کلمه جو
صفحه اصلی

face up to


1- با شجاعت روبرو شدن با 2- آگاه شدن و مقابله کردن با، همت کردن

انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to admit the existence of.
مترادف: acknowledge

(2) تعریف: to confront stoically and bravely.
مترادف: confront
متضاد: avoid
مشابه: come to grips with

• accept the fact that, meet something or someone without shrinking

جملات نمونه

1. We must face up to our responsibilities and not try to get out of them.
[ترجمه ترگمان]ما باید با responsibilities روبرو شویم و سعی نکنیم از آن ها خارج شویم
[ترجمه گوگل]ما باید مسئولیت هایمان را برآورده کنیم و سعی نکنیم از آنها بیرون بیاییم

2. We had to face up to the harsh realities of life sooner or later.
[ترجمه ترگمان]دیر یا زود باید با واقعیت های خشن زندگی روبرو می شدیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم که دیر یا زود به واقعیت های سخت از زندگی برسیم

3. He must face up to the fact that he is no longer young.
[ترجمه ترگمان]باید با این حقیقت روبرو شود که دیگر جوان نیست
[ترجمه گوگل]او باید با این واقعیت روبرو شود که او دیگر جوان نیست

4. She had to face up to the fact that he was guilty.
[ترجمه ترگمان]باید با این حقیقت روبرو می شد که او گناهکار است
[ترجمه گوگل]او مجبور شد با این واقعیت که او مجرم است، روبرو شود

5. When is she going to face up to her responsibilities?
[ترجمه ترگمان]کی می خواد با مسئولیت های خودش رو به رو بشه؟
[ترجمه گوگل]چه زمانی او را به مسئولیت هایش دعوت می کند؟

6. He was not man enough to face up to his responsibility.
[ترجمه ترگمان]او به اندازه کافی مرد نبود که بتواند با مسئولیت خود روبرو شود
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی مرد نبود که بتواند مسئولیتش را برآورده کند

7. She's finding it difficult to face up to the possibility of an early death.
[ترجمه ترگمان]پیدا کردن مواجهه با احتمال یک مرگ زودرس مشکل است
[ترجمه گوگل]او برای رسیدن به احتمال مرگ زودرس دشوار است

8. He seems unwilling to face up to his responsibilities as a father.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او تمایلی به مواجه شدن با مسئولیت های خود به عنوان یک پدر ندارد
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد تمایلی به پرداختن به مسئولیت هایش به عنوان پدر ندارد

9. She had to face up to the fact that she would never walk again.
[ترجمه ترگمان]باید با این واقعیت روبرو می شد که دیگر هرگز راه نمی رفت
[ترجمه گوگل]او مجبور شد با این واقعیت روبرو شود که او هرگز دوباره راه نرفته است

10. We are ruined, and must face up to the fact.
[ترجمه ترگمان]ما نابود شدیم و باید با حقیقت روبرو شویم
[ترجمه گوگل]ما خراب شده ایم و باید با این واقعیت روبرو شویم

11. He had to face up to his own inadequacies as a father.
[ترجمه ترگمان]او باید به عنوان یک پدر با پدر و مادرش روبرو می شد
[ترجمه گوگل]او مجبور بود که به عنوان یک پدر به ناکافی بودن خود برسد

12. She's going to have to face up to the fact that he's not going to marry her.
[ترجمه ترگمان]او باید با این واقعیت روبرو شود که قرار نیست با او ازدواج کند
[ترجمه گوگل]او قصد دارد با این واقعیت که او با او ازدواج نکرده است روبرو شود

13. He wasn't man enough to face up to his responsibilities.
[ترجمه ترگمان]او به اندازه کافی مرد نبود که با مسئولیت های خودش مواجه شود
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی مرد نبود که بتواند مسئولیت های خود را برآورده کند

14. She was forced to face up to a few unwelcome truths about her family.
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود به چند تا حقایق ناخوشایند در مورد خانواده اش نگاه کند
[ترجمه گوگل]او مجبور شد تا چند حقیقت ناخواسته در مورد خانواده اش روبرو شود

15. You have to face up to your responsibilities.
[ترجمه ترگمان]باید با مسئولیت خودت روبرو بشی
[ترجمه گوگل]شما باید مسئولیت های خود را برآورده کنید

پیشنهاد کاربران

پذیرفتن واقعیت و روبرو شدن با ان

مواجه شدن

پذیرفتن یک مشکل و واقعیت و کنار آمدن با آن.

مواجه شدن
روبرو شدن


کلمات دیگر: