1. jaw at (or on) somebody
درباره ی کسی وراجی کردن،پشت سر کسی حرف زدن
2. one's jaw drops
(خودمانی) آدم دچار تعجب می شود،انسان بهت زده می شود
3. a square jaw
فک مربع
4. an overshot jaw
فک جلو آمده
5. an undershot jaw
فک جلو آمده
6. hold your jaw and be off!
دست از سرزنش بردار و برو!
7. to fix one's jaw
فک خود را فشرده کردن
8. to set one's jaw
فک خود را محکم بستن
9. a smash on his jaw
ضربه ای جانانه بر فک او
10. don't listen to his jaw
به پرچانگی او گوش نده.
11. the alveolar process of the jaw
برآمدگی ارگی آرواره
12. a nifty blow to the opponent's jaw
ضربه ی جانانه به فک حریف
13. he landed a punch on my jaw
او مشتی بر آرواره ام زد (خواباند).
14. he launched a right to my jaw
با دست راست مشتی بر آرواره ام فرود آورد.
15. to lead with a jab to the opponent's jaw
با مشت کوتاهی به آرواره ی حریف (مسابقه را) آغاز کردن
16. People say that a strong square jaw is a sign of firm.
[ترجمه ترگمان]مردم می گویند که فک مربعی قوی نشانه شرکت است
[ترجمه گوگل]مردم می گویند که فک مربعی قوی نشانه ای از شرکت است
17. My fist glanced off his jaw.
[ترجمه ترگمان]مشتش را از فک پایین انداخت
[ترجمه گوگل]مشت من از چنگالش نگاه کرد
18. He thought for a moment, stroking his well-defined jaw.
[ترجمه ترگمان]برای لحظه ای فکر کرد و فک زیبایش را نوازش کرد
[ترجمه گوگل]او برای یک لحظه فکر کرد، سرش را به خوبی فک کرد
19. Billy stood up slowly, rubbed his jaw, and spat blood.
[ترجمه ترگمان]بیلی آهسته بلند شد، آرواره اش را مالید و خون تف کرد
[ترجمه گوگل]بیلی به آرامی برخاسته، فک می کند و خون می زند
20. Her jaw was set, ready for a fight.
[ترجمه ترگمان]آرواره اش آماده مبارزه بود
[ترجمه گوگل]فک او تنظیم شد، آماده مبارزه شد
21. He hit me square on the jaw.
[ترجمه ترگمان]با آرواره مربع به من ضربه زد
[ترجمه گوگل]او به من روی دیوار فک افتاد
22. I could tell from the set of his jaw that he was angry.
[ترجمه ترگمان]از روی آرواره او تشخیص می دادم که او عصبانی است
[ترجمه گوگل]من می توانم از مجموعه ای از فک خود را که او عصبانی بود می گویند
23. The boxer's jaw went slack.
[ترجمه ترگمان]فک boxer سست شد
[ترجمه گوگل]فک بوکسر کمرنگ شد