کلمه جو
صفحه اصلی

fling


معنی : پرتاب، جفتک پرانی، انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن
معانی دیگر : (با شدت) انداختن، پرتاب کردن، (ناگهان یا با شدت) - شدن، - کردن، (شدیدا) دستخوش کردن یا شدن، (ناگهان یا با شدت دست یا پا یا سر خود را) تکان دادن، جنبیدن، جنباندن، (با شدت و حرارت) اقدام کردن، (با شتاب) انجام دادن، کنار گذاشتن، (معمولا با: out) لگد پراندن (اسب و غیره)، افکنش، دوران خوشگذرانی (عیاشی یا خوشی)، رقص تند، رقص شاد، عشق بازی کوتاه مدت، شیدایی زودگذر

انگلیسی به فارسی

پرت کردن، انداختن، افکندن، پرتاب، جفتک‌پرانی، بیرون دادن، روانه ساختن


پرت کردن، جفتک پرانی، پرتاب، پراندن، انداختن، افکندن، بیرون دادن، روانه ساختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flings, flinging, flung
(1) تعریف: to throw violently or forcefully; hurl.
مترادف: heave, hurl, sling
مشابه: cast, catapult, chuck, dash, hurtle, launch, pitch, propel, throw, toss

- The mob flung rocks at the government soldiers.
[ترجمه مریم] معترضان به سوی سربازان دولتی سنگ پرتاب نمودند.
[ترجمه ترگمان] جمعیت به سربازان دولتی برخورد کرد
[ترجمه گوگل] سربازان سربازان دولتی سنگ را پرتاب کردند

(2) تعریف: to engage (oneself) forcefully or energetically.
مترادف: launch, throw
مشابه: engage, immerse, pitch into, plunge

- She flung herself into the project.
[ترجمه مریم] او خودش را به پروژه تحمیل کرد
[ترجمه ترگمان] خودش را روی پروژه انداخت
[ترجمه گوگل] او خودش را به پروژه متفرق کرد

(3) تعریف: to move or send forcefully or abruptly; cast.
مترادف: cast, throw
مشابه: catapult, heave, hurl, lash, launch, pitch, send

- The bus was getting crowded, and he flung himself into the empty seat.
[ترجمه ترگمان] اتوبوس شلوغ شد و او خود را روی صندلی خالی انداخت
[ترجمه گوگل] اتوبوس شلوغ شد و خودش را به صندلی خالی فرو ریخت
- The police flung the protesters into prison.
[ترجمه ترگمان] پلیس معترضان را به زندان انداخت
[ترجمه گوگل] پلیس معترضان را به زندان انداخت

(4) تعریف: to discard or throw aside (often fol. by away or aside).
مترادف: chuck, discard, toss
مشابه: cast, deep-six, drop, heave, junk, pitch, slough

- She decided just to fling those old shoes.
[ترجمه ترگمان] اون تصمیم گرفت اون کفش های قدیمی رو پرت کنه
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت فقط آن کفش های قدیمی را از بین ببرد
- He simply flung aside his chance for getting that scholarship.
[ترجمه ترگمان] او به سادگی فرصتی را برای گرفتن بورس تحصیلی به کناری انداخت
[ترجمه گوگل] او به سادگی شانس خود را برای دریافت این بورس تحصیلی را کنار گذاشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move or throw oneself about energetically or violently.
مترادف: flounce, tear
مشابه: dash, fly, hurl, race, rush

- She was so angry that she flung about the house breaking things.
[ترجمه ترگمان] آنقدر عصبانی بود که به خانه باز می گشت
[ترجمه گوگل] او خیلی عصبانی بود که او را در مورد خانه شکستن چیزهای
اسم ( noun )
مشتقات: flinger (n.)
عبارات: take a fling at
(1) تعریف: the act of flinging.
مترادف: heave, throw
مشابه: cast, launch, pitch, toss

- With a quick fling, she sent the smooth flat rock skipping across the water.
[ترجمه ترگمان] با یک حرکت سریع سنگ صاف صاف را روی آب فرستاد
[ترجمه گوگل] او با پرتاب سریع، صخره ای صاف و صاف را در سراسر آب فرستاد

(2) تعریف: a short period of unrestrained pleasure-seeking or revelry; spree.
مترادف: binge, spree
مشابه: bacchanal, bout, carouse, frolic, orgy, revel, romp, saturnalia, splurge, wassail

- He had one last fling before settling down and getting married.
[ترجمه ترگمان] قبل از این که دراز بکشد و ازدواج کند، یک دفعه قبل از این که دراز بکشد و ازدواج کند
[ترجمه گوگل] او قبل از رسیدن و ازدواج مجبور به ترک یک آخرش بود
- Her semester in Europe was more of a fling than a serious period of study.
[ترجمه learner] ترم تحصیلی او در اروپا کوتاهتر از اون بود بود که دوره جدی مطالعاتی باشد
[ترجمه ترگمان] semester در اروپا بیش از یک دوره تحصیلی جدی بود
[ترجمه گوگل] ترم او در اروپا بیشتر از یک دوره جدی مطالعه بود

(3) تعریف: a brief love affair, usu. with little or no emotional significance.
مشابه: affair, amour, intrigue, liaison

- He insisted to his wife that the time spent with this old girlfriend had just been a fling.
[ترجمه مثشقرثق] او به همسرش اصرار می کنه که مدت کوتاهی با دوست دختر قدیمی اش بوده
[ترجمه ترگمان] به همسرش گفته بود که وقتش را با این دوست دختر پیر سپری کرده است
[ترجمه گوگل] او به همسرش اصرار داشت که زمان صرف شده با این دوست دختر قدیم، تازه تکان خورده بود

• toss, throw; slinging, casting; short period of total indulgence; reprimand, critical remark; attempt, experiment
throw; cast; toss, discard; speak sharply or forcefully; involve oneself in an energetic manner; move in an energetic or violent manner
if you fling something somewhere, you throw it there quickly and carelessly or with a lot of force.
if you fling yourself somewhere, you move or jump there with a lot of force.
if someone has a fling, they have a brief sexual relationship; an informal use.
to have a fling also means to enjoy yourself briefly in an energetic way.
see also flung.

Simple Past: flung, Past Participle: flung


مترادف و متضاد

پرتاب (اسم)
put, toss, projection, shy, tilt, jet, pitch, shove, throw, fling, casting, hurl, jaculation, pounce

جفتک پرانی (اسم)
fling

انداختن (فعل)
drop, relegate, souse, put, hitch, toss, launch, cast, sling, thrust, lay away, fell, throw, fling, hurl, hurtle, delete, omit, shovel, hew, jaculate

افکندن (فعل)
give, shed, cast, throw, droop, fling, quoit, up-end

بیرون دادن (فعل)
throw off, ooze, give out, vent, emit, fling, evolve, give off, exhale, exsert

پراندن (فعل)
fire, fly, launch, jump, jet, pop, sling, whisk, fling, squirt

پرت کردن (فعل)
precipitate, toss, shy, launch, throw, fling, hurl, hurtle, flounce, jaculate

روانه ساختن (فعل)
go, fling

casual throw


Synonyms: cast, chuck, firing, heave, hurl, launching, lob, peg, pitch, shot, slinging, toss


unrestrained behavior


Synonyms: affair, attempt, binge, celebration, crack, essay, fun, gamble, go, good time, indulgence, orgy, party, rampage, shot, splurge, spree, stab, trial, try, venture, whirl


throw with abandon


Synonyms: cast, catapult, chuck, dump, fire, heave, hurl, jerk, launch, let fly, lob, peg, pitch, precipitate, propel, send, shy, sling, toss


جملات نمونه

1. to fling caution to the winds
احتیاط را کنار گذاشتن (دل به دریا زدن)

2. to fling oneself into a task
با جان و دل به کاری پرداختن

3. the highland fling
پایکوبی اسکاتلندی

4. take a fling at
(بدون فکر قبلی) به کاری پرداختن

5. to give a fling to
پرتاب کردن

6. he was determined to have one last fling before he sailed
او مصمم بود که قبل از رفتن به سفر دریایی آخرین عیاشی خود را بکند.

7. i was without a job and willing to take a fling at anything
بیکار بودم و حاضر بودم به هرکاری دست بزنم.

8. It's good to fling off heavy clothing now that spring is here.
[ترجمه ترگمان]حالا که بهار اینجا است، لباس های سنگین را بیرون می اندازد
[ترجمه گوگل]خوب است که لباس های سنگین را که امروز بهار است، از بین ببریم

9. Fling a dress on and let's go to the party at once.
[ترجمه ترگمان]یه بار لباس بپوش و بذار یه بار بریم مهمونی
[ترجمه گوگل]یک لباس را تکان دهید و بگذارید یک بار به مهمانی برسیم

10. The athlete will have one final fling before retirement.
[ترجمه ترگمان]این ورزش کار مسابقه نهایی خود را قبل از بازنشستگی خواهد داشت
[ترجمه گوگل]این ورزشکار قبل از بازنشستگی یک ناپایدار خواهد داشت

11. Don't fling your shoes in the cupboard,put them in neatly.
[ترجمه ترگمان]کفش های تو را توی کابینت پرت نکن، آن ها را مرتب کن
[ترجمه گوگل]کفش های خود را در کمد نزنید، آنها را به صورت منظم قرار دهید

12. Don't fling your clothes into the drawer, put them in neatly.
[ترجمه ترگمان]لباسات رو توی کشو نذار، خیلی مرتب
[ترجمه گوگل]لباس های خود را در کشو قرار ندهید، آنها را به صورت منظم قرار دهید

13. He had a fling with his neighbour's wife.
[ترجمه ترگمان]او با زن همسایه برخورد کرده بود
[ترجمه گوگل]او با همسر همسایه خود آشنا بود

14. He was pleased to be able to fling off such an unwelcome responsibility.
[ترجمه ترگمان]خوشحال بود که می تواند چنین مسئولیت ناخوشایندی را ازسر بگذراند
[ترجمه گوگل]او خوشحال بود که بتواند چنین مسئولیتی ناخواسته را از بین ببرد

15. If you buy the furniture,the store will fling in a television.
[ترجمه ترگمان]اگر اسباب و اثاثیه را بخرید، فروشگاه در تلویزیون پخش خواهد شد
[ترجمه گوگل]اگر شما مبلمان را بخرید، فروشگاه در تلویزیون پخش خواهد شد

16. Why did you fling in your job?
[ترجمه ترگمان]چرا تو کارت رو پرت کردی؟
[ترجمه گوگل]چرا کار خود را پرت کردی؟

17. Don't fling your arms and legs about like that. Make the proper swimming strokes.
[ترجمه ترگمان]دست و پایش را به این شکل پرت نکن شنا درست رو انجام بده
[ترجمه گوگل]دست و پای خود را در مورد این موضوع نزنید سکته مغزی شنا درست کنید

He flung the door open.

در را به شدت باز کرد.


to give a fling to

پرتاب کردن


He flung his books on the table.

او کتاب‌های خود را روی میز پرت کرد.


She crumpled the letter and flung it into the wastebasket.

او نامه را مچاله کرد و توی سطل زباله پرتاب کرد.


to be flung into confusion

به گیجی افتادن


flinging out of the room in a rage

بیرون رفتن از اتاق در کمال خشم


She flung up her hands in despair.

از شدت یأس دست‌های خود را بالا انداخت.


to fling oneself into a task

با جان و دل به کاری پرداختن


to fling caution to the winds

احتیاط را کنار گذاشتن (دل‌به‌دریازدن)


The mule flung out at him as he passed.

وقتی که رد می‌شد، قاطر به او لگد پراند.


He was determined to have one last fling before he sailed.

او مصمم بود که قبل از رفتن به سفر دریایی آخرین عیاشی خود را بکند.


the Highland fling

پایکوبی اسکاتلندی


He had a few flings in his younger years.

در دوران جوانی چندبار عشق‌بازی کرد.


I was without a job and willing to take a fling at anything.

بیکار بودم و حاضر بودم به هرکاری دست بزنم.


اصطلاحات

take a fling at

(بدون فکر قبلی) به کاری پرداختن


پیشنهاد کاربران

جفتک انداختن


روانه کردن

جفتک کوچولو

Having a fling with sb means to have a short sexual relationship with someone:
She's been having a fling with her boss.

a short, spontaneous sexual relationship
Love affair
خاطرخواهی

عشق بازی کوتاه مدت

انداختن , پرت کردن ؛ با عصبانیت گفتن ؛ رابطه کوتاه مدت ( جنسی )

– The police flung the protesters into prison
– He crumpled up the letter and flung it into the fire
– They were flinging insults at each other
– "I don't care what you think", she flung at him
– She's been having a fling with her boss
– He had a fling with his neighbour's wife


کلمات دیگر: