کلمه جو
صفحه اصلی

associated


(در عنوان موسسات و شرکت ها) وابسته به هم، همبسته

انگلیسی به فارسی

(در عنوان موسسات و شرکت ها) وابسته به هم، همبسته


مرتبط است، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، معاشرت کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: linked; related.

- Cancer is often discovered through its associated symptoms.
[ترجمه ترگمان] سرطان اغلب از طریق علایم مرتبط با آن کشف می شود
[ترجمه گوگل] سرطان اغلب از طریق علائم مرتبط با آن کشف می شود
- The two stores have the same name but are not associated.
[ترجمه آرام خضری] این دوتا فروشگاه نام های یکسانی دارند اما به هم مرتبط نیستند.
[ترجمه ترگمان] این دو فروشگاه دارای همین نام هستند اما مرتبط نیستند
[ترجمه گوگل] دو فروشگاه دارای یک نام هستند، اما مرتبط نیستند

• connected; united; collaborated; working in partnership

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] متناظر، وابسته، شبه، شریک، مربوط

جملات نمونه

1. associated
(در عنوان موسسات و شرکت ها) وابسته به هم،همبسته

2. he associated with the vilest thieves
با فرومایه ترین دزدان معاشر بود.

3. he associated with thieves and killers
او با دزدان و آدمکشان محشور شد.

4. engineering problems associated with aircraft design
مسایل مهندسی وابسته به طرح هواپیما

5. the difficulties associated with urban living
اشکالات وابسته به زندگی شهری

6. to be associated with
رابطه داشتن با،مربوط بودن با،همکاری داشتن با

7. management and the duties associated with it
مدیریت و مسئولیت های مربوطه

8. two party members became associated with socialists
دو نفر از اعضای حزب با سوسیالیست ها متحد شدند.

9. 'Drugs' are associated in most people's minds with drug abuse.
[ترجمه ترگمان]مواد مخدر در اغلب افراد با سو مصرف مواد مخدر در ارتباط هستند
[ترجمه گوگل]مواد مخدر در اکثر افراد با سوء مصرف مواد همراه است

10. He associated himself with a great cause.
[ترجمه ترگمان]او خود را با یک هدف بزرگ پیوند می داد
[ترجمه گوگل]او خود را با یک علت بزرگ همراه کرد

11. The cancer risks associated with smoking have been well documented.
[ترجمه ترگمان]خطرات سرطان مربوط به سیگار به خوبی مستندسازی شده است
[ترجمه گوگل]خطرات سرطان مربوط به سیگار کشیدن به خوبی ثبت شده است

12. I haven't been associated with the project over the last year.
[ترجمه ترگمان]من در طول سال گذشته با این پروژه در ارتباط نبودم
[ترجمه گوگل]من در طول سال گذشته با این پروژه مرتبط نبوده ام

13. This syndrome is associated with frequent coughing.
[ترجمه ترگمان]این سندروم با سرفه های مداوم همراه است
[ترجمه گوگل]این سندروم با سرفه مکرر همراه است

14. Salaries and associated costs have risen substantially.
[ترجمه ترگمان]هزینه های جانبی و هزینه های مرتبط به طور قابل توجهی افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]حقوق و هزینه های مرتبط به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافته است

15. The color black is traditionally associated with mourning.
[ترجمه ترگمان]رنگ سیاه به طور سنتی با عزاداری در ارتباط است
[ترجمه گوگل]رنگ سیاه به طور سنتی با عزاداری همراه است

پیشنهاد کاربران

ناشی از - مربوط به

مرتبط، متصل

مربوطه

متقابلا

همراه است
در ارتباط است
Innovation is a commonly used term, in various settings and with different meanings.
It is often associated with aspects such as creativity, novelty, value - creation and economic growth:
نوآوری یک اصطلاح رایج است که در زمینه های مختلف با معانی مختلف استفاده می شود. نوآوری با جنبه هایی نظیر خلاقیت، تازگی، رشد اقتصادی و خلق ارزش همراه است.

ربط دادن

در ارتباط با - مربوط به

همگام

همراه
وابسته

همکار با

ناشی از

متصل شدن ( برق )

در مورد همبستگی بین دو موضوع مثلا فلان موضوع تاثیر مثبت میزاره و همچنین ارتباط دو تا موضوع نسبت به همدیگه

هم بسته

وابسته - مربوط - همبسته
Aphrodite is an ancient Greek goddess associated with love, beauty, pleasure, passion and procreation

وابسته - مرتبط

با چیزی پیوند خوردن ( گاهی در معنا )


کلمات دیگر: