ترگمان]او هر روز صبح قبل از کار به سرعت حرکت می کند
[ترجمه گوگل]او پیش از هر کاری صبح روز بعد به کار خود ادامه می دهد

9. I got up early the next morning to jog.
[ترجمه ترگمان]صبح زود از خواب بلند شدم که بدوم
[ترجمه گوگل]صبح زود صبح زود بیدار شدم

10. This jog warmed me to a certain extent.
[ترجمه ترگمان]این دویدن مرا تا اندازه ای گرم می کرد
[ترجمه گوگل]این گهگاه من تا حدودی گرم شد

11. We went for a five-mile jog to blow the cobwebs away.
[ترجمه ترگمان] پنج مایل راه رفتیم تا تار عنکبوت رو منفجر کنیم
[ترجمه گوگل]ما برای یک پیاده روی 5 مایل رفتیم تا جادوها را دور بزنیم

12. Perhaps this photo will help to jog your memory.
[ترجمه ترگمان]شاید این عکس به دویدن در حافظه شما کمک کند
[ترجمه گوگل]شاید این عکس به حافظه شما کمک کند

13. This photograph may jog your memory.
[ترجمه ترگمان]این عکس ممکن است باعث کاهش حافظه شما شود
[ترجمه گوگل]این عکس ممکن است حافظه شما را تکان دهد

14. I like to go for a jog after work.
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم بعد از کار برم دنبال کار
[ترجمه گوگل]من می خواهم پس از کار یک شلوار بخورم

15. Maybe these letters will help to jog your memory.
[ترجمه ترگمان]شاید این نامه ها کمکت کنن تا حافظه ات رو به یاد بیارن
[ترجمه گوگل]شاید این نامه ها به حافظه شما کمک کند

16. They set off at a jog up one street and down another.
[ترجمه ترگمان]در یکی از خیابان های فرعی و دیگری به راه افتادند
[ترجمه گوگل]آنها یک خیابان و یک طرف دیگر را بیدار کردند

17. He seems happy to jog along until he retires.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که تا زمانی که بازنشسته شود می دود
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد خوشحال است تا به اوج خود را تا زمانی که بازنشسته می شود

A boy jogs the race horse around the track.

پسری اسب مسابقه را دور زمین می‌دواند.


I jog three miles every day.

من روزی سه مایل می‌دوم.


From then on her life jogged peacefully along.

از آن به بعد زندگانی او با آرامش پیش می‌رفت.


I will jog you with my elbow when it's time to go.

هنگام رفتن که فرا برسد با آرنج به تو خواهم زد.


I jogged the reins and the horse started up.

افسار را تکان دادم و اسب شروع به حرکت کرد.


He tied a string on his finger to jog his memory.

برای یادآوردی نخی را به دور انگشت خود بست.


The fleet jogged along before a moderate wind.

ناوگان همراه باد ملایمی به طور یکنواخت در حرکت بود.


As he ran, his revolver jogged against his hip.

همان‌طور که می‌دوید هفت‌تیرش روی باسنش بالا و پایین می‌جهید.


The officer gave the sleeping guard a jog.

افسر، نگهبان خواب را با تکان بیدار کرد.


Coffee gave my memory a jog.

قهوه حافظه‌ی مرا تکان داد (راه انداخت).


a three-mile jog

یک دو سه میلی


Jogging is a good sport.

دویدن ورزش خوبی است.


Here the road jogs to the left.

در اینجا راه به چپ می‌پیچد.


پیشنهاد کاربران

پیاده روی

هل دادن . با قدم آهسته دویدن

هروله کردن

حالتی بین راه رفتن تند و دویدن

آهسته دویدن
"What do you do to keep fit?" "I jog and go swimming. "

تکان کوچیک دادن،
حرکتی زدن
The police showed him a photo to try to jog his memory about what had happened on the night of the robbery
. . . شاید یه تکونی به خودش بده و. . .

Jogging mean running slowly
پیاده روی یا آهسته راه رفتن

هم فعل است هم اسم:
۱. آهسته دویدن ( عین زمان ورزش و تمرین )
۲. به چیزی یا کسی خوردن یا هل دادن ( سهوی )

چیزی بین راه رفتن و دویدن

دوی آهسته ، آهسته دویدن

پیاده روی سرعتی، پیاده روی [با ریتم] سریع

between walk and run


کلمات دیگر: