کلمه جو
صفحه اصلی

inexperienced


معنی : بی مهارت، خاموبچهگانه
معانی دیگر : ناازموده، بی تجربه، خام، ناپخته

انگلیسی به فارسی

ناازموده،بی تجربه،خام،ناپخته


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: without the knowledge or skill that comes from practice or long life; not experienced.

- The pilot is too inexperienced to fly in this storm.
[ترجمه ترگمان] خلبان برای پرواز در این طوفان بسیار بی تجربه است
[ترجمه گوگل] خلبان بی فایده است که در این طوفان پرواز کند

• lacking experience, unpracticed, unfamiliar, green; unskilled, lacking knowledge
if you are inexperienced, you have little or no experience of a particular activity.

مترادف و متضاد

بی مهارت (صفت)
incapable, maladroit, bungling, fumbling, unskilled, inapt, inexperienced, unskillful, ham-handed, heavy-handed, inexpert

خاموبچهگانه (صفت)
inexperienced

unskilled, unfamiliar


Synonyms: amateur, callow, fresh, green, ignorant, immature, inept, inexpert, innocent, kid, naive, new, prentice, raw, rookie, rude, sophomoric, spring chicken, tenderfoot, unaccustomed, unacquainted, unconversant, undisciplined, unfamiliar with, unfledged, unpracticed, unschooled, unseasoned, unsophisticated, untrained, untried, unused, unversed, unworldly, verdant, wet behind ears, young


Antonyms: educated, experienced, expert, familiar, schooled, seasoned, skilled, trained, versed


جملات نمونه

1. i was still inexperienced then
در آن هنگام من هنوز کم تجربه بودم.

2. the dissipated wealth of an inexperienced youth
ثروت تلف شده ی یک جوان بی تجربه

3. The inexperienced pilot flew the plane badly; it was off the beam most of the time.
[ترجمه ترگمان]خلبان بی تجربه هواپیما را بد پرواز کرد و بیشتر وقتش را بیرون کشید
[ترجمه گوگل]خلبان بی تجربه پرواز هواپیما را بد؛ این بیشتر از زمان پرتاب بود

4. He was unqualified and totally inexperienced.
[ترجمه ترگمان]او فاقد صلاحیت و بی تجربه بود
[ترجمه گوگل]او بی حد و حصر و کاملا بی تجربه بود

5. She was inexperienced and needed a guiding hand .
[ترجمه ترگمان]او بی تجربه بود و به یک دست راهنما نیاز داشت
[ترجمه گوگل]او بی تجربه بود و به یک دست هدایت نیاز داشت

6. She was still a relatively inexperienced pilot.
[ترجمه ترگمان]او هنوز یک خلبان نسبتا بی تجربه بود
[ترجمه گوگل]او هنوز یک خلبان نسبتا بی تجربه بود

7. We were a pretty inexperienced bunch of people really.
[ترجمه ترگمان]ما واقعا یه مشت آدم بی تجربه بودیم
[ترجمه گوگل]ما واقعا بسیار بی تجربه از مردم بودیم

8. He's very young and inexperienced, and doesn't know about the ways of the world.
[ترجمه ترگمان]او بسیار جوان و بی تجربه است و درباره راه های دنیا چیزی نمی داند
[ترجمه گوگل]او بسیار جوان و بی تجربه است و در مورد راه های جهان نمی داند

9. He was too inexperienced and too inexpert to succeed.
[ترجمه ترگمان]او بیش از اندازه بی تجربه بود و فاقد آن بود که موفق شود
[ترجمه گوگل]او بیش از حد بی تجربه و بی تجربه برای موفقیت بود

10. You should never have sent on so inexperienced a player.
[ترجمه ترگمان] تو هرگز نباید برای یه بازیکن این کار رو می کردی
[ترجمه گوگل]هرگز نباید یک بازیکن را به اندازه بی تجربه ای ارسال کنید

11. They are young inexperienced parents and need support.
[ترجمه ترگمان]آن ها والدین جوان بی تجربه هستند و به حمایت نیاز دارند
[ترجمه گوگل]آنها والدین جوان بی تجربه هستند و نیاز به حمایت دارند

12. This feature is designed to aid inexperienced users.
[ترجمه ترگمان]این ویژگی برای کمک به کاربران بی تجربه طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این ویژگی برای کاربران بی تجربه طراحی شده است

13. She was inexperienced in teaching art.
[ترجمه ترگمان]او در درس دادن هنر بی تجربه بود
[ترجمه گوگل]او در هنر تدریس بی تجربه بود

14. She is by no means an inexperienced teacher.
[ترجمه ترگمان]او به هیچ وجه یک معلم بی تجربه نیست
[ترجمه گوگل]او به هیچ وجه معلم بی تجربه نیست

15. An inexperienced pilot may easily stall a plane.
[ترجمه ترگمان]یک خلبان بی تجربه می تواند به راحتی هواپیما را معطل کند
[ترجمه گوگل]یک خلبان بی تجربه ممکن است به راحتی هواپیما را خفه کند

پیشنهاد کاربران

بی تجربگی

بی تجربه
متضاد experienced هست


کلمات دیگر: