کلمه جو
صفحه اصلی

infant


معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ
معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

انگلیسی به فارسی

کودک، بچه، طفل، بچه کمتر از هفت سال


نوزاد، کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a child in the first months of life, esp. before he or she can walk.
مشابه: baby

- The fathers smiled at their infants in the hospital nursery window.
[ترجمه neda.taghavi] پدران از پشت شیشه ی پرستاری بیمارستان، به نوزادان خود لبخند زدند.
[ترجمه ترگمان] پدران در کودکان کودکان خود به کودکان خود لبخند می زدند
[ترجمه گوگل] پدران نوزادان خود را در پنجره مهد کودک بیمارستان لبخند زدند
- This medication cannot be given to infants.
[ترجمه ترگمان] این دارو را نمی توان به نوزادان داده شود
[ترجمه گوگل] این دارو را نمی توان به نوزادان داد
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, for, or pertaining to infants.
مشابه: baby

- Infant mortality is on the rise in these countries.
[ترجمه ترگمان] مرگ و میر نوزادان در حال افزایش در این کشورها است
[ترجمه گوگل] مرگ و میر نوزادان در این کشورها در حال افزایش است

(2) تعریف: young or early; still growing or developing.
مشابه: baby, young

• baby, very young child, toddler, tot; minor; beginner
of or pertaining to infants or infancy; being in infancy; baby, babyish; pertaining to a minor
an infant is a very young child or baby; a formal word.
an infant organisation, country, or movement is new and has not developed much; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] کودک، بچه، طفل، بچه کمتر از هفت سال
[حقوق] صغیر

مترادف و متضاد

کودک (اسم)
babe, baby, child, kid, infant, tike, bantling, trot, chit, tyke

طفل (اسم)
babe, baby, child, infant, brat, inexperienced person, tyke

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

بچه کمتر از هفت سال (اسم)
infant

غیر بالغ (صفت)
infant, girly

baby


Synonyms: babe, bairn, bambino, bantling, bundle, child, kid, little one, neonate, newborn, small child, suckling, toddler, tot


Antonyms: adult


very young


Synonyms: baby, babyish, callow, childish, childlike, dawning, developing, early, emergent, green, growing, immature, infantine, initial, juvenile, kid, naive, nascent, newborn, puerile, tender, unfledged, unripe, weak, youthful


Antonyms: adult, grown-up, mature


جملات نمونه

1. infant fruits
میوه های نارس

2. infant mortality is on the decrease
مرگ و میر کودکان رو به نقصان است.

3. infant mortality was high because of poor hygiene
مرگ و میر کودکان بخاطر بهداشت بد زیاد بود.

4. an infant navy
نیروی دریایی نوپا

5. our infant steel industry
صنعت پولاد نوپای ما

6. the infant king
شاه شیرخوار

7. the infant nestled at his mother's breast
نوزاد بر سینه ی مادرش غنوده بود.

8. a weakly infant
یک نوزاد ناتوان

9. they teach mothers infant care
به مادران بچه داری می آموزند.

10. a premature but viable infant
کودک زودرس ولی زنده ماندنی

11. Nutritionally, infant formulas are almost identical to breast milk.
[ترجمه ترگمان]nutritionally، نوزادان تقریبا شبیه شیر مادر هستند
[ترجمه گوگل]تغذیه ای، فرمول های شیر مادر تقریبا با شیر مادر همتا هستند

12. Erik starts infant school in September.
[ترجمه ترگمان]اریک در ماه سپتامبر مدرسه نوزادان را آغاز می کند
[ترجمه گوگل]اریک در ماه سپتامبر مدرسه نوزاد را آغاز می کند

13. Infant mortality has been dramatically reduced.
[ترجمه ترگمان]مرگ و میر نوزادان بطور چشمگیری کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]مرگ و میر نوزادان به طور چشمگیری کاهش یافته است

14. Mother with her toddler perambulated the infant in tow.
[ترجمه ترگمان]مادر با کودک نوپا، نوزاد را به دنبال خود می کشد
[ترجمه گوگل]مادر با کودک نو پا خود را نوزاد را در دوچرخه سوار کرد

15. The nation's infant mortality rate has reached a record low.
[ترجمه ترگمان]میزان مرگ و میر نوزادان این کشور به رکورد پایینی رسیده است
[ترجمه گوگل]نرخ مرگ و میر نوزادان کشور به پایین ترین حد رسیده است

16. Mozart was an infant prodigy .
[ترجمه ترگمان]موتسارت یک اعجوبه دوران کودکی بود
[ترجمه گوگل]موتزارت یک زرق و برق دار نوزاد بود

17. An infant school is a school for children from about five to seven years of age.
[ترجمه ترگمان]یک مدرسه نوزاد یک مدرسه برای کودکان از حدود ۵ تا ۷ سال است
[ترجمه گوگل]یک مدرسه نوزاد یک مدرسه برای کودکان 5 تا 7 ساله است

When he was still an infant, his father died.

وقتی که هنوز کودک بود پدرش مرد.


They teach mothers infant care.

به مادران بچه‌داری می‌آموزند.


the infant king

شاه شیرخوار


infant fruits

میوه‌های نارس


an infant navy

نیروی دریایی نوپا


our infant steel industry

صنعت پولاد نوپای ما


پیشنهاد کاربران

infant ( noun ) =نوزاد، کودک، طفل، ( نوزادی که چهار دست و پا میره و می خواد شروع به راه رفتن کند )

a nursery for infants under two = یک مهد کودک برای نوزادان زیر دو سال
their infant son = نوزاد پسر آنها


نوزاد

طفل، تازه متولد شده

طفل

طفل غیرممیز

Adjective :
تازه تاسیس ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . )
تازه توسعه یافته ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . )


کلمات دیگر: