کلمه جو
صفحه اصلی

send


معنی : سوق دادن، فرستا دن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن
معانی دیگر : ارسال کردن، پیام (پیغام) فرستادن، گسیل کردن، اعزام کردن، راهی کردن، (با ضربه یا پرتاب) انداختن، پرتاب کردن، راندن، زدن، پراندن، موجب شدن، باعث شدن، کردن، (امریکا - خودمانی) هیجان زده کردن، مشعوف کردن، (با: for) دنبال چیزی فرستادن، طلبیدن، طلب کردن، فشار آب دریا، دریا رانش، فشار موج، آبخست رانش، رجوع شود به: scend، مرخص کردن

انگلیسی به فارسی

فرستادن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن، مرخص کردن


ارسال، ارسال داشتن، فرستا دن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، سوق دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sends, sending, sent
(1) تعریف: to cause to be transmitted, as by mail or delivery service.
مترادف: dispatch, transmit
متضاد: receive
مشابه: carry, convey, deliver, direct, drop, forward, mail, propagate, relay, remit

- I sent the letter last week, so they should have received it by now.
[ترجمه ترگمان] من نامه را هفته پیش فرستادم، بنابراین آن ها باید تا حالا آن را دریافت کرده باشند
[ترجمه گوگل] من هفته گذشته نامه ای را فرستادم، بنابراین باید آنرا تا کنون دریافت کرده ام
- He always sends flowers to his mother on her birthday.
[ترجمه یاسمین] او همیشه در روز تولد مادرش برایش گل میفرستد
[ترجمه ترگمان] او همیشه برای مادرش گل می فرستد
[ترجمه گوگل] او همیشه در روز تولد گل خود را به مادرش می فرستد
- Her friend sent her a text to tell her where they were meeting.
[ترجمه ترگمان] دوستش یه اس ام اس براش فرستاد که بهش بگه کجا قرار دارن
[ترجمه گوگل] دوست او به او یک متن ارسال کرد تا به او بگوید جایی که آنها ملاقات کردند

(2) تعریف: to direct (someone) to go in order to carry out some task.
مشابه: assign, charge, commission, delegate, depute, direct, dispatch, move

- I sent him to pick up the pizza for the party.
[ترجمه ترگمان] فرستادمش واسه مهمونی پیتزا بیاره
[ترجمه گوگل] من او را فرستادم تا پیتزا را برای حزب انتخاب کنم
- Everyone else was busy, so they sent me.
[ترجمه ترگمان] بقیه مشغول بودن، واسه همین منو فرستادن
[ترجمه گوگل] هر کس دیگری مشغول بود، بنابراین آنها مرا فرستادند

(3) تعریف: to direct or propel in a certain direction or to a certain place or point.
مترادف: direct, propel
مشابه: cast, guide, hurl, launch, move, point, refer, shoot, throw, thrust

- The man they asked sent them north, but they should have gone south.
[ترجمه ترگمان] مردی که از آن ها خواسته بودند آن ها را به شمال بفرستند، اما باید به سمت جنوب می رفتند
[ترجمه گوگل] مردی که خواسته آنها را به شمال فرستاد، اما آنها باید به جنوب رفته باشند
- The batter sent the ball over the back fence.
[ترجمه ترگمان] گلوله توپ را از روی نرده عقب راند
[ترجمه گوگل] خمیر توپ را از پشت حصار فرستاد
- She sent you to me because she knew I could help you.
[ترجمه ترگمان] اون تو رو فرستاد پیش من چون می دونست می تونم کمکت کنم
[ترجمه گوگل] او شما را به من فرستاد زیرا او می دانست که می تواند به شما کمک کند

(4) تعریف: to propel into some motion or action.

- The sudden gust of wind sent all the paper plates flying.
[ترجمه ترگمان] تندباد ناگهانی تمام صفحات کاغذی را به پرواز درآورد
[ترجمه گوگل] ضربه ناگهانی باد، تمام صفحات کاغذی را که پرواز می کرد فرستاد

(5) تعریف: to emit or discharge (heat, odor, light, or the like) (usu. fol. by forth, off, or out).
مترادف: discharge, emit
مشابه: engender, exude, generate, produce, radiate, yield

- The gas lamps sent a dim glow over the streets.
[ترجمه ترگمان] چراغ های گاز نور ضعیفی بر خیابان ها ریختند
[ترجمه گوگل] لامپ های گاز بر روی خیابان ها درخشیدند

(6) تعریف: to transmit (signals) by means of electromagnetic waves.
مترادف: transmit
متضاد: receive
مشابه: broadcast, carry, direct, disseminate, emit

- The ship sent distress signals, but it was too late.
[ترجمه ترگمان] کشتی علایم پریشانی را به صدا در می آورد، اما دیگر دیر شده بود
[ترجمه گوگل] کشتی ارسال سیگنال های دشمن، اما خیلی دیر شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: sender (n.)
• : تعریف: to cause a messenger or message to be sent, as by electromagnetic means; transmit.
مترادف: transmit
متضاد: receive
مشابه: broadcast

- We had some trouble with the transmitter earlier, but we're sending now.
[ترجمه ترگمان] ما قبلا یه مقدار مشکل با فرستنده داشتیم، اما همین الان داریم می فرستیم
[ترجمه گوگل] ما پیش از این با فرستنده مشکلی داشتیم، اما اکنون در حال ارسال هستیم

• dispatch, cause to go to a destination; propel, launch; dismiss, drive away; excite; please, delight (slang); generate, produce; transmit electronically
when you send something to a person or place, you arrange for it to be taken and delivered to that person or place, for example by post.
if you send someone somewhere, they go there because you have told them or arranged for them to go.
if something sends things or people in a particular direction, it causes them to move in that direction.
if you send an electronic signal or message, you cause it to go to a place by means of radio waves or some other electronic system.
if you send for someone, you ask them to come and see you, by sending them a message.
if you send for something or send off for it, you write and ask for it to be sent to you.
if you send in a report or an application, you send it to a place where it will be officially dealt with.
if you send off a letter or parcel, you send it somewhere by post.
if a player is sent off in a game of football, he or she is made to leave the field as a punishment for seriously breaking the rules.
if you send out something such as letters or leaflets, copies of them are delivered to several different people.
if a machine sends out sound or light, it causes sound or light to travel in a particular direction.
if you send someone or something up, you imitate them in a way that makes them appear foolish; an informal expression.

Simple Past: sent, Past Participle: sent


مترادف و متضاد

Synonyms: charm, delight, electrify, enrapture, enthrall, enthuse, excite, intoxicate, move, ravish, stir, thrill, titillate, turn on


Antonyms: displease


سوق دادن (فعل)
activate, propel, lead, direct, actuate, send

فرستادن (فعل)
issue, send, dispatch, refer, forward, ship, transmit, send out, despatch, send in

روانه کردن (فعل)
send, dispatch, dismiss, launch, hale

گسیل داشتن (فعل)
send, dispatch

اعزام داشتن (فعل)
send, dispatch

ارسال داشتن (فعل)
send

transmit, transfer through a system


Synonyms: accelerate, address, advance, assign, broadcast, cast, circulate, commission, commit, communicate, consign, convey, delegate, deliver, detail, direct, dispatch, drop, emit, expedite, express, fire, fling, forward, freight, get under way, give off, grant, hasten, hurl, hurry off, impart, issue, let fly, mail, post, propel, put out, radiate, relay, remit, route, rush off, ship, shoot, televise, troll, wire


Antonyms: receive


please


جملات نمونه

I will send you a flower.

برایت گلی خواهم فرستاد.


1. send me two letters--one confidential, another ostensible
دو نامه برایم بفرست - یکی محرمانه و دیگری برای نشان دادن به دیگران.

2. send the original copy and keep the duplicate
نسخه ی اصلی را بفرست و رونوشت آن را نگه دار.

3. send a massage
(عامیانه) اشاره کردن،با ایما و اشاره فهماندن

4. send away
1- گسیل کردن،اعزام کردن 2- تبعید کردن 3- دک کردن

5. send down
(انگلیس) از مدرسه (یا دانشگاه و غیره) اخراج کردن

6. send flying
1- با شتاب گسیل کردن،با عجله روانه کردن 2- (مثلا با ضربه ی مشت) گیج کردن،پس افکندن،فروکوفتن،تارومار کردن

7. send for
1- فراخواندن،احضار کردن،دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن،درخواست ارسال دادن

8. send forth
بیرون دادن،متصاعد کردن،(صدا یا دود و غیره) دادن،(داد) زدن یا کشیدن

9. send in
1- فرستادن،دادن 2- (در حین مسابقه بازیکنی را) وارد مسابقه کردن،وارد تیم کردن

10. send off
1- فرستادن،ارسال کردن،پست کردن

11. send out
1- منتشر کردن،پراکندن،(به ویژه نامه های پستی را) توزیع کردن،پخش کردن 2- رجوع شود به: 3 send forth- گسیل داشتن،به ماموریت فرستادن،مامور کردن

12. send packing
(ناگهان) اخراج یا مرخص کردن،گسیل کردن

13. send round
منتشر کردن،دست به دست گرداندن

14. send up
1- بالافرستادن،متصاعد کردن،فرازاندن،هوا کردن 2- (امریکا - خودمانی) محکوم به زندان کردن،به زندان فرستادن 3- (انگلیس -خودمانی) مسخره کردن،ادای کسی را درآوردن

15. never send to know for whom the bell tolls . . .
(جان دان) هرگز نخواه که دریابی برای که ناقوس به صدا در می آید . . .

16. please send the receipts by return
لطفا با پست بعدی رسیدها را بفرستید.

17. they send word that they wished to surrender
پیغام فرستادند که می خواهند تسلیم بشوند.

18. to send a cable to . . .
تلگرام زدن به . . .

19. to send a reluctant child to school
کودک بی میل را به مدرسه فرستادن

20. to send a representative to congress
نماینده به کنگره فرستادن

21. to send a wire
تلگرام فرستادن

22. to send a written requisition to the headquarters
درخواست کتبی به ستاد فرستادن

23. to send an arrow
پیکان افکندن

24. to send by registered mail
با پست سفارشی فرستادن

25. to send goods by air freight
کالا را از راه هوا فرستادن

26. to send on an errand
برای انجام کاری فرستادن

27. to send someone in one's stead
کسی را بجای خود (یا از جانب خود) فرستادن

28. i will send you a flower
برایت گلی خواهم فرستاد.

29. we will send a check on receipt of the book
به مجرد دریافت کتاب یک چک خواهیم فرستاد.

30. we will send you the book under separate cover
کتاب را در بسته ی دیگری برایتان خواهیم فرستاد.

31. would you send me your autograph?
آیا ممکن است امضای خود را برای اینجانب ارسال فرمایید؟

32. you can send your complaints anonymously
می توانید شکایات خود را بدون ذکر نام ارسال نمایید.

33. (j. donne) never send to know for whom the bell tolls, it tolls for thee
هرگز جویا نشو که ناقوس برای که به صدا درآمده است: برای تو صدا می کند.

34. he plans to send his son to france
قصد دارد پسرش را به فرانسه بفرستد.

35. we couldn't even send a cable without government authorization
بدون اجازه ی دولت حتی نمی توانستیم تلگراف بفرستیم.

36. (j. donne) therefore never send to know for whom the bell tolls . . .
بنابراین هرگز جویا نشو که برای چه کسی ناقوس به صدا در می آید . . .

37. i don't like to send letters, backbite, and all that caper
از نامه پرانی،بدگویی و این قبیل مزخرفات خوشم نمی آید.

38. we will make the necessary corrections and send you a new bill
اصلاحات لازمه را به عمل آورده و صورت حساب تازه ای برایتان ارسال خواهیم داشت.

to send a reluctant child to school

کودک بی‌میل را به مدرسه فرستادن


The soldiers were sent to the front.

سربازان را به جبهه اعزام کردند.


he sent the ball over the high fence

توپ را زد (یا پراند) به آن طرف نرده‌ی بلند


to send an arrow

پیکان افکندن


Her words sent me mad.

حرفهای او مرا (از خشم) دیوانه کرد.


They sent me a letter.

برایم نامه‌ای فرستادند.


to send a representative to Congress

نماینده به کنگره فرستادن


I sent her my condolences

پیام تسلیت خود را برای او فرستادم


She sent her son to buy apples.

پسرش را فرستاد که سیب بخرد.


Gambling sent him to his ruin.

قمار بازی او را بدبخت کرد.


a misfortune sent by the gods

فلاکتی که خدایان موجب آن شده بودند


His singing sent his listeners.

آواز او شنوندگانش را ذوق‌زده کرد.


They sent for help.

آنها کمک طلب کردند.


The next morning, a doctor was sent for in haste.

بامداد بعد با شتاب دنبال دکتر فرستادند.


We sent the rebels flying.

ما یاغیان را تارومار کردیم.


The prisoner sent forth a cry.

زندانی فریاد کشید.


Akbar sent in his resignation.

اکبر استعفای خود را فرستاد.


I sent off my application yesterday.

دیروز درخواست‌نامه‌ی خودم را فرستادم.


I sent up a kite.

یک بادبادک هوا کردم.


اصطلاحات

send away

1- گسیل کردن، اعزام کردن 2- تبعید کردن 3- دک کردن


send down

(انگلیس) از مدرسه (یا دانشگاه و غیره) اخراج کردن


send flying

1- با شتاب گسیل کردن، با عجله روانه کردن 2- (مثلاً با ضربه‌ی مشت) گیج کردن، پس افکندن، فروکوفتن، تارومار کردن


send for

1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسالدادن


send forth

بیرون دادن، متصاعد کردن، (صدا یا دود و غیره) دادن، (داد) زدن یا کشیدن


send in

1- فرستادن، دادن 2- (در حین مسابقه بازیکنی را) وارد مسابقه کردن، وارد تیم کردن


send off

1- فرستادن، ارسال کردن، پست کردن


send off

2- روانه کردن 3- مرخص کردن 4- مشایعت کردن، بدرود گفتن (با دادن هدیه یا مهمانی و غیره)


send out

1- منتشر کردن، پراکندن، (به‌ویژه نامه‌های پستی را) توزیع کردن، پخش کردن 2- رجوع شود به: 3 send forth- گسیل داشتن، به مأموریت فرستادن، مأمور کردن


send round

منتشر کردن، دست به دست گرداندن


send up

1- بالافرستادن، متصاعد کردن، فرازاندن، هوا کردن 2- (امریکا - عامیانه) محکوم به زندان کردن، به زندان فرستادن 3- (انگلیس -عامیانه) مسخره کردن، ادای کسی را درآوردن


پیشنهاد کاربران

ارسال کردن، دادن، سپردن، چیزی به کسی یا چیزی دادن🙃

دادن

یعنی ارسال

چیزی به کسی دادن

ارسال کردن

ارسال کرد، بهش داد، برایش رساند

زیاد کردن سرعت ولینک دانلود

ارسال . . . . ارسال کردن. . . . رساندن. . . . برایش بردن
. . . . چیزی به کسی دادن

روانه سازی

ارسال کردن. . . . . . . . . .

فرستادن. . . . . . . . . .

فرستادن

به معنی سوق دادن و منجرشدن هم هست
It sent me into/through a rough patch
منو به دوره ی سختی سوق داد، یا منجر شد دوره ی مشکلیو داشته باشم

گسیل کردن


کلمات دیگر: