کلمه جو
صفحه اصلی

insular


معنی : ساکن جزیره، منزوی، جزیرهای، وابسته به جزیره، غیر ازاد، تنگ نظر
معانی دیگر : وابسته به یا به شکل جزیره، آبخستی، دور افتاده، تنها، جدا، کوته فکرانه، کوته بینانه، تنگ نظرانه، واقع در جزیره، آبخست زی

انگلیسی به فارسی

وابسته به جزیره، جزیره ای، منزوی، غیر آزاد، تنگ نظر


ساحلی، ساکن جزیره، منزوی، جزیرهای، وابسته به جزیره، غیر ازاد، تنگ نظر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: insularly (adv.), insularity (n.)
(1) تعریف: of or relating to an island or the formation of an island.

- Many of the country's insular territories are not inhabited.
[ترجمه محمدرضا] بسیاری از مناطق دورافتاده کشور، خالی از سکنه هستند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مناطق منزوی در این کشور ساکن نیستند
[ترجمه گوگل] بسیاری از سرزمین های جزایر کشور ساکن نیستند

(2) تعریف: physically isolated; standing alone.

- The fortress is insular structure built on a precipice.
[ترجمه ترگمان] دژ یک ساختار insular است که بر روی یک پرتگاه ساخته شده است
[ترجمه گوگل] قلعه ساختار جزر و مدی است که بر روی نهر ساخته شده است
- They've led an insular life up in that cabin.
[ترجمه ترگمان] زندگی جدا جدا از خود را در آن کابین هدایت کرده اند
[ترجمه گوگل] آنها یک زندگی ساحلی را در آن کابین به سر بردند

(3) تعریف: closed to new ideas; narrow-minded.
متضاد: broad-minded
مشابه: narrow-minded, petty, provincial

- Their insular attitudes kept them from seeing any value in new art forms.
[ترجمه ترگمان] رفتار insular آن ها را از دیدن هر گونه ارزش در شکل های هنری جدید حفظ کرد
[ترجمه گوگل] نگرش های جزر و مد آنها باعث شد که آنها از دیدن ارزش های موجود در اشکال هنر جدید جلوگیری کنند

(4) تعریف: characteristic of the inhabitants of an island.

• resident of an island, islander
pertaining to an island; living or located on an island; isolated; narrow-minded
insular people are unwilling to meet new people or to consider new ideas.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] جزیره ای، کمان آتشفشانی

مترادف و متضاد

ساکن جزیره (اسم)
insular

منزوی (صفت)
solitary, dissociable, cloistered, secluded, insular, retired, offish, indrawn

جزیره ای (صفت)
insular

وابسته به جزیره (صفت)
insular

غیر ازاد (صفت)
insular

تنگ نظر (صفت)
insular

narrow-minded


Synonyms: bigoted, circumscribed, closed, confined, contracted, cut off, detached, illiberal, inward-looking, isolated, limited, narrow, parochial, petty, prejudiced, provincial, restricted, secluded, separate, separated, sequestered


Antonyms: broad-minded, unbiased, unprejudiced


جملات نمونه

1. insular climate
آب و هوای آبخستی

2. an insular house
خانه ی دور افتاده

3. the insular circumstances of that tribe
موقعیت دور افتاده ی آن قبیله

4. the insular views of the natives
عقاید کوته بینانه ی بومیان

5. A continental climate is different from an insular one.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای قاره ای با یک محیط جزیره ای متفاوت است
[ترجمه گوگل]آب و هوای قاره ای متفاوت از یک جزیره است

6. The British are often accused of being insular.
[ترجمه ترگمان]انگلیسی ها اغلب متهم به جدا شدن هستند
[ترجمه گوگل]بریتانیا اغلب به جزیره ای متهم شده است

7. This strikes me as just as arrogant and insular as would be a judgment pronounced on a ghetto kid.
[ترجمه ترگمان]این امر مرا به همان اندازه arrogant و insular که قضاوت در مورد یک کودک در محله اعلام می شود
[ترجمه گوگل]این به من همانند غرور و غرق در برابر من قضاوت می شود که در یک بچه گتو نوشته می شود

8. Truth does far less harm than insular complacency.
[ترجمه ترگمان]حقیقت آسیب کمتری نسبت به رضایت insular دارد
[ترجمه گوگل]حقیقت از خرافات جزیره خشن تر است

9. This is an insular community, its only link with the rest of the world being the lonely Glenelg road.
[ترجمه ترگمان]این یک جامعه منزوی است، تنها ارتباط آن با سایر نقاط جهان تنها جاده خلوت است
[ترجمه گوگل]این یک جامعه جزر و مد است، تنها ارتباط آن با سایر نقاط جهان که تنها راه Glenelg است

10. The residents of this city have an insular mindset, so strangers are not always made welcome.
[ترجمه ترگمان]ساکنان این شهر یک طرز تفکر منزوی دارند، بنابراین غریبه ها همیشه مورد استقبال قرار نمی گیرند
[ترجمه گوگل]ساکنان این شهر اندیشه ای ساحلی دارند، بنابراین غریبه ها همیشه خوشایند نیستند

11. Landres is a small, insular community in the Midwest.
[ترجمه ترگمان]Landres یک جامعه کوچک و جدا از غرب میانه است
[ترجمه گوگل]Landres یک انجمن کوچک و کوچک جزیره در غرب میانه است

12. Each group has its insular concerns and each is locked within the tunnel vision of its own experience and tangible self-interest.
[ترجمه ترگمان]هر گروه نگرانی های خود را دارد و هر کدام در درون چشم انداز تونل تجربه خود و منافع ملموس خود قفل شده اند
[ترجمه گوگل]هر گروه دارای نگرانی های جزر و مدی است و هر کدام در دیدگاه تونل از تجربیات خود و منافع ملموس ذهنی قفل می شود

13. Clearly, then, Laura Holmes's family is tribal, matriarchal, insular.
[ترجمه ترگمان]واضح است که خانواده لو را s، tribal، منزوی و منزوی است
[ترجمه گوگل]بدیهی است، پس از آن، خانواده لورا هولمز قبیله ای، نژاد پرستانه و ساحلی است

14. Edna McGurk came from an insular inner circle of elite Philadelphia society.
[ترجمه ترگمان]مک گرک مک گورک، از یک دایره داخلی جدا شده از طبقه ممتاز جامعه فیلادلفیا به دست آمد
[ترجمه گوگل]ادنا مک گورک از دایره داخلی جزیره نخبگان فیلادلفیا آمد

15. They are insular rather than embracing.
[ترجمه ترگمان]آن ها به جای در آغوش کشیدن، جدا می شوند
[ترجمه گوگل]آنها به جای در آغوش گرفتن جزیره هستند

16. And the abnormal activation of prefrontal lobe. left insular and thalamus can be regulated after venlafaxine treatment.
[ترجمه ترگمان]و فعالیت غیر عادی لوب پیشانی insular و تالاموس را می توان بعد از تیمار venlafaxine کنترل نمود
[ترجمه گوگل]و غیر فعال کردن لوب پیشانی پس از درمان ونلافاکسین، استراحت سمت چپ و تالاموس را می توان تنظیم کرد

17. Objective To assess the effect of insular cortex on cardiac damage in patients with cerebral apoplexy.
[ترجمه ترگمان]هدف ارزیابی تاثیر قشر منزوی در اثر آسیب قلبی در بیماران مبتلا به سکته مغزی
[ترجمه گوگل]هدف: بررسی تأثیر قشر ساحلی بر آسیب قلبی در بیماران مبتلا به آپوپسی مغزی

insular climate

آب و هوای آبخستی


the insular circumstances of that tribe

موقعیت دورافتاده‌ی آن قبیله


an insular house

خانه‌ی دورافتاده


the insular views of the natives

عقاید کوته‌بینانه‌ی بومیان


پیشنهاد کاربران

1 - جدا افتاده، منزوی، تنها
2 - ( شخصیت و رفتار ) تنگ نظر، کوته فکرانه


کلمات دیگر: