کلمه جو
صفحه اصلی

required


معنی : خواسته، ضروری، بایسته

انگلیسی به فارسی

الزامی، ضروری، لازم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: having to be done; demanded; not optional.

- Physical Education is a required course in many schools.
[ترجمه ترگمان] تحصیل فیزیکی یک دوره مورد نیاز در بسیاری از مدارس است
[ترجمه گوگل] آموزش فیزیکی در بسیاری مدارس مورد نیاز است

• demanded; needed, called for; commanded; made obligatory, necessitated

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مطلوب، مورد نظر، لازم

مترادف و متضاد

خواسته (صفت)
asked, demanded, requested, wanted, required, desired, begged, wished

ضروری (صفت)
essential, exigent, indispensable, required, bounden, necessary, needed, urgent, needful, immediate, requisite

بایسته (صفت)
required, necessary, needed, necessitous, requisite

necessary


Synonyms: appropriate, called for, compulsatory, compulsory, condign, demanded, deserved, due, enforced, essential, imperative, imperious, indispensable, just, mandatory, needed, needful, obligatory, prerequisite, prescribed, recommended, requisite, right, rightful, set, suitable, unavoidable, vital


Antonyms: inessential, optional


Synonyms: appropriate, called for, compulsatory, compulsory, condign, demanded, deserved, due, enforced, essential, imperative, imperious, indispensable, just, mandatory, needed, needful, obligatory, prerequisite, prescribed, recommended, right, rightful, set, suitable, unavoidable, vital


Antonyms: nonessential, optional, unnecessary


جملات نمونه

1. they required her affirmation of the fact
از او خواستند که واقعیت را اذعان کند.

2. he was required to go
به او دستور داده شد که برود.

3. his manager required him to be present
مدیر او تاکید کرد که حضور به هم رساند.

4. officers are required to salute their superiors
افسران ملزم هستند که به مافوق خود سلام بدهند.

5. the court required her to pay full restitution for the damages done
دادگاه او را ملزم کرد خسارات وارده را کلاملا جبران کند.

6. the king required to speak with him
پادشاه خواست که با او صحبت کند.

7. each farmer was required to serve his landlord
هر کشاورز ملزم بود که به ارباب خود خدمت کند.

8. slavish obedience was required
اطاعت برده وار الزام آور بود.

9. a driver's licence is required by law
طبق قانون گواهینامه رانندگی الزامی است.

10. the laws of decorum required that no blood be shed on the greek stage
اصول نزاکت چنین اقتضا می کرد که در صحنه ی نمایش های یونان هیچگونه خونریزی صورت نگیرد.

11. the speaker was twice required to pronounce on the subject of free speech
دو بار از سخنران خواسته شد که نظر خود را درباره ی آزادی بیان اعلام کند.

12. to exempt a student from a required course
دانشجویی را از درس اجباری معاف کردن

13. applicants should peruse the list of the required documents carefully
در خواست کنندگان باید با دقت فهرست مدارک لازم را مطالعه کنند.

14. at the first sign of snow or icing, cars are required to use chains
اتومبیل ها ملزم هستند که با اولین علامت برف یا یخبندان زنجیر ببندند.

15. everyone to whom much is given, of him will much be required
هرکه بامش بیش برفش بیشتر (آنانکه از نعمت های بیشتری برخوردارند باید سخاوت بیشتری داشته باشند)

16. Some persuasion would be required to overcome her scruples.
[ترجمه ترگمان]بعضی از persuasion برای غلبه بر scruples لازم است
[ترجمه گوگل]برای غلبه بر ملاحظاتش لازم است برخی از متقاعدکنندگان

17. Few ministers have the nous or the instinct required to understand the ramifications.
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از وزرا به شکل غریزه و یا غریزه لازم برای درک این پیامدها را دارند
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از وزرای دارای ناس و یا غریزه مورد نیاز برای درک این تأثیرات هستند

18. Students are required to undertake simple experiments.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان ملزم به انجام آزمایش ها ساده هستند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان مجبورند آزمایش های ساده انجام دهند

19. According to traditions, the selectmen are required by law to perambulate the bounds every five years.
[ترجمه ترگمان]طبق روایات، قانون selectmen هر پنج سال به تصویب قانون می رسد
[ترجمه گوگل]طبق سنت، انتخاب کنندگان طبق قانون ملزم به هر پنج سال یک بار مجازات می شوند

20. Total concentration is required with no distractions.
[ترجمه ترگمان]تمرکز کلی بدون هیچ گونه حواس پرتی مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]غلظت کل بدون نیاز به حواس پرتی لازم است

21. Doctors are required to keep patients' records completely confidential .
[ترجمه ترگمان]پزشکان ملزم هستند که سوابق بیماران را کاملا محرمانه نگه دارند
[ترجمه گوگل]پزشکان بایستی سوابق بیمار را کاملا محرمانه نگه دارند

22. Part-time barman required. Hours and salary negotiable.
[ترجمه ترگمان]متصدی بار به او نیاز داشت ساعت و حقوق مذاکره
[ترجمه گوگل]باریم بخشی مورد نیاز است ساعت و حقوق و دستمزد قابل مذاکره است

پیشنهاد کاربران

مورد نیاز

حتما - الزامی

ملزم

نیازمند

مستلزم

الزامی

لازم

واجب

ضرورت

ضروری
خواسته
بایسته

اجباری

نیاز داشتن


نیاز

درخواست شده، مورد تقاضا

مورد لزوم

نیاز مند
به انگلیسی میشه need

داده شده



کلمات دیگر: