کلمه جو
صفحه اصلی

vehicle


معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه
معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

انگلیسی به فارسی

وسیله نقلیه، حامل، ناقل، رسانه، برندگر، رسانگر


وسیله نقلیه، ناقل، حامل، رسانه، برندگر، رسانگر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a device used to transport people or things.
مترادف: conveyance
مشابه: car, transport, transportation

- You need a license to drive most motorized vehicles.
[ترجمه Armita] شما به یک مجوز برای رانندگی وسایل نقلیه موتوری نیاز دارید
[ترجمه رستم معلم] برای راندن بسیاری از وسایل نقلیه، شما نیازمند یک مجوز هستید.
[ترجمه ترگمان] شما به یک مجوز برای رانندگی بیشتر وسایل نقلیه موتوری نیاز دارید
[ترجمه گوگل] شما نیاز به یک مجوز برای رانندگی وسایل نقلیه موتوری دارید
- The road was filled cars and buses and every other kind of vehicle.
[ترجمه ترگمان] جاده اتومبیل ها و اتوبوس ها و انواع وسایل نقلیه دیگر را پر کرده بود
[ترجمه گوگل] جاده پر از اتومبیل و اتوبوس و هر نوع دیگر از وسیله نقلیه بود

(2) تعریف: a means of transmitting, achieving, or expressing; medium.
مترادف: instrument, medium, tool
مشابه: device, expedient, means, mechanism

- The magazine served as a vehicle for political expression.
[ترجمه ترگمان] این مجله به عنوان وسیله ای برای بیان سیاسی فعالیت می کرد
[ترجمه گوگل] مجله به عنوان وسیله ای برای بیان سیاسی استفاده کرد
- Shakespeare uses this character as a vehicle for humor.
[ترجمه ترگمان] شکسپیر از این شخصیت به عنوان وسیله ای برای شوخی استفاده می کند
[ترجمه گوگل] شکسپیر از این شخصیت به عنوان وسیله ای برای طنز استفاده می کند
- The studio saw the film as the perfect vehicle to launch their new star.
[ترجمه ترگمان] استودیو فیلم را به عنوان وسیله نقلیه کامل برای پرتاب ستاره جدید خود دید
[ترجمه گوگل] استودیو این فیلم را به عنوان وسیله نقلیه کامل برای پرتاب ستاره جدید خود دید

• means of transport (car, bus, etc.); instrument; means, medium
a vehicle is a machine with an engine such as a car or bus that carries people or things from place to place.
a vehicle is also something that is used to achieve a particular purpose; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] محمل
[عمران و معماری] وسیله نقلیه - اتومبیل - خودرو
[صنعت] وسیله نقلیه

مترادف و متضاد

حامل (اسم)
porter, transport, bearer, carrier, vehicle, vector, conveyor, stave, conveyer

وسیله نقلیه (اسم)
transport, vehicle, conveyance, steed

ناقل (اسم)
teller, transporter, vehicle, conveyor, conveyer

رسانه (اسم)
medium, vehicle

machine used for transportation


Synonyms: agent, automobile, bicycle, boat, buggy, bus, cab, car, carrier, chariot, conveyance, crate, jalopy, jeep, mechanism, motorcycle, taxi, transport, truck, van, vector, wagon, wheels


means of attaining end


Synonyms: agency, agent, apparatus, channel, expedient, implement, instrument, instrumentality, intermediary, means of expression, mechanism, medium, ministry, organ, tool, vector, way, ways and means


Antonyms: end, goal


جملات نمونه

1. armored vehicle
خودروی زرهدار

2. a dual-purpose vehicle which carries both cargo and passengers
وسیله ی نقلیه ی دو کاره که هم بار می برد و هم مسافر

3. every sort of vehicle is put in requisition
انواع وسایط نقلیه را به کار می گیرند.

4. music is a universal vehicle of artistic thought
موسیقی بیانگر جهانی اندیشه های هنری است.

5. the date of the next launch of the space vehicle
تاریخ پرتاب بعدی سفینه فضایی

6. He gave me his personal assurance that the vehicle was safe.
[ترجمه ترگمان]به من اطمینان داد که ماشین در امان است
[ترجمه گوگل]او به من اطمینان شخصی داد که وسیله نقلیه امن است

7. The tail exhaust pipe of the motor vehicle emitted poisonous smoke.
[ترجمه ترگمان]لوله اگزوز وسیله نقلیه دود سمی منتشر می کرد
[ترجمه گوگل]لوله اگزوز دم وسیله نقلیه موتور دود سمی است

8. The vehicle was impounded as part of the police investigation.
[ترجمه ترگمان]این وسیله به عنوان بخشی از تحقیقات پلیس توقیف شده است
[ترجمه گوگل]این وسیله به عنوان بخشی از تحقیقات پلیس محاصره شد

9. People would benefit greatly from a pollution-free vehicle.
[ترجمه ترگمان]مردم از یک وسیله نقلیه عاری از آلودگی سود می برند
[ترجمه گوگل]مردم از یک وسیله نقلیه بدون آلودگی بهره خواهند برد

10. He had been using the vehicle to tow his work trailer.
[ترجمه ترگمان]او از وسیله نقلیه برای کشیدن trailer کارش استفاده کرده بود
[ترجمه گوگل]او از وسیله نقلیه برای تریلر کار خود استفاده کرده بود

11. The power plant burns used vehicle tyres as fuel.
[ترجمه ترگمان]این نیروگاه سوخت از لاستیک خودرو به عنوان سوخت استفاده می کند
[ترجمه گوگل]نیروگاه سوخت را می پوشد لاستیک خودرو به عنوان سوخت استفاده می شود

12. The vehicle is sturdy enough to withstand rough terrain.
[ترجمه ترگمان]این وسیله به اندازه کافی محکم است که بتواند در برابر زمین سخت مقاومت کند
[ترجمه گوگل]وسیله نقلیه به اندازه کافی محکم برای مقاومت در برابر زمین های خشن است

13. Investment in fixed assets is an important vehicle for ensuring that the latest technology is available to business.
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاری در دارایی های ثابت یک وسیله مهم برای حصول اطمینان از این است که آخرین فن آوری برای تجارت در دسترس است
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاری در دارایی های ثابت یک وسیله مهم برای اطمینان از اینکه آخرین فن آوری برای کسب و کار در دسترس است

14. The police pursued the stolen vehicle along the motorway.
[ترجمه ترگمان]پلیس وسیله نقلیه به سرقت رفته را در طول بزرگراه دنبال کرد
[ترجمه گوگل]پلیس خودروی سرقت شده را در امتداد بزرگراه دنبال کرد

15. Police can remove a vehicle that is causing an obstruction .
[ترجمه ترگمان]پلیس می تواند یک وسیله نقلیه را از بین ببرد که باعث انسداد می شود
[ترجمه گوگل]پلیس می تواند وسیله نقلیه ای را که باعث انسداد می شود را حذف کند

16. We saw a vehicle sprinkling water on the street.
[ترجمه ترگمان]ما دیدیم که یک وسیله نقلیه در خیابان آب پاشیده می شود
[ترجمه گوگل]ما یک وسیله نقلیه آبی را در خیابان دیدیم

17. The flimsy structure of the vehicle could not withstand even mild impacts.
[ترجمه ترگمان]ساختار سست وسیله نقلیه نمی تواند در برابر تاثیرات ملایم مقاومت کند
[ترجمه گوگل]ساختار شاداب کننده خودرو نمیتواند حتی اثرات خفیف را تحمل کند

motorized vehicles

وسائط نقلیه موتوری


Airplanes, cars, and bicycles are vehicles of transportation.

هواپیما و اتومبیل و دوچرخه وسایط نقلیه هستند.


Music is a universal vehicle of artistic thought.

موسیقی بیانگر جهانی اندیشه‌های هنری است.


پیشنهاد کاربران

ابزار

مثال: communications vehicles

ابزارهای ارتباطی

نقل کننده

وسیله نقلیه

car. van. . . . . .
وسایل نقلیه

واسطه، رسانه

ناقل ( پزشکی )

اگه این واژه را به خوانداری بنویسیم می گویم : vicol
اگه پارتس اف اسپیچ این واژه را بنویسیم noun می توانیم برای این واژه بگوئیم


ابزار

وسیله نقلیه - بیانگر

۱ - وسیله نقلیه means of transportation

۲ - بستر، واسطه، رسانه,
a medium to express, display, or achieve something

vehicle ( زیست شناسی - میکرب شناسی )
واژه مصوب: محمل
تعریف: محیط بی جانی که ریزاندامگان بیماری زا ازطریق آن منتقل می شود


کلمات دیگر: