کلمه جو
صفحه اصلی

fated


مقدر، سرنوشت شده، نصیب (شده)، محکوم بفنا

انگلیسی به فارسی

مقدر، محکوم (به‌ فنا)


سرنوشت، مقدر شدن، بسرنوشت شوم دچار کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fatedness (n.)
• : تعریف: decided by fate; predetermined.
مشابه: fatal

- On that fated day that we met, I fell instantly in love.
[ترجمه مهدی] در آن روز سرنوشت ساز که ما همدیگر را ملاقات کردیم، یک آن عاشق او شدم
[ترجمه ترگمان] در آن روز شوم که با هم آشنا شدیم فورا عاشق شدم
[ترجمه گوگل] در آن روز مفتضح که ما ملاقات کردیم، فورا در عشق افتادم

• destined; predestined; doomed
if you say that someone is fated to do something, or that something is fated, you mean that nothing can be done to prevent what will happen to them.

مترادف و متضاد

governed by fate


Synonyms: decided by fate, destined, doomed, foreordained, imminent, impending, inescapable, inevitable, in the stars, predestined, predetermined, prejudged, preordained, unavoidable


جملات نمونه

1. he was fated to die young
قسمت او این بود که جوانمرگ شود.

2. Maybe for those that have been missed,they are fated to be this way.
[ترجمه ترگمان]شاید برای کسانی که از دست رفته باشند، مقدر است که از این طرف باشند
[ترجمه گوگل]شاید برای کسانی که از دست رفته اند، به این ترتیب به این شکل محکوم شده اند

3. It was fated that we should fail.
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که ما شکست بخوریم
[ترجمه گوگل]عاقلانه بود که ما باید شکست بخوریم

4. It is fated that I meet you. It is my choice that we become friends and it is an accident that I love you.
[ترجمه ترگمان]مقدر است که من شما را ملاقات کنم این انتخاب من است که ما با هم دوست می شویم و این یک تصادف است که من شما را دوست دارم
[ترجمه گوگل]مادری است که من با شما ملاقات می کنم انتخاب من این است که ما دوستان شویم و این حادثه ای است که من شما را دوست دارم

5. It was fated that they should fail.
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که آن ها شکست بخورند
[ترجمه گوگل]مجبور بود که شکست بخورد

6. He was fated to die in poverty.
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که در فقر بمیرد
[ترجمه گوگل]او در فقر مردد بود

7. We were fated never to meet again.
[ترجمه ترگمان]ما مقدر شده بودیم که دیگر یکدیگر را نبینیم
[ترجمه گوگل]ما هرگز مجبور به دیدار با یکدیگر نبودیم

8. The ill fated ship was sent off course into shallow waters and rammed by another vessel.
[ترجمه ترگمان]کشتی fated را به آب های کم عمق تبعید کردند و در یک کشتی دیگر فرو رفتند
[ترجمه گوگل]کشتی غریب سرنوشت ساز به آب های کم عمق منتقل شد و توسط یک کشتی دیگر رمپ شد

9. I'm fated to spend my last years in an old folks' home.
[ترجمه ترگمان]مقدر است که آخرین سال های عمر خود را در خانه سالمندان بگذرانم
[ترجمه گوگل]من مجبور هستم که آخرین سالهایم را در یک خانه قدیمی خواهم داشت

10. He believes that everything in life is fated.
[ترجمه ترگمان]او معتقد است که همه چیز در زندگی مقدر شده است
[ترجمه گوگل]او معتقد است که همه چیز در زندگی عادی است

11. You and I were fated to meet.
[ترجمه ترگمان] من و تو باید همدیگه رو ببینیم
[ترجمه گوگل]شما و من مجبور به ملاقات بودند

12. But he was still fated not to complete his voyage without problems.
[ترجمه ترگمان]اما هنوز مقدر بود که سفر خود را بدون دردسر کامل کند
[ترجمه گوگل]اما او هنوز مجبور بود سفر خود را بدون مشکل انجام دهد

13. These two are destined for one another-and fated to deliver one of the worst scripts in recent memory.
[ترجمه ترگمان]این دو برای یکدیگر مقدر شده اند - و مقدر است که یکی از بدترین خط های موجود در حافظه اخیر را تحویل دهد
[ترجمه گوگل]این دو به یکدیگر متوسل می شوند و مشتاق ارائه یکی از بدترین اسکریپت ها در حافظه اخیر است

14. Maybe it was already fated that I should fall from a window ledge.
[ترجمه ترگمان]شاید از همین پیش مقدر شده بود که من از لبه پنجره پایین بیفتم
[ترجمه گوگل]شاید از قبل حدس زده بود که من باید از یک پنجره ی پنجره ای سقوط کنم


کلمات دیگر: