کلمه جو
صفحه اصلی

dangle


معنی : اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن
معانی دیگر : (در مورد چیزی که آویزان است و پس و پیش می رود) تاب خوردن، (روی تاب) آویزان کردن یا بودن، اونگان کردن یا بودن، (با تکان دادن چیز دلخواه - کسی را) وسوسه کردن، پلکیدن، موس موس کردن، طفیلی شدن (بیشتر با: after)، (دستور زبان انگلیسی) معرف آویزان بودن (واژه یا عبارتی که به طور غلط برای وصف به کار رود مثلا: driving through iowa, the trees looked beautiful که این معنی را می رساند که درختان دارند در آیوا رانندگی می کنند!) (modifier dangling می گویند)

انگلیسی به فارسی

آویزان بودن، آویزان کردن، آویختن، آویزان


خم شدن، اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن


انگلیسی به انگلیسی

• cause to hang or swing loosely; act of hanging; keep someone hanging uncertainly; tempt
if something dangles or if you dangle it, it hangs or swings loosely.

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: dangles, dangling, dangled
• : تعریف: to hang loosely, esp. with a swinging motion.
مترادف: hang, loll
مشابه: droop, swing, wave

- The baby's legs dangled from the chair.
[ترجمه ترگمان] پاهای بچه از روی صندلی آویزان بود
[ترجمه گوگل] پاهای کودک از صندلی فرار کردند
- A pendant dangled on the gold chain.
[ترجمه ترگمان] یک آویز روی زنجیر طلا آویزان بود
[ترجمه گوگل] یک آویز روی زنجیر طلا پیچید
- I don't like earrings that dangle.
[ترجمه ترگمان] از گوشواره که اویزان است خوشم نمی اید
[ترجمه گوگل] من گوشواره هایی را می شکنم که نمی فهمند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: danglingly (adv.), dangler (n.)
(1) تعریف: to let hang or swing loosely; cause to dangle.
مترادف: loll
مشابه: hang, swing

- She dangled the key from a string.
[ترجمه ترگمان] کلید را از نخ آویزان کرد
[ترجمه گوگل] او کلید را از یک رشته در می آورد

(2) تعریف: to offer or seem to offer (something desirable) so as to tempt or motivate.

- She dangled the strip of bacon under the dog's nose.
[ترجمه ترگمان] او تکه گوشت خوک را زیر بینی سگ تاب می داد
[ترجمه گوگل] او نوار بیکن زیر بینی سگ را می پوشاند
- My boss dangled the prospect of a promotion in front of me.
[ترجمه ترگمان] رئیسم چشم انداز یک ترفیع در جلوی من را داشت
[ترجمه گوگل] رئیس من چشم انداز ارتقاء را در مقابل من قرار داد

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] آویزان بودن ،آویزان کردن ،آویختن ،آویزان خطای توپولوژیکی هنگامی که یک قوس دارای گرهی با مقدار 1 است. برخلاف undershoot این حالت به پلیگون باز ارتباطی ندارد.

مترادف و متضاد

suspend


Synonyms: brandish, depend, droop, entice, flap, flaunt, flourish, hang, hang down, lure, sling, sway, swing, tantalize, tempt, trail, wave


اویختن (فعل)
hang, append, hang out, dangle, loll, slouch

اویزان بودن (فعل)
hang, dangle, overhang

اویزان کردن (فعل)
hang, dangle, impend

جملات نمونه

Long, golden earrings were dangling from her ears.

گوشواره‌های بلند و طلایی از گوش‌هایش آویخته بود.


1. dangle before (or in front of) someone
(به منظور وسوسه) چیزی را به کسی نشان دادن،چیزی را جلو کسی تکان دادن

2. Mary likes to dangle her men around her.
[ترجمه ترگمان]مری دوست دارد مردان را دور و برش اویزان کند
[ترجمه گوگل]ماری دوست دارد که مردانش را در اطرافش بچرخاند

3. She hates the girl with the dangle bracelet too.
[ترجمه ترگمان]اون از اون دختره که دست بند آویخته بود متنفره
[ترجمه گوگل]او دختر را با دستبند پابند نیز دوست دارد

4. Chandeliers dangle over blackjack tables, the only break in the acoustic-tile ceiling.
[ترجمه ترگمان]Chandeliers در سر میزه ای بلک جک آویزان است، تنها شکستن در سقف آکوستیک (کاشی)
[ترجمه گوگل]لوسترها بیش از جداول بلک هاکی، تنها شکست در سقف آکوستیک کاشی است

5. Chains of polyps dangle from a float filled with gas.
[ترجمه ترگمان]زنجیره ای کوچکی از a که پر از گاز است آویزان است
[ترجمه گوگل]زنجیر پولیپ از یک شناور با گاز پر شده است

6. So Scott Kamieniecki continues to dangle, waiting to find out if he will get to pitch in the postseason.
[ترجمه ترگمان]بنابراین اسکات Kamieniecki همچنان آویخته و منتظر است تا بفهمد که آیا در the به زمین خواهد رفت یا نه
[ترجمه گوگل]بنابراین اسکات کمینیککی همچنان به مشت زدن ادامه می دهد، منتظر است تا متوجه شود که آیا او به پیروزی در پیروزی خواهد رسید

7. Dangle assorted objects from string near him, so he just has to reach forward slightly to hit them.
[ترجمه ترگمان]اشیا مختلفی که در نزدیکی او قرار دارند را از هم جدا می کند، بنابراین او فقط باید کمی به جلو برود تا به آن ها برسد
[ترجمه گوگل]اشیاء مختلف را از رشته نزدیک به او غافلگیر می کنند، بنابراین او فقط باید به سمت جلو حرکت کند تا به آنها ضربه بزند

8. And, of course, there was baby Sam to dangle on his knee.
[ترجمه ترگمان]و البته، بچه بود که سم روی زانویش آویزان بود
[ترجمه گوگل]و، البته، سام عزیزم در زانو زانو زده بودم

9. His attempts to dangle babies on his knee had proved disastrous.
[ترجمه ترگمان]تلاش او برای آویزان کردن بچه هایی که روی زانویش بود، فاجعه به بار آورده بود
[ترجمه گوگل]تلاش های او برای زدن نوزادان روی زانو، فاجعه آمیز بود

10. This is a hammock station. You can dangle to wait for the arrival of public transportation.
[ترجمه ترگمان]این یه ایستگاه hammock شما می توانید منتظر ورود حمل و نقل عمومی باشید
[ترجمه گوگل]این یک ایستگاه مترو است شما می توانید برای رسیدن به حمل و نقل عمومی منتظر بمانید

11. The babies ornament her ankles, dangle from her pant legs ( Carolyn Chute ).
[ترجمه ترگمان]نوزادان مچ پای او را زینت می دهند، از پاهای لاغر خود اویزان می شوند (کارولین Chute)
[ترجمه گوگل]نوزادان عینک مچ پا را می پوشانند، از پاهایشان (چروک کارولین) پاره می شوند

12. Don't dangle the lights before me. It will do harm to my eyes.
[ترجمه ترگمان]نورها را جلوی من اویزان نکن به چشم من ضرر خواهد کرد
[ترجمه گوگل]چراغ ها را قبل از من نپوشانید این به چشم من آسیب خواهد رساند

13. The government should be able to dangle an insolvency law as an incentive to cooperate.
[ترجمه ترگمان]دولت باید قادر به آویخته کردن یک قانون ورشکستگی به عنوان مشوقی برای هم کاری باشد
[ترجمه گوگل]دولت باید بتواند قانون ورشکستگی را به عنوان یک انگیزه برای همکاری انتخاب کند

14. I don't want to dangle from a chandelier.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم از یک چلچراغ اویزان شوم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم از یک لوستر بیرون بکشم

15. I can not dangle after her. she is so pretty girl that i was captivated by her. she is a fascinated girl.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم مواظبش باشم اون خیلی خوشگله که من شیفته اون شدم اون دختر fascinated
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم پس از او سرگردان باشم او خیلی دختر است که توسط او جذب شده است او یک دختر مجذوب است

The monkey caught hold of the branch and swung dangling there.

میمون به شاخه چسبید و در آنجا آویزان ماند و تاب خورد.


she dangled the sandwich bag in front of me and said, "if you want food, you must take your medicine"

پاکت ساندویچ را جلوم تکان داد و گفت: «اگر غذا می‌خواهی باید دارویت را بخوری.»


He spent his youth dangling after gamblers.

در تمام دوران جوانی‌اش دور و بر قماربازها می‌پلکید.


The promise of a big raise was dangled before him.

با قول یک اضافه حقوق زیاد او را وسوسه کردند.


اصطلاحات

dangle before (or in front of) someone

(به منظور وسوسه) چیزی را به کسی نشان دادن، چیزی را جلو کسی تکان دادن


پیشنهاد کاربران

طعمه یا تطمیع ( در جاسوسی )


کلمات دیگر: