صفت ( adjective )
حالات: deader, deadest
• (1) تعریف: lacking normal life functions; not alive.
• مترادف: deceased
• متضاد: alive, live, living
• مشابه: asleep, carrion, defunct, departed, done for, expired, extinct, gone, inanimate, late, lifeless
- My grandmother is living, but my grandfather is dead.
[ترجمه ترگمان] مادربزرگم هنوز زنده است، اما پدربزرگم مرده
[ترجمه گوگل] مادربزرگ من زندگی می کند، اما پدربزرگ من مرده است
- I forgot to water that plant and now it's dead.
[ترجمه الحوراء] من فراموش کردم به آن گیاه آب بدهم و اکنون آن پژمرده است
[ترجمه ترگمان] یادم رفت که آن گیاه را آب بدهم و حالا مرده
[ترجمه گوگل] من این گیاه را آب می خورم و اکنون مرده ام
- He's sad because of his dead goldfish.
[ترجمه ترگمان] اون بخاطر ماهی طلایی مرده ناراحته
[ترجمه گوگل] او به خاطر ماهی قرمز مرده خود غمگین است
• (2) تعریف: resembling death.
• مشابه: asleep, comatose, impassive, insensate, insensible, insensitive, lifeless, numb, unconscious
- She collapsed in a dead faint.
[ترجمه ترگمان] غش غش غش کرد
[ترجمه گوگل] او در ضعف مرده سقوط کرد
• (3) تعریف: useless or inactive.
• مترادف: inoperative
• متضاد: live, viable
• مشابه: broken, defunct, extinct, out of commission, out of whack, spent, useless
- I tried to make a call but the phone was dead.
[ترجمه ترگمان] سعی کردم زنگ بزنم اما تلفن قطع شده
[ترجمه گوگل] من سعی کردم تماس بگیرم ولی تلفن مرده بود
• (4) تعریف: extremely worn-out; exhausted.
• مترادف: beat, exhausted, pooped, worn-out
• مشابه: fatigued, prostrate, spent, tired
- I was dead when I got home, and I went straight to bed.
[ترجمه ترگمان] وقتی به خانه رسیدم مرده بودم و یک راست به بس تر رفتم
[ترجمه گوگل] وقتی من به خانه رسیدم مرده بودم و به رختخواب رفتم
• (5) تعریف: without capacity to feel emotions.
• مشابه: apathetic, cold, impassive, insensate, insensible, numb, unemotional
- He felt dead inside after his wife left.
[ترجمه ترگمان] بعد از رفتن زنش احساس کرد که مرده
[ترجمه گوگل] او پس از همسرش در سمت چپ احساس مرده ای کرد
• (6) تعریف: without spirit, brilliance, or movement.
• مترادف: lifeless
• متضاد: alive, lively
• مشابه: dry, dull, flat, insipid, lackluster, stagnant, tedious, tired, vapid
- The critic wrote that the performance was dead.
[ترجمه ترگمان] منتقد نوشت که این اجرا مرده است
[ترجمه گوگل] منتقد نوشت که عملکرد مرده است
- The club is often dead on Wednesday nights.
[ترجمه ترگمان] این باشگاه اغلب در شب های چهارشنبه مرده است
[ترجمه گوگل] این باشگاه اغلب در روز چهارشنبه مرده است
• (7) تعریف: no longer of any consequence.
• متضاد: live
• مشابه: defunct, moot, obsolete, pass�, useless
- That's a dead issue and we no longer need to discuss it.
[ترجمه ترگمان] این یک مساله مرده است و ما دیگر لازم نیست در این مورد بحث کنیم
[ترجمه گوگل] این مسئله مرده است و ما دیگر نیازی به بحث در مورد آن نداریم
• (8) تعریف: of a language, no longer being spoken.
• مترادف: defunct, extinct
• متضاد: living
• مشابه: obsolete
- Latin is a dead language, although it is still of importance.
[ترجمه ترگمان] لاتین یک زبان مرده، گرچه هنوز هم مهم است
[ترجمه گوگل] لاتین زبان مرده است، اگرچه هنوز اهمیت دارد
• (9) تعریف: precise; exact.
• مترادف: exact, precise
• مشابه: unerring
- The arrow hit the target at dead center.
[ترجمه ترگمان] تیر به هدف در مرکز مرده اصابت کرد
[ترجمه گوگل] این فلش در مرکز مرده هدف قرار گرفت
• (10) تعریف: of a ball in certain sports, not in play.
• مشابه: out of bounds
- The ball was called dead.
[ترجمه ترگمان] مجلس رقص نامیده می شد
[ترجمه گوگل] توپ مرده بود
• (11) تعریف: not acoustically resonant.
• مترادف: anechoic
- a dead spot
[ترجمه ترگمان] یک نقطه مرده،
[ترجمه گوگل] یک نقطه مرده
• (12) تعریف: unconnected to an electrical source or having no charge.
• متضاد: live
- dead batteries
[ترجمه ترگمان] باتری های مرده
[ترجمه گوگل] باتری های مرده
اسم ( noun )
• (1) تعریف: (used with a pl. verb) those who are dead (prec. by the).
• مترادف: deceased, departed
• متضاد: living, quick
- The dead live on in our memories.
[ترجمه ترگمان] مردگان در خاطراتم زندگی می کنند
[ترجمه گوگل] مرده ها در خاطرات ما زندگی می کنند
• (2) تعریف: the most intensely dark or cold period.
• مترادف: depth
• مشابه: deep, middle, midst
- I heard a noise in the dead of night.
[ترجمه ترگمان] من صدای یک سر و صدا در آن شب شنیدم
[ترجمه گوگل] من سر و صدا در مرده شنیده ام
- I don't know why they decided to go there in the dead of winter.
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چرا تصمیم گرفتند در زمستان به آنجا بروند
[ترجمه گوگل] نمی دانم چرا آنها تصمیم گرفتند در زمستان در آنجا بمانند
قید ( adverb )
حالات: deader, deadest
مشتقات: deadness (n.)
• (1) تعریف: completely; exactly.
• مترادف: absolutely, completely, entirely, thoroughly, totally, utterly
• مشابه: exactly
- He was dead wrong in his estimate.
[ترجمه ترگمان] او در برآورد او اشتباه می کرد
[ترجمه گوگل] او در تخمین خود مرده است
• (2) تعریف: abruptly.
• مترادف: abruptly, suddenly
• مشابه: quickly
- He stopped dead when he saw her.
[ترجمه ترگمان] وقتی او را دید، از مرگ دست کشید
[ترجمه گوگل] او هنگامی که او را دید او مرده متوقف شد