فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: composes, composing, composed
• (1) تعریف: to form or combine into a whole.
• مترادف: constitute, forge, form, make up
• مشابه: build, combine, fabricate, fashion, make, manufacture, mold, shape, synthesize, unite, weave
- The director composed the choir of the best singers from each of the churches.
[ترجمه ترگمان] کارگردان، گروه کر بهترین خوانندگان را از هر یک از کلیساها تشکیل داد
[ترجمه گوگل] این گروه گروهی از بهترین خوانندگان از هر یک از کلیساها را تشکیل می دهد
- The chef composed the salad of grapefruit wedges, avocado slices, and fresh greens.
[ترجمه ترگمان] آشپز سالاد کلم گریپ فروت، slices آووکادو و سبزیجات تازه را تهیه کرد
[ترجمه گوگل] سرآشپز سالاد گلیم گریپ فروت، تکه های آووکادو و سبزیجات تازه را تشکیل می دهد
• (2) تعریف: to make up the parts or elements of.
• مترادف: constitute, form
• مشابه: make up
- These twenty people compose the class.
[ترجمه ترگمان] این بیست نفر کلاس را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل] این بیست نفر این کلاس را تشکیل می دهند
- Coal is composed of organic materials.
[ترجمه ترگمان] زغال سنگ از مواد آلی تشکیل شده است
[ترجمه گوگل] زغال سنگ از مواد آلی تشکیل شده است
• (3) تعریف: to create (music or written works).
• مترادف: author, create, originate, write
• مشابه: arrange, devise, fashion, improvise, make, pen, produce
- Beethoven composed nine complete symphonies.
[ترجمه ترگمان] بتهوون نه سمفونی کامل را ساخت
[ترجمه گوگل] بتهوون نه سمفونی کامل را تشکیل داد
- I need some time to compose my speech for tomorrow.
[ترجمه ترگمان] من یکم وقت میخوام تا سخنرانی هام رو برای فردا درست کنم
[ترجمه گوگل] برای فردا برای سخنرانی من نیاز به زمان دارد
- She's composing a letter of complaint to the school board.
[ترجمه ترگمان] او در حال نگارش یک نامه شکایت به هیات مدیره مدرسه است
[ترجمه گوگل] او یک نامه شکایت به هیئت مدرسه می نویسد
• (4) تعریف: to bring or return (oneself) to a state of calm or readiness.
• مترادف: collect
• متضاد: abandon
- The violinist was nervous but composed himself before making his entrance.
[ترجمه ترگمان] The عصبی بود اما قبل از اینکه وارد شود خودش را آرام کرده بود
[ترجمه گوگل] ویلیست عصبی بود اما خودش قبل از ورودش ساخته بود
- You must stop crying now and compose yourself.
[ترجمه ترگمان] حالا دیگر گریه نکن و خودت را جمع و جور کن
[ترجمه گوگل] شما باید اکنون گریه کنید و خودتان را بنویسید
• (5) تعریف: to bring to a state of stillness or quiet.
• مترادف: calm, pacify, quiet, still
• متضاد: agitate, discompose, rile, rouse, stir
• مشابه: collect, ease, mollify, placate, relax, soothe, tame
- The master of ceremonies did his best to compose the hysterical crowd.
[ترجمه ترگمان] رئیس تشریفات تمام سعی خود را کرد تا جمعیت hysterical را جمع و جور کند
[ترجمه گوگل] کارشناسی ارشد مراسم بهترین کار را برای ساختن جمعیت هیستریک انجام داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to create music or written works.
• مترادف: create, write
• مشابه: conceive, imagine, improvise, produce
- I need silence while I'm composing.
[ترجمه ترگمان] من به سکوت احتیاج دارم وقتی که دارم آهنگ می سازم
[ترجمه گوگل] من در حالی که من آهنگسازی می خواهم سکوت کنم