کلمه جو
صفحه اصلی

intrusive


معنی : فضول، ناخوانده، سرزده، فضولانه، بزور داخل شونده، فرو رونده
معانی دیگر : مزاحم، مخل، مداخله آمیز، (زمین شناسی) گدازه رانی شده، گدازه رانده، سرزده اینده، ناخوانده وارد شونده

انگلیسی به فارسی

سرزده، ناخوانده، فضول، فضولانه، بزور داخل شونده، فرو رونده


فضول، فضولانه، سرزده (اینده)، ناخوانده(وارد شونده)، بزور داخل شونده، فرو رونده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: intrusively (adv.), intrusiveness (n.)
• : تعریف: bothersome and unwelcome; intruding or apt to intrude.
متضاد: nonintrusive

- She is nosy, and I find her questions intrusive.
[ترجمه سمیرا] او ناراحت است و من با سوالاتم به او مزاحم میشم
[ترجمه سارا] من فهمیدم با سوالات مزاحمم او را ناراحت کردم
[ترجمه بیت] او فضوله و سوالاتش برام مزاحمت امیزه
[ترجمه نیما وکیل زاده] او فضول است و من سوالاتش را مداخله آمیز می بینم.
[ترجمه محمد م] او فضول است و من سوالات او را مداخله آمیز حس کردم .
[ترجمه سارا عبدی] او فضول است و سوالاتش مرا آزار میدهد.
[ترجمه توبا ] آدم فضولی هست ، سوالاتی هم که می پرسد برای فضولی است !
[ترجمه ترگمان] او فضول است و من از او سوال می کنم
[ترجمه گوگل] او ناراحت است، و من سوالات خود را مزاحم پیدا می کنم

• interfering, encroaching, tending to enter without permission, pushing in
if someone or something is intrusive, they disturb your mood or life in an unwelcome way.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] نفوذی این اصطلاح برای مجموعه ای از سنگها بکار می رود که عمدتا آذرین بوده و در درون سنگهای قدیمی تر نفوذ کرده اند. توده های نفوذی معمولا بر اساس اندازه، شکل و ارتباط هندسی آنها با سنگهای اطراف طبقه بندی می شوند.

مترادف و متضاد

فضول (صفت)
obtrusive, curious, intrusive, officious

ناخوانده (صفت)
forbidding, intrusive, uninvited, uncalled-for

سرزده (صفت)
sudden, intrusive

فضولانه (صفت)
intrusive, officious

بزور داخل شونده (صفت)
intrusive

فرو رونده (صفت)
intrusive

obtrusive


Synonyms: forward, interfering, invasive, meddlesome, meddling, nosy, presumptuous, protruding, prying


جملات نمونه

an intrusive remark

اظهارنظر مداخله گرانه


1. an intrusive remark
اظهارنظر مداخله گرانه

2. They found the television cameras too intrusive.
[ترجمه سارا عبدی] دوربین های تلویزیونی برای آنها بسیار آزاردهنده است.
[ترجمه ترگمان]آن ها دوربین های تلویزیونی را خیلی intrusive یافتند
[ترجمه گوگل]آنها دوربین های تلویزیونی را بیش از حد مزاحم پیدا کردند

3. When Alison was at home she was an intrusive presence.
[ترجمه ترگمان]وقتی \"آلیسون\" خونه بود اون یه حضور intrusive بود
[ترجمه گوگل]وقتی آلیسون در خانه بود، حضور مهیج بود

4. On this occasion the press have not been intrusive and they have shown great tact.
[ترجمه ترگمان]در این مورد، مطبوعات intrusive و به خوبی نشان داده اند
[ترجمه گوگل]در این مراسم مطبوعات مزاحم نباشند و به خوبی نشان داده اند

5. The cameras were not an intrusive presence.
[ترجمه ترگمان]دوربین ها حضور نداشتند
[ترجمه گوگل]دوربین ها حضور منفذی نبودند

6. In doing this try not to become too intrusive.
[ترجمه ترگمان]در انجام این کار سعی نکنید زیاده روی نکنید
[ترجمه گوگل]در این کار سعی نکنید بیش از حد مزاحم نشوید

7. It is only when intrusive ethologists steal and hatch eggs that the wide tolerance of the goslings is revealed.
[ترجمه ترگمان]این تنها زمانی است که ethologists intrusive و تخم گذاری می کند که تحمل گسترده of آشکار می شود
[ترجمه گوگل]تنها زمانی که اخلاق مدعیان سرقت می کنند و تخم مرغ ها را از بین می برند، تحمل گسترده ای از زاد و ولد نشان داده می شود

8. The worst is often passionately intrusive, while the best is readily eclipsed by noisier and more persuasive methods of dissemination.
[ترجمه ترگمان]بدترین حالت، اغلب به شدت تحمیل می شود، در حالی که بهترین روش، به آسانی توسط روش های persuasive و noisier انتشار، تحت الشعاع قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]بدترین حالت اغلب پر از نفوذ است، در حالیکه بهترین روش ها به راحتی توسط روش های پر سر و صدا و متقاعد کننده تر منتشر می شود

9. The photographers were pushy and intrusive.
[ترجمه ترگمان]عکاسان تحت فشار و intrusive بودند
[ترجمه گوگل]عکاسان مستحکم و مزاحم بودند

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

11. Government would be smaller and less intrusive.
[ترجمه ترگمان]دولت کوچک تر و less خواهد بود
[ترجمه گوگل]دولت کوچکتر و مؤثرتر خواهد بود

12. He was far too intrusive on his own, without bringing his sister and nephew into it.
[ترجمه ترگمان]بی آن که خواهر و برادرزاده خود را در آن جمع کند، بیش از حد فضول بود
[ترجمه گوگل]او به تنهایی خود را بدون دخالت خواهرش و خواهرزاده خود به سر می برد

13. It is impossibly complex, outrageously expensive, overly intrusive, economically destructive and manifestly unfair.
[ترجمه ترگمان]این مجتمع به شدت پیچیده، بسیار پرهزینه، مخرب، مخرب اقتصادی و مشخصا ناعادلانه است
[ترجمه گوگل]این غیر قابل انعطاف، عجیب گران قیمت است، بیش از حد مزاحم، از لحاظ اقتصادی مخرب و آشکارا غیرمنصفانه است

14. And they could be a more powerful and intrusive problem than any you encountered in the corporate infighting of your previous job.
[ترجمه ترگمان]و این می تواند یک مشکل قدرتمندتر و intrusive از هر کسی باشد که در مبارزات داخلی شرکت قبلی شما مواجه شده باشد
[ترجمه گوگل]و آنها می توانند یک مشکل قدرتمندتر و مزاحم تر از هر گونه دیگری در مواجهه با کار قبلی شما باشند

15. Thus the intrusive igneous rocks usually have a coarse texture.
[ترجمه ترگمان]بنابراین سنگ های آذرین intrusive معمولا دارای بافت خشنی هستند
[ترجمه گوگل]بنابراین سنگ های آذرین نفوذ معمولا یک بافت درشت دارند

پیشنهاد کاربران

مزاحمت آمیز

فضول، فضولانه، مزاحم، ناخوانده،
آزاردهنده، بی ادبانه و. . . . .

سرزده و ناخوانده وارد شدن - فضول - مزاحم

آزار دهنده - دست و پاگیر - ناکارآمد

آزار دهنده

It feels intrusive to go into someone's bedroom when they're not there
وارد تختخواب کسی شدن/خوابیدن تو تختخواب شخص دیگه ای که اونجا نیس، احساس آزاردهنده/مزاحم آمیزی به آدم میده ( حس یه آدم متجاوز در انسان تداعی می کنه )

ناخوانده

Synonym:annoying

صدایی که به خاطر سریع خواندن یک جمله در انگلیسی ایجاد میشود.

intrusive ( adj ) = ناخوانده، سرزده، داخل شونده، نفوذی/مخل، مزاحم، مداخله گر، مداخله کننده، فضول/بر هم زننده آرامش/
معانی دیگر ���� {متجاوز، متخاصم ( در امور داخلی دولت ها دخالت کردن ) } ، {گوشخراش، ازار دهنده ( درمورد صدا ) }، {خود سر، گستاخانه، بی پروا ( غیر رسمی یا صمیمی به میزان نامناسب ) ، {انگشت نما، مزاحم ( قابل توجه یا برجسته به شیوه ای ناخواسته یا مزاحم ) } ، {برجسته، قابل توجه ( قابل توجه ترین یا مهم ترین ) } ، {بد موقع، بی موقع ( در زمان نامطلوب یا نامناسب رخ می دهد ) } ، {مصرانه، بی وقفه ( به روشی طولانی و طاقت فرسا ادامه دهید ) } ، {خارجی، بیرونی، فرعی ( بیرونی یا جزء حیاتی چیزی نیست ) } ، {تحقیر آمیز، توهین آمیز ( اشاره به شخصیت ، ظاهر یا زندگی خصوصی افراد به شیوه ای نامناسب یا توهین آمیز ) }

در رشته عمران به معنای بیرون زده���� intrusive bodies = ساختمانهای زمین شناسی بیرون زده

مترادف با کلمه : annoying ( adj )

Definition = ایجاد اختلال یا ناراحتی از طریق ناخواسته یا ناخوانده بودن/تمایل یا تمایل به نفوذ
ایجاد اختلال یا ناراحتی از طریق ناخواسته یا ناخوانده بودن/ ( صدا ) بلند ، عمیق یا قادر به شنیدن واضح است/با تجاوز در روابط خارجی دولت مشخص می شود/غیر رسمی یا صمیمی به میزان نامناسب/قابل توجه یا برجسته به شیوه ای ناخواسته یا مزاحم/ایجاد نگرانی یا دلواپسی/قابل توجه ترین یا مهم ترین/در زمان نامطلوب یا نامناسب رخ می دهد/به روشی طولانی و طاقت فرسا ادامه دهید/بیرونی یا جزء حیاتی چیزی نیست/اشاره به شخصیت ، ظاهر یا زندگی خصوصی افراد به شیوه ای نامناسب یا توهین آمیز/درگیر شدن در موقعیتی که تحت تعقیب نیستید یا به آن تعلق ندارید/

intrusive questioning = پرسش مخل
intrusive lighting = نورپردازی مزاحم
intrusive body = پیکره نفوذی
intrusive rock = سنگ نفوذی
intrusive narrator = راوی مداخله گر
intrusive thoughts = افکار مزاحم یا فضول
an intrusive person = یک آدم فضول یا کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود
subvolcanics intrusive = سنگهای آذرین نفوذی کم عمق



examples:
1 - The intrusive bacteria caused his condition to worsen.
باکتری های داخل شونده ( نفوذی ) باعث بدتر شدن وضعیت او شدند.
2 - He’s fought for less intrusive government.
او برای دولت کمتر طرفدار مداخله مبارزه کرده است.

intrusive ( زمین‏شناسی )
واژه مصوب: نفوذی
تعریف: 1. مربوط به فرایند نفوذ|||2. ویژگی سنگ های حاصل از نفوذ


کلمات دیگر: