کلمه جو
صفحه اصلی

wordy


معنی : دارای اطناب، پرلغت، لغت دار
معانی دیگر : شفاهی، گفتاری، وابسته به لغات، واژه ای

انگلیسی به فارسی

دارای اطناب، پرلغت، لغت دار


کلمه ای، دارای اطناب، پرلغت، لغت دار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: wordier, wordiest
مشتقات: wordiness (n.)
(1) تعریف: pertaining to or having words; verbal.
مترادف: verbal

(2) تعریف: having or using too many words; verbose.
مترادف: garrulous, long-winded, loquacious, verbose
متضاد: concise, laconic, succinct
مشابه: blathering, bombastic, diffuse, digressive, effusive, fustian, gabby, prolix, rambling, redundant, rhetorical, turgid, windy

• verbose, using many or too many words, long-winded; consisting of words, verbal
something that is wordy uses too many words.

مترادف و متضاد

دارای اطناب (صفت)
redundant, wordy

پر لغت (صفت)
wordy

لغت دار (صفت)
wordy

talkative


Synonyms: bombastic, chatty, diffuse, discursive, flatulent, gabby, garrulous, inflated, lengthy, long-winded, loquacious, palaverous, pleonastic, prolix, rambling, redundant, rhetorical, tedious, turgid, verbose, voluble, windy


Antonyms: concise, untalkative


جملات نمونه

1. His wordy and empty speech was a frost.
[ترجمه ترگمان]سخنان پوچ و حراف او یخ بندان بود
[ترجمه گوگل]سخاوتمندانه و خالی او، یخ زده بود

2. As usual she gave a reply which was wordy and didn't answer the question.
[ترجمه ترگمان]طبق معمول جوابی نداد که wordy بود و به سوال جواب نداد
[ترجمه گوگل]به طور معمول او پاسخی را داد که در آن نوشته بود و به این سوال پاسخ نداشت

3. The chapter is mostly wordy rhetoric.
[ترجمه ترگمان]در این بخش بیشتر wordy بیان شده است
[ترجمه گوگل]فصل اغلب سخنرانی های سخیف است

4. They make writing stale and wordy.
[ترجمه ترگمان]آن ها با نوشتن داستان های بی مزه و مفصل صحبت می کنند
[ترجمه گوگل]آنها نوشتن و خواندن نوشتاری دارند

5. It is far too wordy and vague, but here is my summary, for what it is worth.
[ترجمه ترگمان]بیش از حد حراف و مبهم است، اما این خلاصه خلاصه من است، برای آنچه ارزش دارد
[ترجمه گوگل]این خیلی مبهم و مبهم است، اما در اینجا خلاصه ای است که ارزش آن را دارد

6. Tired Phrases Signs: Clusters of overused and wordy phrases.
[ترجمه ترگمان]علائم Phrases که بیش از حد از عبارات Tired استفاده می کنند: خوشه های مورد استفاده بیش از حد و کلمات wordy
[ترجمه گوگل]عبارات خسته علامت ها خوشه های عبارات استفاده شده و لغات

7. But when leaders shape visions that are too wordy, peo-ple edit out all but the most meaningful aspirations.
[ترجمه ترگمان]اما هنگامی که رهبران دیدگاه هایی را شکل می دهند که بیش از حد پیچیده اند، مردم به جز مهم ترین اهداف آن ها را ویرایش می کنند
[ترجمه گوگل]اما زمانی که رهبران چشماندازی هایی را شکل می دهند که بسیار شبیه به هم هستند، اما همه چیز را به جز آرزوهای معنی دار تر ویرایش می کنیم

8. Many prospectuses are very wordy making them unattractive to the casual browser, some are over 8000 words long!
[ترجمه ترگمان]بسیاری از prospectuses های بسیار wordy هستند که آن ها را غیر جذاب و غیر جذاب می کنند، برخی از ۸۰۰۰ کلمه طول دارند!
[ترجمه گوگل]بسیاری از پروندهها بسیار متنوع هستند و آنها را به مرورگر معمولی غیرفعال می کنند، برخی از آنها بیش از 8000 کلمه طول می کشد!

9. First, you notice that awkward paragraph, wordy sentence, or jargon each time you write.
[ترجمه ترگمان]اول توجه کنید که این پاراگراف مزخرف، جمله wordy، یا اصطلاحات فنی هر بار که می نویسید، وجود دارد
[ترجمه گوگل]اولا، هر بار که بخواهید، متوجه پاراگراف ناخوشایندی، جمله ای و یا اصطلاحی می شوید

10. Her wordy text clearly aims for the sublime, but it ends up collapsing into the ridiculous.
[ترجمه ترگمان]متن Her به وضوح برای این عالی است، اما به فرو افتادن تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]متن کلاسیک خود را به وضوح در معرض ظلم قرار می دهد، اما به پایان می رسد فرو ریختن به مسخره است

11. For example, avoid wordy descriptions for command names or messages.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، از شرح wordy برای نام و یا پیام ها اجتناب کنید
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، از توصیف کلمه ای برای نام ها یا پیام های فرمان اجتناب کنید

12. Newspapers of the day printed long wordy editorials.
[ترجمه ترگمان]روزنامه های آن روز سر و کله می زدی و سر و صدا می کردند
[ترجمه گوگل]روزنامه ها روزنامه های چاپی را چاپ می کنند

13. A wordy phrase or sentence that has little meaning.
[ترجمه ترگمان]جمله یا جمله wordy که معنای کمی دارد
[ترجمه گوگل]یک جمله یا جمله ای که معنای کمی دارد

14. The wordy lord left his sword on & n obr bsp ; the wvrld.
[ترجمه ترگمان]ارباب wordy شمشیرش را در & n و the رها کرد
[ترجمه گوگل]پروردگار صاحب شمشیر خود را در n obr bsp؛ wvrld

15. The essay is too wordy, you'd better condense it.
[ترجمه ترگمان]مقاله خیلی حراف است، بهتر است خلاصه آن را خلاصه کنیم
[ترجمه گوگل]این مقاله بیش از حد سخاوتمند است، شما بهتر است آن را محکم کنید

پیشنهاد کاربران

پر حرف، روده درازی


کلمات دیگر: