کلمه جو
صفحه اصلی

inhabitant


معنی : ساکن، اهل، زیست کننده در
معانی دیگر : ساکن (سکنه)، اهل (اهالی)، درزیستگر، باشنده، نشیمند، مقیم

انگلیسی به فارسی

ساکن، اهل، مقیم، زیست کننده در


ساکن، اهل، زیست کننده در


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: one that permanently lives in a place; resident.
مشابه: tenant

• resident, tenant, occupant, one who lives in a particular place
the inhabitants of a place are the people who live there.

مترادف و متضاد

ساکن (اسم)
resident, denizen, inhabitant, occupant, lodger, habitant, occupier, inmate

اهل (اسم)
inhabitant, inmate

زیست کننده در (اسم)
inhabitant

person who is resident of habitation


Synonyms: aborigine, addressee, autochthon, boarder, citizen, colonist, denizen, dweller, householder, incumbent, indweller, inmate, lessee, lodger, native, neighbor, occupant, occupier, renter, resider, roomer, settler, squatter, suburbanite, tenant, urbanite


جملات نمونه

1. a native or inhabitant of Tahiti.
[ترجمه ترگمان]یکی از بومیان تاهیتی است
[ترجمه گوگل]یک بومی یا ساکن تاهیتی

2. The tapeworm is an inhabitant of the intestine.
[ترجمه ترگمان] کرم \"یه ساکن روده است\"
[ترجمه گوگل]کرم کرم یکی از ساکنان روده است

3. He is Brixham's oldest inhabitant.
[ترجمه ترگمان]او قدیمی ترین اهالی اینجا است
[ترجمه گوگل]او قدیمی ترین ساکن بریکسام است

4. The inhabitant of two dimensional space could also refine the use of his measurement to make a quantitive determination of curvature.
[ترجمه ترگمان]ساکن فضای دو بعدی نیز می تواند استفاده از اندازه گیری خود را به گونه ای اصلاح کند که یک تعیین quantitive برای انحنا داشته باشد
[ترجمه گوگل]ساکن فضای دو بعدی همچنین می تواند استفاده از اندازه گیری خود را برای اندازه گیری کمی از انحنای اصلاح کند

5. For several years, Grandad was Royston's oldest inhabitant.
[ترجمه ترگمان]برای چند سال، پدربزرگ قدیمی ترین inhabitant بود
[ترجمه گوگل]چند سال است که Grandad قدیمی ترین ساکن روستون است

6. Elizabeth was much the wealthiest inhabitant of Slapton, her goods being appraised at £613s. 4d.
[ترجمه ترگمان]الیزابت much ساکن Slapton بود، اجناس او در حدود < Number > ۱۵۰ < \/ Number > پوند ارزیابی شد ۴ d
[ترجمه گوگل]الیزابت بسیار ثروتمندترین ساکن اسلپتون بود، کالاهای خود را به قیمت 613 پوند ارزیابی کرد 4d

7. Its only remaining inhabitant, a woman named Wah Wah, is cooking rice in a hut in the afternoon downpour.
[ترجمه ترگمان]تنها ساکن ماندن این خانه، یک زن به نام Wah Wah، در کلبه ای در رگباری از ظهر برنج را درست می کند
[ترجمه گوگل]تنها ساکن باقی مانده آن، یک زن به نام وه وه، برنج را در یک کلبه در بارش باران بعد از ظهر پخت و پز می کند

8. Would the shed's inhabitant necessarily guess that Mungo had been the uninvited visitor?
[ترجمه ترگمان]ایا او در خانه حاضر بود حدس بزند که Mungo مهمان ناخوانده بوده است یا نه؟
[ترجمه گوگل]آیا ساکنان باران لزوما حدس می زنند که Mungo بازدید کننده ناخواسته بوده است؟

9. It shows that every inhabitant of a mole-rat colony is a close relative.
[ترجمه ترگمان]این نشان می دهد که هر ساکن یک کلونی موش کور یک خویشاوند نزدیک است
[ترجمه گوگل]این نشان می دهد که هر ساکن یک کلنی مولر موشی یک فرد نزدیک است

10. Instead, I was a pliable, compliant inhabitant of a world of vague feelings and limited comprehension.
[ترجمه ترگمان]به جای آن، من a نرم و مطیع یک دنیای احساسات مبهم و درک محدود بودم
[ترجمه گوگل]در عوض، من یک ملت انعطاف پذیر، سازگار با جهان از احساسات مبهم و درک محدودی بودم

11. The local inhabitant do not like noisy tourist in summer.
[ترجمه ترگمان]ساکنین محل اقامت توریست ها را در تابستان دوست ندارند
[ترجمه گوگل]ساکنان محلی مسافر پر سر و صدا در تابستان را دوست ندارند

12. Under the condition of multi-dimensional spatial, let the inhabitant feeling the landscape continuity, space permeability, represent the spirit of space.
[ترجمه ترگمان]تحت شرایط فضایی چند بعدی، به ساکنین اجازه می دهد که تداوم مناظر، نفوذپذیری فضایی، روح فضا را احساس کنند
[ترجمه گوگل]در شرایط فضای چند بعدی، ساکنین احساس پیوستگی چشم انداز، نفوذ پذیری فضا، روح فضایی را نشان می دهند

13. Islander points to inhabitant of an island.
[ترجمه ترگمان]هر دری به هر دری در یک جزیره تعلق دارد
[ترجمه گوگل]Islander به ساکن یک جزیره اشاره دارد

14. Gather up your bundle from the ground, O inhabitant under siege.
[ترجمه ترگمان]bundle را از زمین جمع کنید، در محاصره
[ترجمه گوگل]جمع آوری بسته بندی خود را از زمین، O ساکن تحت محاصره

15. Therefore themajority inhabitant family can withstand food rise in price theinfluence.
[ترجمه ترگمان]بنابراین ساکنین themajority می توانند در برابر افزایش قیمت غذا مقاومت کنند
[ترجمه گوگل]بنابراین، خانواده بزرگ ساکنان می توانند از افزایش قیمت مواد غذایی جلوگیری کنند

one of the city's inhabitants

یکی از ساکنان شهر


the normal inhabitants of the intestines of both man and animals

در زیست‌گران طبیعی روده‌ی انسان و حیوان


پیشنهاد کاربران

ساکنین

ساکن در یک کشور برای مدت طولانی

اقامت

A person who live in a place

اقامت داشتن، ساکن بودن، زندگی کردن

سکنه

ساکن

a person who lives in a place

اهالی ، ساکنان یک منطفه


کلمات دیگر: