کلمه جو
صفحه اصلی

compose


معنی : درست کردن، ساختن، سرودن، تصنیف کردن
معانی دیگر : ترکیب کردن، همنهشتن، همنهش کردن، هم نهشته کردن یا شدن، تشکیل دادن، تنظیم کردن، انشا کردن، گفتن، نگاشتن، (موسیقی) ساختن، سراییدن، تلفیق کردن، اصلاح و تعدیل کردن، (در مورد ارقام و غیره) آشتی دادن، حل و فصل کردن، (خود را) آرام کردن، جمع و جور کردن، (چاپ) حروف چینی کردن، (با کامپیوتر یا عکسبرداری و غیره) چاپ کردن

انگلیسی به فارسی

سرودن، ساختن، درست کردن، تصنیف کردن


ساختن، سرودن، درست کردن، تصنیف کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: composes, composing, composed
(1) تعریف: to form or combine into a whole.
مترادف: constitute, forge, form, make up
مشابه: build, combine, fabricate, fashion, make, manufacture, mold, shape, synthesize, unite, weave

- The director composed the choir of the best singers from each of the churches.
[ترجمه ترگمان] کارگردان، گروه کر بهترین خوانندگان را از هر یک از کلیساها تشکیل داد
[ترجمه گوگل] این گروه گروهی از بهترین خوانندگان از هر یک از کلیساها را تشکیل می دهد
- The chef composed the salad of grapefruit wedges, avocado slices, and fresh greens.
[ترجمه ترگمان] آشپز سالاد کلم گریپ فروت، slices آووکادو و سبزیجات تازه را تهیه کرد
[ترجمه گوگل] سرآشپز سالاد گلیم گریپ فروت، تکه های آووکادو و سبزیجات تازه را تشکیل می دهد

(2) تعریف: to make up the parts or elements of.
مترادف: constitute, form
مشابه: make up

- These twenty people compose the class.
[ترجمه ترگمان] این بیست نفر کلاس را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل] این بیست نفر این کلاس را تشکیل می دهند
- Coal is composed of organic materials.
[ترجمه ترگمان] زغال سنگ از مواد آلی تشکیل شده است
[ترجمه گوگل] زغال سنگ از مواد آلی تشکیل شده است

(3) تعریف: to create (music or written works).
مترادف: author, create, originate, write
مشابه: arrange, devise, fashion, improvise, make, pen, produce

- Beethoven composed nine complete symphonies.
[ترجمه ترگمان] بتهوون نه سمفونی کامل را ساخت
[ترجمه گوگل] بتهوون نه سمفونی کامل را تشکیل داد
- I need some time to compose my speech for tomorrow.
[ترجمه ترگمان] من یکم وقت میخوام تا سخنرانی هام رو برای فردا درست کنم
[ترجمه گوگل] برای فردا برای سخنرانی من نیاز به زمان دارد
- She's composing a letter of complaint to the school board.
[ترجمه ترگمان] او در حال نگارش یک نامه شکایت به هیات مدیره مدرسه است
[ترجمه گوگل] او یک نامه شکایت به هیئت مدرسه می نویسد

(4) تعریف: to bring or return (oneself) to a state of calm or readiness.
مترادف: collect
متضاد: abandon

- The violinist was nervous but composed himself before making his entrance.
[ترجمه ترگمان] The عصبی بود اما قبل از اینکه وارد شود خودش را آرام کرده بود
[ترجمه گوگل] ویلیست عصبی بود اما خودش قبل از ورودش ساخته بود
- You must stop crying now and compose yourself.
[ترجمه ترگمان] حالا دیگر گریه نکن و خودت را جمع و جور کن
[ترجمه گوگل] شما باید اکنون گریه کنید و خودتان را بنویسید

(5) تعریف: to bring to a state of stillness or quiet.
مترادف: calm, pacify, quiet, still
متضاد: agitate, discompose, rile, rouse, stir
مشابه: collect, ease, mollify, placate, relax, soothe, tame

- The master of ceremonies did his best to compose the hysterical crowd.
[ترجمه ترگمان] رئیس تشریفات تمام سعی خود را کرد تا جمعیت hysterical را جمع و جور کند
[ترجمه گوگل] کارشناسی ارشد مراسم بهترین کار را برای ساختن جمعیت هیستریک انجام داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to create music or written works.
مترادف: create, write
مشابه: conceive, imagine, improvise, produce

- I need silence while I'm composing.
[ترجمه ترگمان] من به سکوت احتیاج دارم وقتی که دارم آهنگ می سازم
[ترجمه گوگل] من در حالی که من آهنگسازی می خواهم سکوت کنم

• create, write; arrange; calm oneself; settle
the things that something is composed of are its parts or members.
when someone composes a piece of music, they write it.
if you compose a letter, poem, or speech, you write it, often using a great deal of concentration and skill; a formal use.
if you compose yourself, you become calm after being angry or excited.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ترکیب کردن، همنهشتن

مترادف و متضاد

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

سرودن (فعل)
sing, compose

تصنیف کردن (فعل)
make, compose, indite

be part of construction


Synonyms: be an adjunct, be an element of, belong to, be made of, build, compound, comprise, consist of, constitute, construct, enter in, fashion, form, go into, make, make up, merge in


Antonyms: destroy, disarrange, disperse, ruin, scatter


create writing, artwork, or music


Synonyms: author, bang out, cast, clef, coin a phrase, comp, conceive, contrive, cook up, design, devise, discover, draw up, dream up, fabricate, forge, form, formulate, frame, fudge together, ghost, ghostwrite, imagine, indite, invent, knock off, knock out, make up, note down, orchestrate, originate, pen, poetize, produce, push pencil, put down, put pen to paper, score, scribble, script, set type, set up, time, turn out, whip up, write


calm, bring under control


Synonyms: adjust, allay, appease, arrange, assuage, balm, becalm, check, collect, comfort, console, contain, control, cool, ease, ease up, hold in, lessen, let up, lull, mitigate, moderate, modulate, pacify, placate, quell, quiet, re-collect, reconcile, regulate, rein, relax, repress, resolve, restrain, settle, simmer down, slacken, smother, soften, solace, soothe, still, suppress, temper, tranquilize, tune down


Antonyms: agitate, anger, arouse, distress, excite, upset


جملات نمونه

1. to compose account differences
اختلاف حساب ها را برطرف کردن

2. don't cry! compose yourself
گریه نکن ! خودت را جمع و جور کن !

3. She began to compose at an early age.
[ترجمه حسین] او در خردسالی شروع به نوشتن کرد.
[ترجمه ترگمان]او در سنین پایین شروع به آهنگسازی کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به نوشتن در سن کم کرد

4. England, Scotland and Wales compose the island of Great Britain.
[ترجمه ترگمان]انگلستان، اسکاتلند و ولز جزیره بریتانیای کبیر را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]انگلستان، اسکاتلند و ولز جزیره بریتانیا را تشکیل می دهند

5. These twelve men are believed to compose the jury.
[ترجمه ترگمان]گمان می رود که این دوازده نفر هیئت منصفه را تشکیل دهند
[ترجمه گوگل]اعتقاد بر این که این دوازده نفر هیئت منصفه را تشکیل می دهند

6. We should compose ourselves in the face of fear.
[ترجمه ترگمان]ما باید خودمان را در مواجهه با ترس بسازیم
[ترجمه گوگل]ما باید خودمان را در مقابل ترس قرار دهیم

7. I heard he ask her to compose herself.
[ترجمه ترگمان]من شنیدم که او از او خواهش کرد که خودش را جمع و جور کند
[ترجمه گوگل]من شنیده ام که از او می خواهم که خود را به نوشتن بسپارد

8. Please compose yourself; there's no need to get excited!
[ترجمه ترگمان]لطفا خودت را جمع و جور کن، نیازی نیست هیجان زده شوی!
[ترجمه گوگل]لطفا خودتان بنویسید بدون نیاز به هیجان زدن وجود دارد!

9. I was so confused that I could hardly compose my thoughts.
[ترجمه پریسا ] انقدر گیج شده بودم که به سختی میتوانستم افکارم را جمع وجور کنم
[ترجمه ترگمان]آنقدر گیج شده بودم که به زحمت می توانستم افکارم را بسازم
[ترجمه گوگل]من خیلی گیج شده بودم که به سختی می توانستم افکارم را بسازم

10. Compose a letter to your local paper stating your views on an issue of your choice.
[ترجمه ترگمان]برای مقاله محلی خود نگارش کنید و نظرات خود را در مورد یک مساله انتخاب کنید
[ترجمه گوگل]نامه ای را به مقاله محلی خود بنویسید که دیدگاه های شما در مورد انتخاب شما باشد

11. They must each compose a poem in strict alliterative metre.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید هر کدام یک شعر را در alliterative متری ترکیب بندی کنند
[ترجمه گوگل]هر کدام از آنها باید یک شعر را در یک مترجم متداول متمایز کند

12. More than 1 6 million firms compose the business sector of our economy.
[ترجمه ترگمان]بیش از یک میلیون شرکت بخش تجاری اقتصاد ما را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]بیش از 1، 6 میلیون بنگاه اقتصادی بخش اقتصادی ما را تشکیل می دهند

13. I tried to compose my features into a smile.
[ترجمه ترگمان]سعی کردم صورتم را به لبخند تبدیل کنم
[ترجمه گوگل]من سعی کردم ویژگی های خود را به یک لبخند ترکیب کنم

14. Cale also uses electronic keyboards to compose.
[ترجمه ترگمان]Cale همچنین از صفحه کلید الکترونیکی برای ترکیب بندی استفاده می کند
[ترجمه گوگل]Cale همچنین از صفحه کلید های الکترونیکی برای نوشتن استفاده می کند

15. Most software programs allow you to compose emails offline.
[ترجمه ترگمان]اغلب برنامه های نرم افزاری به شما این امکان را می دهند که ایمیل های خود را برون خط کنید
[ترجمه گوگل]اکثر برنامه های نرم افزاری به شما اجازه می دهند ایمیل ها را آفلاین بسازید

16. He started at once to compose a reply to Anna.
[ترجمه NZA] ناگهان او شروع کرد به جواب دادن به آنا
[ترجمه ترگمان]بی درنگ شروع به جواب دادن به آنا کرد
[ترجمه گوگل]او یکبار شروع به نوشتن پاسخ به آنا کرد

This mortar is composed of lime, sand, and water.

این ملات از آهک و شن و آب ترکیب شده است.


He composed this poem in one day.

او این شعر را یک‌روزه نگاشت (سرود).


the tunes which he composed

آهنگ‌هایی که او تصنیف کرد


to compose account differences

اختلاف حساب‌ها را برطرف کردن


Don't cry! compose yourself!

گریه نکن! خودت را جمع و جور کن!


اصطلاحات

be composed of

متشکل بودن از


پیشنهاد کاربران

آهنگ ساختن

داستان سرایی
نگارش

تشکیل شدن


تشکیل دادن، انشا نوشتن یا شعر ساختن

تشکیل شدن، درست شدن

آماده سازی جهت ارسال پست الکترونیک

ترکیب

نوشتن

ساختن ، تشکیل دادن ، ( اهنگ ) تصنیف کردن، ( شعر ) سرودن
:Example
Water is composed of hydrogen and oxygen.
اب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل میشود.

سرودن
برای شعر و نوشته به کار میره


کلمات دیگر: